printlogo


کد خبر: 155871تاریخ: 1395/1/23 00:00
دلنوشته نویسنده «نامیرا» درباره جهان‌زیست شهید آوینی
مردی اهل تکلیف

این روزها همزمان با سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی بسیاری از دوستداران و ارادتمندان هنر آسمانی و نگاه والای سید شهیدان اهل قلم نوشته‌ها و گفته‌هایی را به انعکاس درمی‌آورند و البته برخی‌ها نیز اقدام به مصادره پهنای معرفتی آوینی به نفع تفکر کوچک خود می‌کنند! در این میان سیدمهدی شجاعی چندی پیش متنی دلسپارانه و عمیق برای شهید آوینی و فضای امروز رخ داده نوشت و حال صادق کرمیار، نویسنده رمان ارزنده «نامیرا» در ادامه نگاه نویسنده و در واکنش به یادداشت نگاشته شده توسط سیدمهدی شجاعی دلنوشته‌ای را به رشته تحریر درآورده و عنوان داشته است:
 «سلام سیدجان! یادداشت شما را درباره شهید آوینی خواندم و بسیار تلاش کردم تا مانند بسیاری از یادداشت‌ها بگذرم اما نشد. بسیار کوشیدم که چیزی ننویسم اما نشد. من سیدمرتضی آوینی را نمی‌شناسم و هرگز او را ندیدم زیرا زمانی که شما، آوینی، قیصر، حسن حسینی و دیگران در حوزه‌ هنری شب و روز در کانکس‌هایی که هنوز تبدیل به بتون نشده بود، تلاش می‌کردید تا از مسیر هنر و ادبیات شاکله‌ فرهنگ، سیاست و اقتصاد را پایه‌ریزی کنید، من، سهیل محمودی و موسی بیدج در روزنامه اطلاعات مشغول کار بودیم و گاه به این همه تلاش شما به دیده‌ شک و آب در هاون کوبیدن می‌نگریستیم...
بگذریم که در آن دوران بیشتر وقت من در جبهه‌ها سپری می‌شد و در آنجا صدای 2 نفر وقتی از بلندگوهای بوقی یگان‌ها برمی‌خاست، نیروها را از خود بیخود می‌کرد؛ یکی صوت حاج‌صادق آهنگران و دیگری روایت فتح آوینی؛ و این تنها شناخت من از شهید آوینی بود. اینها را گفتم تا عرض کنم که اگر مرتضی آوینی هم مثل شما بود، من دوستش می‌داشتم. یقین دارم که اگر آوینی الان در میان ما بود همچنان مانند شما آب در هاون می‌کوبید و نه به نتیجه که فقط به تکلیف می‌اندیشید. حتماً آوینی هم قوطی پلاستیکی قرص‌های رنگارنگ در جیب داشت و هرازگاه نگاهی به ساعت می‌انداخت و در قوطی را باز می‌کرد و قرص صورتی را می‌خورد تا ساعتی بعد که نوبت به قرص آبی و بعد قرمز و سفید می‌رسید. حتماً آوینی هم از حضور در جمع پرهیز می‌کرد و گوشه می‌گرفت، چرا که اگر جمع آن طرفی بود، بسیار گرامی‌اش می‌داشتند و بر صدر می‌نشاندند و بعد در گوش هم می‌گفتند؛ مراقب باشید که او با ولایت است. و اگر جمع طرف دیگر بود، سر و شانه‌اش را می‌بوسیدند و او را بالا می‌نشاندند و در گوش هم می‌گفتند؛ مراقب باشید که دل ولایت از دست او خون است. اما یقین دارم که اگر سخن می‌گفت، بدون لکنت می‌گفت چنانکه شما در یادداشت خود گفتی و بعد در قوطی پلاستیکی را باز کردی و قرص صورتی را خوردی و دوباره تکرار آب و دوباره هاون و دوباره...».
 


Page Generated in 0/0052 sec