روحالله حسینیان: اصولاً انگیزههای اقتصادی موجب کشف قاره آمریکا و سپس مهاجرت اروپاییان شد. استقلال آمریکا نیز قبل از اینکه انگیزه ناسیونالیستی داشته باشد، عصیانی بود علیه مالیاتهای سرسامآور دولت انگلیس. به عبارت دیگر، جامعه آمریکا بر مبنای اقتصاد شکل گرفت و در طول تاریخ خود همه دورههای سرمایهداری را طی کرد. به همین جهت نظام سرمایهداری و نقش سرمایهداران در نظام سیاسی آمریکا، دو شاخصه تفکیکناپذیر دولت آمریکاست.
نظام سرمایهداری آمریکا
نظام اقتصادی آمریکا از همان ابتدا بر مبنای سرمایهداری بنا شد. در قانون اساسی و قوانین عادی آمریکا، اصالت مالکیت خصوصی، کنترل ابزار تولید توسط شخصیتهای حقیقی و حقوقی، عدم دخالت دولت در فعالیتهای اقتصادی و تنها نظارت و هدایت آن، مورد تأکید قرار گرفت. پس از رشد صنعتی در اواخر قرن نوزدهم بنگاههای سرمایهداری به وجود آمد و سپس این بنگاهها تبدیل به بنگاههای بزرگ اقتصادی، «کارتلها» و «تراستها» و انحصارات شد. هر چند گاهی دولت برای کنترل اقتصاد به نفع سرمایهداران خرد، قوانین ضد«تراست» به تصویب میرساند اما در یک نظام کاپیتالیستی این قوانین نمیتوانست تأثیرگذار باشد. امروز بانکهای غیردولتی بینالمللی با سرمایهگذاریهای بزرگ و خرید سهام نقش اساسی را در اقتصاد آمریکا بازی میکنند. امروز سراسر رشتههای اقتصادی سرمایهداری آمریکا در دست شمار بسیار اندکی از سرمایهداران مالی است. از پمپ بنزین کنار خیابان تا معدن مس در شیلی تحت کنترل این سرمایهداران همدست است. طبق گزارش حزب ترقی کار آمریکا، 2 گروه عمده اقتصاد آمریکا را در دست دارند: گروه «راکفلر» و گروه «مورگان». 4 گروه کوچکتر، «ملون»، «کلیولند»، «بنگ آو آمریکا» و گروه «بوستون» با نقشی غیرمستقل و 5 گروه بسیار کوچک منطقهای، اکثر ثروت و سرمایههای آمریکا را در دست دارند. این گروهها با همکاری یکدیگر 85 شرکت از 100 شرکت صنعتی بزرگ، 38 بانک از 40 بانک بزرگ، 19 کمپانی از 20 کمپانی بزرگ بیمه، 18 کمپانی از 20 کمپانی بزرگ حمل و نقل، 18 شرکت از 20 شرکت عامالمنفعه، 7 رشته از 10 رشته بزرگ بازرگانی و 12 بانک از 15 بانک بزرگ پسانداز را در دست دارند. این گروهها اکثر صنایع نظامی، هوایی، دریایی، ماشینسازی و حمل و نقل زمینی، دریایی و هوایی و مالکیت جادهها، راهآهن، پست، برق، آب و مهمترین رسانههای بزرگ، خبرگزاریها، تلویزیون، رادیو و جراید را در دست دارند و دولت تنها مالیاتگیرنده محسوب میشود و بازار و قانون عرضه و تقاضا تعیینکننده نوع تولید، اندازه و کیفیت کالاست. لازم به ذکر است قسمت عمده سرمایه در آمریکا در دست «یهودیان» یا «مسیحیان صهیونیست» است.
نقش سرمایهداران در نظام سیاسی آمریکا
بدیهی است وقتی بنیان یک کشور، سرمایهداری باشد، سرمایهداران نقش عمدهای در این نظام بازی میکنند، زیرا تمام اهرمهای قدرت از ثروت، موقعیت اجتماعی، قدرت و تبلیغات در دست آنهاست. تأثیرگذاری سرمایهداران در آمریکا نه یک واقعیت، بلکه یک فرهنگ پذیرفتهشده است. سرمایهداران یا تبلیغاتچیهای آنان از بدو پیدایش آمریکا به صراحت این موضوع را به مردم تلقین کردهاند. «جان جی» (John Jay)، حقوقدان و نماینده ایالت نیویورک- و یکی از نویسندگان قانون اساسی، وزیر خارجه و اولین رئیس دیوان عالی کشور ایالات متحده آمریکا- در اولین روزهای تأسیس آمریکا به صراحت گفت: «حکومت باید در دست کسانی باشد که سرمایههای کشور در دست آنهاست». «جیمز مدیسون» پدر قانون اساسی آمریکا و چهارمین رئیسجمهور، میل داشت مجلس سنا نماینده زمینداران بزرگ باشد. تئوریسینهای حامی این تفکر در توجیه این اندیشه چنین استدلال میکردند: «ثروتمندان سعی خواهند کرد حکومت خودشان را بر دیگران تحمیل کنند و آنان را به زیر یوغ خود درآورند. آنها همیشه این کار را کردهاند و همیشه نیز خواهند کرد. تنها تضمین در مقابل آنها، این است که آنها را به صورت طبقهای جداگانه با منافعی جداگانه دربیاوریم. بدین ترتیب 2 نیرو؛ یکی ناشی از اشراف و ثروتمندان و دیگری منبعث از سایر مردم، در مقابل هم قرار میگیرند و بین آنها تعادل برقرار میشود». نقش ثروتمندان در سیاست از همان ابتدا جزو ساختار نظام سرمایهداری آمریکا قرار گرفت. الکساندر همیلتون
(Alexcander Hamilton) بنیانگذار سرمایهداری آمریکا و وزیر خزانهداری جورج واشنگتن معتقد بود: «قدرت دولت باید به قدرت صاحبان پول متکی باشد، زیرا اینها روشنبینترین و مطمئنترین حامیان یک حکومت واقعی هستند». «جورج واشنگتن» نیز که خواهان یک حکومت واقعی بود، خود صاحب یک مزرعه 1000 هکتاری با 135 برده بود و اعتقاد داشت: «ایجاد یک نظام سرمایهداری با انواع و اقسام رشتههای مرئی و نامرئی و پیوندهای ناگسستنی بین دستگاه دولت و دنیای پول، بر ایجاد یک نظام دموکراتیک ترجیح داده میشود». و چنین رجحانی تا امروز همچنان ادامه دارد؛ نظامی که واشنگتن و همیلتون، با همکاری صاحبان سرمایه، ایجاد کردهاند، هنوز هم کاملا استوار است.
شورای روابط خارجی
نقش سرمایهداران در سیاست آمریکا تا جنگ اول جهانی غیرسازماندهی شده بود. در جنگ اول جهانی به ابتکار یکی از مشاوران پرزیدنت «وودرو ویلسون» به نام «هاوس»، مجمعی به نام «شورای روابط خارجی» از سرمایهداران آمریکایی تأسیس شد. از آن به بعد بیشتر مشاوران و وزرای دولت از بین این افراد انتخاب میشدند. آنها با دخالتهای مالی- تبلیغاتی موجب پیروزی یا شکست یکی از کاندیداهای ریاستجمهوری میشدند و خط مشی سیاست خارجی آمریکا را با توصیه و سپس تغییر افکار عمومی معین میکردند. در چگونگی، اهداف، استراتژی و فعالیتهای این شورا بسیاری از محققان دست به تحقیقات پر سر و صدایی زدهاند، ولی به خاطر نیمهمخفی بودن این شورا هنوز اطلاعات جامعی در این باره در آمریکا منتشر نشده است اما به اجمال میتوان علت تأسیس، اهداف، اعضا و شکل تأثیرگذاری آن را تا حدودی تبیین کرد. بهترین درآمد برای بانکداران بینالمللی پرداخت وام به دولت داخلی و دولتهای خارجی است، زیرا دولتها در بازپرداخت آن از اعتبار و قدرت و پشتوانه بیشتری برخوردار هستند. بانکداران بینالمللی برای استرداد وامهای خود از دولتها، تأسیس بانک مرکزی را پیشنهاد میکنند، زیرا برای کنترل یک دولت، تأسیس بانک مرکزی دارای حق انحصاری در عرضه پول و چاپ اسکناس که توسط بانکداران خصوصی اداره میشود، ضرورتی انکارناپذیر است. بانکداران آمریکا به دولت پیشنهاد یک بانک مرکزی را دادند اما رئیسجمهور «ویلیام هوارد تافت» (1913-1909) با تأسیس این بانک مخالفت و گفت آن را وتو خواهد کرد. بانکداران بینالمللی درصدد جایگزینی فردی مطیع به جای «تافت» برآمدند. بانکداران مناسبترین فرد را «وودرو ویلسون» فرماندار «نیوجرسی» یافتند و وی را برای ریاستجمهوری کاندیدا کردند. نظرسنجیها نشان میداد تافت از رقیب خود محبوبتر است. سرمایهداران برای شکستن آرای هواداران جمهوریخواهان روی نامزدی «تدی روزولت» از حزب ترقیخواه سرمایهگذاری کردند. در نتیجه آرای جمهوریخواهان بین تافت و روزولت تقسیم شد و ویلسون با 42 درصد آرا، رئیسجمهور شد.سرمایهداران، فردی را به نام «ادوارد امهاوس» بهعنوان مشاور در کنار ویلسون قرار دادند، وی اعضای کابینه را تعیین کرد و به جایی رسید که ویلسون به صراحت میگفت: «آقای هاوس شخصیت دوم من است. او خود من در قالب دیگری است». یکی از اقدامات هاوس در سال 1919 تأسیس شورای روابط خارجی بود. «شولزینگر» در کتاب مردان خردمند که در واقع تاریخ شورای روابط خارجی است، درباره اعضای شورا مینویسد: «تقریباً همه آنها از بانکداران یا حقوقدانان بودند». تقریباً این ترکیب تا سالها بعد باقی ماند. در واقع بانکداران آمریکا به این نتیجه رسیدند که برای تأثیر بیشتر و بهتر، باید رسماً اما نیمهمخفی کمیتهای را برای همفکری، سیاستگذاری و اثرگذاری تأسیس کنند.
اهداف شورا
«گاری آلن» نویسنده پرفروشترین کتاب آمریکا یعنی «هیچ کس جرأت ندارد آن را توطئه بنامد» در تحقیقات پردامنه و جالب خود معتقد است: «صاحبان کارتلهای بینالمللی که برای تسلط بر جهان به دنبال یک حکومت جهانی (World Government) بودند، ابتدا جنگ اول جهانی را تدارک دیدند و برای سلطه جهانی طرح «جامعه ملل» را ریختند. سرمایهداران بینالمللی پس از راهاندازی جنگ، ویلسون را وادار کردند در جنگ شرکت کند. آنان پس از اتمام جنگ درصدد تشکیل جامعه ملل در آمریکا برآمدند تا ابزاری برای حکومت جهانی آنها شود». سال 1919 سرهنگ هاوس با اعضای یک انجمن سری موسوم به «میزگرد» در پاریس ملاقات کرد تا سازمانی را تأسیس کنند که وظیفه آن تبلیغ درباره شکوه و عظمت حکومت جهانی در میان مردم آمریکا، انگلیس و اروپای غربی باشد». قرار بر این شد که محور اصلی تبلیغات، «صلح» باشد. «میزگرد» سازمانی بود که توسط سلطان طلا و الماس، سرمایهدار معروف «سیسیل رودز» (Cicil Rhodes) در انگلیس تأسیس شده بود. هدف این سازمان تحقق یک نظام جدید جهانی بود. رودز در یکی از وصیتنامههای خود معروف به «وصیتنامه انجمن سری» هدف خود را «گسترش فرمانروایی انگلیس بر سراسر جهان» مشخصکرده است. وصی وی «لرد روچیلد» بود که سال 1891 با اموال وی با الگوی انجمنهای سری، محفلی تو در تو به نام «میزگرد» تأسیس کرد. اعضای میزگرد در انگلیس سازمانی به نام «مؤسسه سلطنتی برای امور بینالملل» تشکیل دادند و با تشویق آنان «شورای روابط خارجی» نیز در آمریکا تشکیل شد. سرهنگ «هاوس» چهره مرموز دولت ویلسون با حمایت «والتر لیپمن» (Walter Lippman)، «جان فاستر دالس» (John Foster Dulles) و برادرش «آلن دالس» و «کریستین هرتر»
(Christian Herter) پس از یک ملاقات مهم در پاریس با اعضای گروه «میزگرد»، شورای روابط خارجی را تشکیل داد. مهمترین سلاطین مالی آمریکا پس از جنگ اول جهانی یعنی گروه مورگان، راکفلر، بانک کوهن، لوپ و شرکا، بانک دیلیون رید و شرکا، بانک هریمن و برادران براون در این شورا نماینده داشتند. شورای روابط خارجی به اسم « تشکیلات»، «حکومت نامرئی» و حتی «وزارت خارجه راکفلر» معروف شده است. این سازمان نیمهسری بدون شک به صورت پرنفوذترین گروه سیاسی در آمریکا درآمده است. «اعضای رسمی شورای روابط خارجی از تعدادی در حدود 1500 تن از نخبهترین سران حکومت، کار، بازرگانی، مالی، بنیادها و امور خیریه، ارتباطات و دانشگاهی ترکیب شده است و بهرغم این واقعیت که همین شورا همه پستهای مهم را در همه دولتهایی که از زمان پرزیدنت «فرانکلین روزولت» تا امروز بر سر کار آمدهاند در اشغال اعضای خود داشته است، گمان نمیرود از هر هزار آمریکایی، یک نفر هم اسم این شورا را شنیده باشد». «جیمز پرلاف» نویسنده کتاب «سایههای قدرت» نیز معتقد است همین شورای روابط خارجی نیز آمریکا را به جنگ دوم جهانی کشاند. وی با اسنادی که ارائه میدهد، مینویسد: «فرانکلین روزولت در دور دوم انتخابات ریاستجمهوری با شعار «عدم ورود به جنگ» پیروز شد. روزولت در سخنرانی 30 اکتبر 1940 اعلام کرد: من قبلاً این را گفتهام اما دوباره و دوباره خواهم گفت: پسران شما قرار نیست به هیچ جنگی در خارج ایالات متحده فرستاده شوند». اما شورای روابط خارجی برای سلطه جهانی طرفدار ورود آمریکا در جنگ بود لذا در نشریه شورا به نام «امور خارجه» تبلیغ و موعظه درباره مسلح شدن و ورود به جنگ را آغاز کرد. سال 1940 تعدادی از اعضای شورا نامهای امضا کردند که در آن مصرانه میخواستند: «ایالات متحده باید فوراً اعلان کند بین این کشور و آلمان حالت جنگ وجود دارد». آنان در آخرین شماره مجله قبل از رویداد «پرل هاربر» نوشتند:
«امید برای آینده جهان و تنها امید در همکاری ملل آزاد جهان در یک دولت مشترک قرار دارد... تشخیص نیازهای مشترک و مسؤولیتهای مشترک توسط هر دو ملت [آمریکا و انگلیس] بزرگترین دستاوردی است که از جنگ نتیجه میشود. درست همانطور که برای پدران این مردم، جامعه ملل همان چیزی بود که در مقابل مصیبت جنگ اول سر برآورد». سرانجام وزیر جنگ آمریکا، «هنری استیمن» که یکی از اعضای شورا بود، شروع به تحریک آلمانها و ژاپنیها کرد. اگرچه آلمانها به خاطر تجربه جنگ اول جهانی از خود بردباری نشان میدادند ولی دولت ژاپن ناوگان آمریکا را که در پرل هاربر مستقر بود، بمباران و نابود کرد و آمریکا رسماً وارد جنگ شد. بعدها کشف شد قبل از حمله ژاپنیها، ضداطلاعات ارتش آمریکا از طریق کشف رمز پی به حمله قریبالوقوع ژاپنیها برده بود و این اطلاعات را مرتباً به رئیسجمهور و ژنرال «جورج مارشال» رئیس ستاد ارتش فرستاده بود ولی آنان این اطلاعات را مخفی و در اختیار نیروی دریایی قرار نداده بودند. به این ترتیب آمریکا وارد جنگ شد، سپس میزبان سازمانی جهانی به نام سازمان ملل متحد قرار گرفت». مهمترین ابزار شورا، رسانهها هستند. بیشتر رسانهها در اختیار گروههای اقتصادی شورا قرار دارد. شبکههای بزرگ رادیو و تلویزیون ABC، CBC، NBC در اختیار گروه راکفلر و مورگان است. روزنامههای مهم آمریکا، نیویورکتایمز، واشنگتنپست، تایم، لسآنجلس تایمز و صدها روزنامه محلی، تخصصی و مجله معتبر و دهها انتشاراتی بزرگ نیز از ابزارهای تبلیغاتی این سرمایهداران است.
شکل تأثیرگذاری شورای روابط خارجی در حکومت از 3 طریق است:
1- توصیه شورا یا اعضای آن به حکومتگران آمریکا
2- نوشتن کتاب، مقاله و تبلیغات وسیع رسانهای برای تحت تأثیر قرار دادن افکار عمومی
3- نفوذ دادن افراد خود در پستهای حساس دولتی از قبیل وزارت و مشاورت
البته شورا با دخالتهای مالی در انتخابات نیز رؤسای جمهوری را مدیون خود قرار میدهد، همانگونه که در انتخابات ریاستجمهوری ویلسون را به پیروزی رساند. همچنین شورا توانست مردی ناشناخته به نام «نیکسون» را به ریاستجمهوری برساند و در مقابل، نیکسون «بیش از 110 تن از افراد شورای روابط خارجی را به مناصب دولتی» منصوب کرد. شورا همچنان سیاست خارجی آمریکا را با اهداف اقتصادی هدایت میکند.
منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی