مهدی محمدی: یکم- بالا گرفتن بحثها درباره برنامه موشکی، از نظر من، فعلا یک «جریان اصلی» (mainstream) در محیط سیاستگذاری راهبردی آمریکا درباره ایران نیست. اگر به دنبال موضوعاتی بگردیم که آمریکاییها میخواهند آن را موضوع تعامل و اگر نشد فشار بیشتر علیه ایران قرار بدهند، مسائل منطقهای – چنانکه خواهم گفت- در اولویت قرار دارد. در ایران نیز دولت در موقعیتی نیست که به برنامه موشکی به چشم یک «برگ مذاکراتی» نگاه کند، چرا که اولا مدیریت برنامه عملیاتی موشکی ایران در اختیار دولت نیست و همانطور که وزارت خزانهداری آمریکا در بیانیه اخیرش نوشته فرماندهی موشکی الغدیر با سلسله مراتب مشخص در نیروی هوافضای سپاه، آن را بر عهده دارد، ثانیا وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح به عنوان بخشی از دولت خود به طور وسیع درگیر توسعه فناوری و تولید موشک است و ثالثا مجوزهای بالادستی برای مذاکرات موشکی (شبیه چیزی که برای مذاکرات هستهای وجود داشت) مطلقا صادر نشده است.
دوم- کشف منشأ راهبردی بگومگوهای اخیر درباره برنامه موشکی ایران بسیار مهمتر از خود این مجادلات است، چرا که همانطور که گفتم فعلا بعید است آمریکا بخواهد برنامه موشکی ایران را موضوع «برجام بعدی» قرار بدهد و آن را به اولویت نخست خود علیه ایران ارتقا بدهد. این امر چند دلیل مهم دارد:
1- هیچ معاهده بینالمللی یا مقررات الزامآور جهانی درباره برنامه موشکی وجود ندارد که بتوان ایران را به تخطی از آن متهم کرد.
2- روسیه، چین و احتمالا برخی اعضای اروپایی شورای امنیت به دلایل سیاسی فراوان و از جمله به دلیل معادلات پیچیده حاکم بر روابط میان آنها و آمریکا، زیر بار هیچ اقدامی درون شورای امنیت علیه برنامه موشکی ایران نخواهند رفت. در واقع، به تعبیر دقیقتر، آمریکا قادر نیست اجماعی را که درون 1+5 درباره موضوع هستهای ایجاد کرد، درباره مساله موشکی بازسازی کند. (این مساله مهمی است؛ اگر به یاد بیاوریم کسانی مانند «دنیس راس» و «مایکل سینک» از فردای نهایی شدن برجام عقیده داشتند مهمترین سرمایه آمریکا در توافق هستهای با ایران، اجماعی است که درون 1+5 ایجاد کرده و اولویت نخست آمریکا باید حفظ این اجماع در سایر موضوعات باشد).
3- در صورت اقدام یکجانبه شدید و اعمال تحریم علیه ایران به بهانه برنامه موشکی، بدون تردید برجام در ایران به خطر خواهد افتاد. آمریکا میداند مرزهایی وجود دارد که اگر از آنها عبور کند حتی دولت در ایران نیز قادر به حفظ برجام نخواهد بود.
4- مساله موشکی ایران یک تهدید فوری برای آمریکا یا یک اولویت
سیاسی- راهبردی برای آن نیست و فعلا موضوعات منطقهای و ایجاد و حفظ یک چارچوب ژئوپلیتیک جدید در خاورمیانه که ایران هم بخشی از آن باشد، موضوع بسیار مهمتری است.
5- افکار عمومی ایران، دیدگاهی عموما مثبت به تقویت توان نظامی بویژه برنامه موشکی دارد. قرار داشتن در میانه منطقهای فروپاشیده و در هم ریخته که هرروز از گوشهای از آن تهدیدی جدید برمیخیزد، جامعه ایرانی را در همه لایهها و طبقات آن متقاعد کرده است که سرمایهگذاری در حوزه دفاعی یک امر ضروری و غیرقابل چشمپوشی است. یکی از پیشنیازهای ضروری برجامیزه کردن هر موضوع امنیت ملی در ایران، تخریب ذهنیت جامعه نسبت به آن و قرار دادن آن در دوقطبی با اقتصاد و معیشت است. درست است که آمریکاییها و برخی دوستانشان در داخل تلاش میکنند مسیری که درباره برنامه هستهای در لایههایی از افکار عمومی ایران طی شد درباره برنامه موشکی هم تکرار شود ولی هنوز فاصلهای بسیار و موانعی عبورناپذیر با «نقطه اقدام» دارند. سوالی که در اینجا باید به آن پاسخ داد، این است: اگر آنچه گفتیم لااقل تا حدودی توصیفکننده نگاه واقعی آمریکا به برنامه موشکی ایران باشد، پس منشأ مجادلات لفظی اخیر میان ایران و آمریکا درباره برنامه موشکی چیست و نتیجه احتمالی آن چه خواهد بود؟
سوم- از جنبه راهبردی، مساله اصلی برای آمریکا پس از توافق هستهای این بوده است که حفظ برجام را بدل به اولویت شماره یک امنیت ملی ایران کرده و آن را به «استاندارد شدن تدریجی» رفتار ایران در همه حوزههای درگیری یا رقابت راهبردی با آمریکا مشروط کند. در واقع، آنچه برای آمریکا از خود برجام مهمتر است این است که ایران وارد دورانی از خودکنترلی و پذیرش استانداردهای آمریکا در همه حوزههایی شود که واشنگتن آنها را برای خود تهدید میداند. ارزیابی طرف آمریکایی ـ زمانی که برجام در حال نهایی شدن بود ـ این بود که این توافق جریان غربگرا را در ایران محبوبتر و قدرتمندتر و در نتیجه قدرت اعمال فشار آن بر دیگر بخشهای حاکمیت را بیشتر خواهد کرد؛ فرآیندی که آمریکا تصور میکرد به نحو اتوماتیک به رفتار معتدلتر ایران در سایر حوزهها خواهد انجامید بیآنکه درباره آنها مذاکرهای صورت گرفته یا امتیازی واگذار شده باشد. اکنون و حدود 3 ماه پس از اجرایی شدن برجام، ارزیابی آمریکا این است که ایران در مسیری معکوس حرکت میکند. این امر منجر به یک نبرد محاسباتی میان ایران و آمریکا شده و هر کدام از آنها سعی میکند محاسبات طرف دیگر را در دوران پسابرجام مدیریت کرده و به سمت و سوی مدنظر خود کانالیزه کند. در ایران، اکنون ارادهای شکل گرفته است که قصد دارد به آمریکا ثابت کند برجام یک پایان بوده نه یک آغاز، یک تاکتیک بوده نه یک استراتژی و یک مورد بوده نه یک مدل. آزمایشهای موشکی اخیر در ایران بیش از آنکه هدف نظامی داشته باشد، دارای هدفگذاریهای راهبردی است. مساله اصلی نمایش قابلیتهای موشکی ایران نیست بلکه مساله اصلی این است که هرگونه اشتباه محاسباتی در ذهن آمریکا در اینباره که ایران تحت تاثیر برجام یا در تلاش برای حفظ آن، محافظهکار شده، الگوی رفتار خود را تغییر داده یا مشغول بازنگری در الگوی محاسباتی پیشین خود است، تصحیح شود. آمریکا بخوبی میداند که برنده واقعی رقابت راهبردی با ایران در فاز پسابرجام معلوم خواهد شد نه در برجام. اگر برجام قادر به «انقلابزدایی از ایران» نشده باشد، آنوقت آمریکا پسابرجام را باخته است و این باخت همه دستاوردهای احتمالی برجام برای آمریکا را اگر نگوییم بیارزش میکند لااقل به سطحی بسیار نازل تقلیل خواهد داد.
چهارم- جنبه دیگر مساله همان است که قبل از توافق هستهای، از جانب منتقدان مذاکرات به صراحت پیشبینی شده بود. بنجامین رودز، معاون متنفذ مشاور امنیت ملی آمریکا دیروز به صراحت گفته و یک سال و نیم پیش هم، روزنامه واشنگتن پست با همین صراحت نوشته بود که آنچه در ذهن آمریکا میگذرد این است که بتواند فشار بر ایران در سایر موضوعات را حفظ کرده و بلکه افزایش بدهد بیآنکه نگران باشد که ایران با ابزار هستهای به این فشارها پاسخ بدهد. در واقع آنچه در ذهن آمریکا میگذرد این است که چگونه میتواند تحریمها را احیا کند بدون اینکه ایران از برجام خارج شود. رودز دیروز در حاشیه نشست امنیت هستهای گفت: «برجام سبب شد بدون نگرانی با تهدید موشکی ایران مقابله کنیم». از دید من این بزرگترین تهدید ناشی از برجام است. توافق هستهای، بیآنکه چیز زیادی به ایران عرضه کند، مهمترین عامل بازدارنده در مقابل توسعه فشارهای غرب به «سایر حوزههای امنیت ملی» را از ایران گرفت. پیش از این آمریکا میدانست که اگر در حوزههای تروریسم، موشکی و حقوق بشر گامهای اساسی برای تحریم ایران بردارد، پاسخ را درون برنامه هستهای ایران خواهد گرفت اما حالا تصور میکند ایران نیرومندترین ابزار پاسخدهی خود را از دست داده بنابراین راه برای توسعه دامنه فشارها گشوده شده است. از این منظر، تلاش آمریکا برای حرکت تدریجی به سمت تحریم سپاه و برنامه موشکی ایران، محصول مستقیم درکی است که آمریکا از «کاهش توان پاسخدهی ایران بر اثر برجام» به دست آورده است. اگرچه این امر باعث نمیشود برنامه موشکی ایران در اولویت آمریکا قرار بگیرد اما در میانمدت، دولت آمریکا را به سمت رادیکالیسم بیشتر در این حوزه - و حوزههای مشابه- سوق خواهد داد.
پنجم- مساله بعدی که بسیار حیاتی - و بلکه حیاتیتر از همه آن چیزی است که بالاتر گفتیم- این است که آمریکا حس میکند یک شریک قابل اتکای داخلی برای تقابل با برنامههایی نظیر برنامه موشکی دارد. تجربه بیش از یک دهه درگیری مستمر با آمریکا درباره پرونده هستهای به ما میگوید در اینکه آمریکا تصمیم بگیرد در یک حوزه خاص بر ایران فشار بیاورد- و مثلا تحریمهایی در آن حوزه اعمال کند- «همراهی یک جریان قابل اتکای داخلی و ترجمه فشار به سازش» بسیار مهمتر از«تهدیدآمیز بودن» خود آن موضوع است. در ابتدای سال 89، هیچ تهدید ویژهای از جانب برنامه هستهای ایران متوجه آمریکا نبود اما آمریکا در خرداد 89 با قطعنامه 1929 تحریمها را به طور اساسی تشدید کرد صرفا به این دلیل که تصور میکرد این امر جریان فتنه 88 را نیرومندتر میکند و این جریان در صورت به دست گرفتن کار، همه آنچه را آمریکا در حوزه هستهای میخواهد با هزینه بسیار پایین به آن پیشکش خواهد کرد. در آستانه انتخابات ریاستجمهوری 92 هم هیچ اتفاق خارقالعادهای در برنامه هستهای ایران رخ نداده بود اما آمریکا و اروپا تحریمهای یکجانبه خود را تقریبا به همه حوزههای امکانپذیر زندگی اقتصادی ایرانیان سرایت دادند، چرا که تصور میکردند جریانی وجود دارد که در انتخابات نتیجه خواهد گرفت «باید کدخدا را دید» و «تا زمانی که چرخ سانتریفیوژها بچرخد چرخ زندگی نخواهد چرخید». بدون وجود این جریان، یعنی بدون حضور شبکهای که استدلالها، ادبیات و محاسبات آمریکایی را در داخل ایران نمایندگی کرده و از طریق شکل دادن به دوقطبیهای «اقتصاد- امنیت ملی»، برای آن سرمایه اجتماعی جور کند، تشدید خطی تحریمها بیفایده است، چرا که تحریم هرگز منجر به تغییر سیاستها و امتیازدهی پای میز مذاکره از سوی ایران نخواهد شد. به عقیده من، یکی از اصلیترین عواملی که آمریکا را متقاعد کرده در شرایط فعلی تمرکز بیشتری بر برنامه موشکی ایران پیدا کند این است که توهمات آمریکا در این باره که میتواند مساله موشکی را بدل به عامل شکاف سیاسی و اجتماعی در داخل کند، تا حد خطرناکی تقویت شده است. آنچه آمریکا را به سرسختانهتر کردن مواضعش درباره برنامه موشکی ایران ترغیب میکند دیدن جمله «جهان آینده جهان گفتوگوست نه موشک» از سوی یک مقام عالیرتبه ایرانی است نه تست موشکی سپاه که همواره انجام میشده و اکنون هم میشود. وقتی آمریکا حس کند سخنگویانی قدرتمند در داخل ایران دارد، آن وقت بسیار سریعتر و سادهتر به این نتیجه میرسد که از طریق تشدید فشار، یا محاسبات راهبردی را عوض کند یا اگر نشد حداقل شکافهای داخلی را عمیقتر کند. تجربه تاریخی به ما میگوید منشأ اصلی فشارها کسانی نیستند که تولید قدرت میکنند، بلکه منشأ اصلی آنهایی هستند که غرب را به نتیجهبخشی فشار امیدوار میکنند. از این جنبه، نقش جریان غربگرا به عنوان مکمل پروژه فشار خارجی نیازمند بازشناسی فوری از سوی جامعه ایرانی است و الا با ادامه روند فعلی و تشدید «بهانههای طمع غرب در ایران» ممکن است روزی برسد که هر مساله کوچکی که آمریکا را ناراحت کند، سرمنشأ تحریمهایی جدید علیه ایران باشد. همین حالا، یک راه میانبر برای ختم کردن همه این سروصداها درباره برنامه موشکی ایران این است که آمریکا متقاعد شود درباره این برنامه میان دولت و سایر بخشهای حاکمیت اجماع کامل وجود دارد و برنامه موشکی موضوع مذاکرات درباره «برجامهای بعدی» نیست.