printlogo


کد خبر: 155780تاریخ: 1395/1/22 00:00
کلاغ‌های رنگ شده

امیر استکی: در علم مدیریت معروف است که سازمان‌ها مدتی پس از شکل‌گیری، اهداف اولیه خود را به محاق فراموشی می‌سپارند و بر حفظ و گسترش ساختار خود متمرکز می‌شوند. بررسی سطحی بسیاری از سازمان‌ها و تشکل‌ها قویا این نکته را تایید می‌کند. سازمان‌هایی که می‌توانند از یک تشکل مردم‌نهاد ساده تا در سطحی وسیع‌تر یک نظام سیاسی را شامل شوند. به نظر نگارنده پیچیده شدن بروکراسی یک سازمان که در متن خود شبکه به هم تنیده‌ای از منافع و وابستگی‌های متقابل را ایجاد می‌کند عامل محوری شکل‌گیری این رویه است. هنگامی که اهداف سازمان در تضاد با منافع دانه‌درشت‌های بروکراسی قرار می‌گیرد آنچه براحتی می‌تواند قربانی شود اهداف و آرمان‌های سازمان است. البته سوال اساسی اینجاست که چرا یک سازمان در برابر چنین استحاله‌ای مقاومت نمی‌کند؟ در پاسخ باید گفت سازمان‌ها اگر دارای ساختارهای گفت‌وگوی ارزشی باشند طبعا در برابر این مساله مقاومت خواهند کرد و بسته به‌شدت و ضعف این ساختارهای یادآور، مساله توقف اهداف و تمرکز بر حفظ موجودیت بروکراتیک سازمان تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.
در بسیاری از سازمان‌ها (سازمان به معنای اعم کلمه) بروکراسی ایجاد شبکه‌ای از وابستگی‌های متقابل می‌کند که به نوعی همه را در برابر حفظ منافع شبکه مطیع خواهد کرد. حالتی را در نظر بگیرید که تعطیلی یک سازمان از کارکرد افتاده ایجاد خواهد کرد؛ در این حالت بسیاری از اعضا و شاغلان خود را در برابر قطع رشته‌های منافع خود می‌بینند و بشدت در برابر تغییر مقاومت خواهند کرد. از پایین‌ترین اعضا که بسادگی فقط بیکار می‌شوند تا اعضای مراتب میانی و بالایی که علاوه بر بیکاری (که شاید برای آنها در درجه اول اهمیت نباشد) از یک پروسه رشد و پیشرفت و تحرک کاری خارج می‌شوند، از این تغییرات زیان خواهند دید و همینجاست که اعضا و ذی‌نفعان دانسته در برابر هر آنچه شرایط فوق‌الذکر را ایجاد خواهد کرد مقاومت خواهند کرد. حال اگر نظام‌های سیاسی را هم در معنای وسیع کلمه نوعی سازمان در نظر بگیریم می‌توانیم در بررسی آنها منظر گاهی مفید داشته باشیم. حکومت‌ها در مواجهه با چنین شرایطی چه می‌کنند؟ نکته اساسی در اینجا این است که یک نظام سیاسی که حول محور دال‌های ارزشی خاصی شکل گرفته است با یک سیستم حکمرانی فقط متمرکز بر اداره امور جاری یک کشور تفاوت‌های زیادی خواهد داشت و در اصل حالت یاد شده بیشتر مبتلا به اینچنین نظام‌های سیاسی ارزشی خواهد بود. چنین نظام‌هایی در گذر زمان 3 حالت به خود می‌گیرند:
1- همواره به دنبال ارزش‌ها و آرمان‌های خود براساس رویکردهای تغییر‌پذیر خواهند بود.
2- نخبگان حاکم در ظاهر به آرمان‌ها پایبند و در عمل فقط به دنبال ادامه حکمرانی و حفظ قدرت خواهند بود.
3- دست به بازنگری اساسی آرمان‌ها و ارزش‌ها برای مشروع ساختن بقای نظام سیاسی می‌زنند.
جمهوری اسلامی ایران بی‌شک یک نظام ارزش‌محور است، با ارزش‌های برآمده از یک انقلاب. انقلابی که به از ریشه بر کندن ساختارهای قدرت و شبکه‌های به هم تنیده منافع یک اقلیت محدود الیگارشیک منجر شد و نظامی سیاسی با آرمان‌هایی برآمده از نفی انحصار در توزیع منافع و در وجهی دیگر مبتنی بر ارزش‌های دلنشین عدالت‌خواهانه اسلامی، به‌وجود آورد. به عبارت دیگر قشرهای نادیده گرفته شده جامعه بر مبنای چنین ارزش‌هایی در امید شکل دادن نظمی  بودند که در آن بتوانند در صورت لیاقت و با پشتکار و تلاش، رشد کنند و در سایه حمایت و محافظت ساختارهای عادلانه اسلامی از هر گونه طرد‌شدگی غیراصولی در امان باشند.
این نظم سیاسی برای سال‌ها به شکلی قابل قبول جریان داشت ولی اندک‌اندک در کنار شکل‌گیری یک الیگارشی انحصارطلب و صعب‌الورود به چالش کشیده شد. این الیگارشی چه کسانی بوده و هستند؟ اینان همان‌هایی هستند که به‌واسطه همین انقلاب از لایه‌های فراموش شده و مطرود اجتماع به دل یک نظام سیاسی راه یافتند و کم‌کم همان مشکلی را به نوع دیگر ایجاد کردند که خود از مسیر نفی آن به فرصت‌ها دست یافته بودند و اگر بخواهیم به ادبیات نظری که در ابتدای نوشته مطرح کردیم پایبند باشیم یک بروکراسی دوستان و آشنایان شکل دادند که اکنون در حال گذر از حالت دوم (پایبندی ظاهری به اصول و...) به سمت حالت سوم هستند و دیرزمانی است که زمزمه‌های تغییرات اساسی(!) را شروع کرده‌اند. تغییراتی که در تحلیل نهایی باید به حفظ سیطره
آنها بینجامد.
برای مثال اکبر هاشمی‌رفسنجانی در پناه راه باز شده برای ملت به ریاست مجلس، ریاست جمهور و... و در یک کلمه به امکان بهره‌مندی از قدرت سیاسی دست یافت و اکنون و در  قامت یک سیاستمدار محافظه‌کار اصلی‌ترین حامی حفظ ساختار الیگارشیک- حال به بهای نفی و طرد و تغییر هر ارزش توافق شده انقلابی که باشد- شده است.
در نزد وی مهم حکومت کردن آنهاست و اگر احساس شود ارزش و آرمانی ناقض این اصل اساسی است براحتی قابل تغییر و نادیده گرفتن است. اگر بدون موشک  می‌شود ما بمانیم و ادامه دهیم موشک باید  برود. اگر با برجام‌ها می‌شود ماند پس سلام بر برجام‌ها به هر قیمتی و براساس لگدمال شدن هر آرمانی. تردیدها و تکذیب‌ها هم همه مربوط به برزخ بین مراحل دوم و سوم است.
اگر چه این به معنای آن نیست که هیچ ساختار بازدارنده‌ای در برابر این مسیر نیست؛ به وضوح ساختارهای اجتماعی-سیاسی- مذهبی زیادی در برابر بقای این الیگارشی و فدا کردن همه چیز برای حفظ خود توسط آن در حال مبارزه و مقاومت هستند. منتها مصادره به مطلوب بسیاری از معضلات و مشکلات جامعه ایران توسط آنها و ایجاد این زمینه که حل صورت مساله تنها راه‌حل معضلات کنونی جامعه است به پیشبرد پروژه ماندن الیگارشی یاری می‌رساند. به عبارت ساده‌تر بخش بروکراتیک و سخت‌افزاری جمهوری اسلامی در سال‌های پس از انقلاب با‌ تردستی علاوه بر فرافکنی درباره نقش خود در محقق نشدن بسیاری از ایده‌آل‌ها و ایجاد بسیاری نارسایی‌ها در سطح جامعه کنونی، به نوعی دارد همه تقصیر‌ها را به گردن بخش نرم‌افزاری انقلاب می‌اندازد. به عبارتی با هجمه به آرمان‌ها و اصول و دال‌های محوری انقلاب اسلامی 2 هدف همزمان را دنبال می‌کند:
1- جا زدن الیگارشی سابق‌الذکر به عنوان محتمل‌ترین آلترناتیو سیاسی انقلاب!
 2- پیشبرد استراتژی تغییر دال‌ها که در نهایت باید به روی کار آمدن یک آلترناتیو سیاسی دیگر منجر شود.
در تحلیل نهایی این الیگارشی ثروتمند به دنبال راهی است که پیروزمندانه نقاب تظاهر مرحله دوم را به‌دور اندازد و براحتی و بدون مزاحمت ساختارهای ایدئولوژیک و ارزش‌ها به تمتع از اندوخته سالیان دراز خود بپردازد.
 


Page Generated in 0/0075 sec