printlogo


کد خبر: 155869تاریخ: 1395/1/23 00:00
نقد فیلم «فساد ذاتی» آخرین اثر پل توماس اندرسون
مرثیه‌ای برای آمریکا

سعید قاسمی: فیلم متاخر توماس اندرسون، اقتباسی وفادارانه از رمان مشهور تامس پینچون با نام «فساد ذاتی» است. اصطلاح فساد ذاتی، به از بین رفتن اشیا به واسطه ناپایداری مواد به کار رفته در آنها گفته می‌شود و این اصطلاح در فیلم، به شخصیت‌ها، مردم و شهرهای آمریکای دهه 70 اشاره دارد.  فیلم «فساد ذاتی» به برهه‌ای از تاریخ آمریکا اشاره دارد که قطار آمریکای آرمانی، از ریل خارج می‌شود و ایده‌آل‌گرایی دهه 60، در این زمان جای خود را به بی‌تفاوتی و بحران در زندگی آمریکایی می‌دهد. فیلم از جایی آغاز می‌شود که معشوقه سابق داک، شاستا فی هپوورث (کاترین واترسون) که اکنون معشوقه یک ملاک محلی به نام میکی وولفمن (اریک رابرتز) است به دیدن او می‌آید. او از داک (خواکین فونیکس) می‌خواهد نقشه‌های همسر میکی را نقش بر آب کرده و کاری کند که میکی روانه بیمارستان روانی نشود. زمانی که داک تحقیقات خود را آغاز می‌کند، شاستا و میکی هر دو ناپدید می‌شوند.  «فساد ذاتی» از همان ابتدا خود را به‌عنوان یک فیلم نوآر معرفی می‌کند اما با گذشت مدتی از فیلم، مخاطب در می‌یابد که با یک فیلم نوآر نامتعارف مواجه خواهد بود. قهرمان فیلم، یک کارآگاه خصوصی معتاد به علف معرفی می‌شود که شمایل اشخاص هیپی دهه هفتاد را دارد. از نظر شخصیت‌پردازی و روایتگری فیلم، می‌توان «فساد ذاتی» را با فیلم موفق «خداحافظی طولانی» رابرت آلتمن مقایسه کرد.  گروهی از منتقدان، فیلم‌های «باگی نایت» و «ماگنولیا» را نشان از تاثیرپذیری اندرسون از آلتمن می‌دانند اما سخنی گزاف نخواهد بود اگر بگوییم «فساد ذاتی» به مراتب بیش از این دو فیلم، نشان از تاثیر شگرف آلتمن بر اندرسون دارد. اندرسون در عین وفاداری به کتاب، در ترسیم فضای دهه 70 آمریکا به طرز چشمگیری موفق عمل می‌کند. اگر اندرسون در فیلم قبلی‌اش با نام «استاد»، آمریکایی‌های خوشبخت دهه پنجاه را در جست‌وجوی معنای زندگی نمایش می‌داد؛ اینجا در «فساد ذاتی» نشان می‌دهد چطور تمام آن خوشبختی و خوش‌بینی با موج ضدفرهنگی دهه 60 به باد رفت.  داستان فیلم «فساد ذاتی» درست از اوایل دهه 70 آغاز می‌شود. زمانی که ریچارد نیکسون به ریاست‌جمهوری ایالات متحده رسیده است و آمریکا در بحبوحه جنگ ویتنام قرار دارد. از سوی دیگر ظهور خانواده منسون، نئونازی‌ها، سرمایه‌دارهای لس‌آنجلسی و وقوع اتفاقاتی دیگر از این قسم، نشان از حال و هوا و اتمسفر بحرانی آن زمان دارد. زمانی که باورهای قدیمی از بین رفتند، چارلی منسون تبدیل به قدیس دوره‌ای جدید در فرهنگ آمریکا شد و این جامعه‌ای است که پینچون و اندرسون ترسیم می‌کنند. جامعه‌ای که به تعبیر یکی از منتقدان آمریکایی، در آن  هیپی‌ها همانند قارچ در حال رشد بودند و در منوی سالن‌های ماساژ گزینه‌های غیراخلاقی با قیمت 14 دلار عرضه می‌شد!  اندرسون با هوشیاری، پیوند قابل توجهی بین اوضاع آشفته فرهنگی، اجتماعی و اوضاع سیاسی که حاصل از اعمال ذهنیت محدود نیکسون بر جامعه است، برقرار می‌کند. این اوضاع آشفته معلول همان فساد ذاتی است که بالقوه در وجود انسان‌ها قرار دارد که اکنون چه در عرصه سیاسی و چه در عرصه اجتماعی و فردی بروز می‌کند.  همانطور که مصرف علف بین عده‌ای از اهالی کالیفرنیا نهادینه شده است، کشور آمریکا هم به موازات مردمش درگیر اعتیاد است. اعتیادی که به‌زعم فیلمساز نوعی اعتیاد به جنگ‌افروزی‌های بی‌دلیل آمریکا است. دیالوگی که بین کوی هارلینگن (اوئِن ویلسون) و داک رد و بدل می‌شود نه‌تنها گواهی بر این مدعاست، بلکه تیغ تند انتقاد را هم به سمت سیاست‌های خارجی ایالات متحده می‌گیرد.  زمانی که کوی آمریکا را به یک مادر تشبیه می‌کند و سپس خطاب به داک می‌گوید: «با وجود جنگ ویتنام، درست یا غلط، اوضاع کشور من داغونه» و همینطور در ادامه می‌گوید: «آمریکا به فرستادن بی‌هدف مردمش به جنگل‌های ویتنام برای جنگ اعتیاد داره». بنابراین فیلمساز با تشبیه آمریکا به مادری معتاد، پیوندی عمیق و یک رابطه دال و مدلولی بین مردم و کشور آمریکا برقرار می‌کند. علاوه براین، اندرسون اگر چه در لحظات بسیار زیادی لحنی کمیک را بر روایت خود حاکم می‌کند و از این نظر فیلم را در کنار «لبوفسکی بزرگ» برادران کوئن قرار می‌دهد اما نمی‌توان چشم پوشید از اینکه «فساد ذاتی» در اصل مرثیه‌ای است برای از دست رفتن رویایی که آمریکا در راستای تحقق آن حرکت می‌کرد.  اندرسون از طرفی با هوشیاری از غرق شدن فیلم در لحن کمیک خودداری می‌کند و از سوی دیگر فیلم را در تفکرات و توهمات داک غرق می‌کند. حالات ذهنی داک و توهمات او می‌توانست به خلق لحظات کمیک منجر شود اما اندرسون به جای تمسخر داک، ترجیح می‌دهد با او همدردی کند.
داستان فیلم «فساد ذاتی» در یک منطقه خیالی در لس‌آنجلس  با نام ساحل گوردیتا اتفاق می‌افتد که البته شاید این منطقه هم تنها در ذهن داک  وجود داشته باشد. جایی که داک در کنار ساحل سکنی گرفته است و شاید در انتظار لحظه رهایی به سر می‌برد. داک هم مانند فیلیپ مارلو (قهرمان داستان‌های ریموند چندلر) تمام طبقه‌های اجتماعی لس‌آنجلس را سیر می‌کند اما تمام تلاش‌های او بیهوده به نظر می‌رسد.
فیلم اگرچه با یک پیرنگ اصلی آغاز می‌شود اما با گذشت زمان روایت خود را عامدانه، معطوف به خرده‌پیرنگ‌هایی می‌کند که در مسیر تلاش‌های داک قرار می‌گیرند. به عبارت دیگر هرچه به پایان نزدیک می‌شویم از اهمیت گره‌گشایی اصلی داستان کاسته می‌شود. تحت چنین شرایطی اصل پیش‌برنده فیلم، نه خط پیرنگ یا داستان بلکه شخصیت داک و کنش‌ها و مشاهدات او است. اگر چه میزان ارتباط خرده‌پیرنگ‌های داستان با یکدیگر کاملا مبهم است، با این حال نمی‌توان این موضوع را ایرادی در بافت روایی فیلم قلمداد کرد، چرا که فیلمساز، عامدانه ابهام موجود را در فیلم نهادینه می‌کند و از اهمیت آن می‌کاهد. به بیان دیگر شروع و پایان فیلم اهمیتی ندارد بلکه مسیری که داک طی می‌کند تا مخاطب را به  پروسه‌ای شبیه به یک کشف و شهود (اگر چه مبهم و غریب) دعوت کند، همان اصلی است که از اهمیت برخوردار است اما زیبایی‌های فیلم به همین مسائل خلاصه نمی‌شود.
دستاوردهای بصری اندرسون به طرز عجیبی در فیلم خودنمایی می‌کنند. اندرسون توانسته به خوبی لحن سوررئال و پست مدرن پینچون را در فیلم بگنجاند. یکی از عناصری که به این موضوع کمک کرده فیلمبرداری رابرت الزویت است که مشابه با فیلمبرداری‌های دهه 70 از ریزه‌کاری‌های زیادی برخوردار است. سبک و سیاق نماهای فیلم با ماده مخدری که داک مصرف می‌کند همخوانی دارد و عمدتا از برداشت‌های آرام و زوم‌هایی که به کندی پیش می‌روند استفاده شده است. اندرسون برخلاف فیلم‌های «خون به پا خواهد شد» و «استاد» اینجا بیشتر از نماهای بسته و رنگ‌های تند استفاده کرده است که حس نشئگی داک را به مخاطب انتقال می‌دهد.  در مجموع باید اذعان کرد «فساد ذاتی» در عین شایستگی به طرز عجیبی در جوایز اسکار از چشم مسؤولان آکادمی اسکار پنهان ماند و البته از جایزه اهدایی اهالی سیاست‌پیشه اسکار انتظاری بیش از این نیست و آنها فیلم‌هایی خاص را از ابتدای سال و شاید کمی دورتر و از زمان پیش‌تولید اثر انتخاب می‌کنند! اما کمتر فیلمی را در سال‌های اخیر می‌توان مشاهده کرد که از غنا و زیبایی شگفت‌انگیز «فساد ذاتی» برخوردار بوده و اینچنین بی‌پروا و جسورانه، موج ضدفرهنگی  آمریکایی را به باد انتقاد گرفته باشد.


Page Generated in 0/0069 sec