نمایش «ناگهان پیت حلبی» از 15 فروردینماه دوباره روی صحنه رفته است، نمایشی نوشته امیرعلی نبویان و به کارگردانی کورش سلیمانی که ترسیم سرگذشتی از امیرکبیر در عصر کنونی است. داستانی طنازانه از شخصیت برجسته تاریخی که به دوران کنونی آمده و قصد دارد به توصیه همسرش درآمد بهتری داشته باشد!
این موقعیت نوعی شوخی با تاریخ و واقعیت به زبان نمایش است و از این جهت فضایی غریب و در عین حال جذاب پیش روی دیدگان مخاطب قرار میگیرد. چنانکه کاراکتر امیرکبیر برای حل مشکلات خود در اولین قدم سراغ باربد میرود تا شاید با خواندن ترانهای کسب درآمد کند. سلیقه سنتی او زیر سوال میرود و باربد از او میخواهد به سبک پاپ و رپ بخواند. امیر مخالفت میکند و به پارکی پناه میبرد. در آنجا با چند جوان آشنا میشود. پسرها قصد دارند پوشش امیر را امروزی کنند لیکن امیر مخالفت میکند. یکی از پسرها به سبب تجویز ابوعلی سینا درگیر بیماری است. امیر پسر را نزد ابنسینا میبرد و به وی نسبت به بازار مکارهای که خلق کرده است، انذار میدهد. اینها ارائه جهانی از امروز تشویش و چندگانگی است و از این رو میتوان کاراکتر انتخابی نویسنده را برای این نمایش نوعی نمایانسازی نگره متفاوت امروزیها نسبت به گذشته و تمایز آشکار زیستن در میان نسلها دانست. ابتدا به ساکن باید گفت نویسنده و کارگردان «ناگهان پیت حلبی» موفق شدهاند نمایشی کمدی خلق کنند؛ نمایشی مملو از طنازیها و موقعیتهای کمیک که تماشاگر را در بیشتر مواقع به وجد میآورد. نبویان برای رسیدن به طنز مدنظر خود پارودی را دستمایه اثر خود قرار میدهد. نوشتن پارودیک نبویان از شخصیتهای آشنا در راستای اعتراض هنرمندانه وی نسبت به سبک زندگی کنونی مردم است. سبک زندگیای که با شبکههای مجازی و اجتماعی و سوداگریهای رایج گره خورده، اندیشه غالب را دچار تحول و فاصله میان آدمها را بیشتر کرده است. لیکن در فضایی که نویسنده و کارگردان در انتقال پیام ایجاد کردهاند، چند مساله حائز اهمیت است: اول اینکه ژاک دریدا در کتاب «حقیقت در نقاشی» به داستان تقابل میان هایدگر و شاپیرو بر سر نقاشی «کفشها» اثر ونگوگ میپردازد. دریدا در نقد این تقابل به بند یکی از کفشها اشاره میکند که شکلی همچون دام دارد. دریدا این تصویر را استعارهای از آن میداند که هایدگر و شاپیرو در دامی میافتند که در نوشتار خود خلق کردهاند.
باید گفت درباره «ناگهان پیت حلبی» نیز این مساله مصداق بارز دارد یعنی کارگردان و نویسنده در دامی میافتند که خود خلق کردهاند، دامی که در خود اثر وجود دارد نهان نیست و آشکارا در تمام مدت در برابر مخاطب بوده است. نمایش قرار است مخاطب را از آنچه دنیای مدرن برایمان به ارمغان آورده، دلزده کند و دمی ما را به گذشته شیرین ببرد. گذشتهای که در آن عشق ارزش والایی داشت، نگاه عاشق به وجود معشوق بود، نه به هیکل و اندام معشوق! در گذشته مدنظر نبویان، اساطیر، پهلوانان و یلانی هستند که برای ایران و ایرانی قهرمانآفرینی میکنند و در زمان حال این قهرمانان هر یک در دام یکی از تجلیات عصر مدرن افتادهاند. نبویان با انتخاب بحر طویل برای نوشتن نمایشنامه، تقریباً به این گذشته دوستداشتنی ادای دین میکند. کلام امیرکبیر با لحن شاعرانه و مملو از کلمات مهجور، گذشتهای مطبوع برای تماشاگر به ارمغان میآورد. با این همه برای نگارنده این سوال پدید میآید به صرف استفاده از یک شیوه نوشتاری خاص و بهرهگیری از زبانی شاید متعلق به دوره قاجاریه، از آرمان گذشتهمان دفاع کردهایم؟ به نظر جواب در «ناگهان پیت حلبی» آری است؛ ولی وقتی به کلیت نمایشنامه نبویان دقت شود، میتوان فهمید نمایشنامه از هیچ یک از قراردادهای نمایشنامهنویسی گذشته تبعیت نمیکند. اگر ساختار کلاسیک نمایشنامه را معیار قضاوت در نظر بگیریم، این نمایشنامه واجد هیچ یک از مولفهها نیست. برای مثال شخصیتپردازی به هیچ وجه وجود ندارد، انگیزه شخصیتها نامشخص است، در کلیت اثر چیزی به اسم کنش وجود ندارد، مشخص نیست شخصیت از کجا آمده و به کجا میرود. امیرکبیر شخصیتی است سیال در چند صحنه که قرار است با آدمهای الصاقی با آن صحنهها وقت بگذراند و مایه مسرت تماشاگر را پدید آورد. شیوه اجرایی این نمایش نیز حرف دیگری میزند. در حالی که قرار است گذشته خوب در برابر حال بد قرار بگیرد، شیوه اجرایی سلیمانی بویی از گذشته ندارد. سلیمانی نیز خود را از قراردادهای دست و پا گیر یک تئاتر کلاسیک آزاد میکند و شیوهای «نزدیک به آثار پستمدرن» را برای اجرا انتخاب میکند. با آنکه نمایش شخصیتی به نام راوی دارد ولی سلیمانی لحظهای از نمایش را به شیوه نقالی اجرا نمیکند، شیوهای که میتواند تداعیگر جهان گذشته باشد. پردهخوانی، شبیهخوانی، روحوضی، سیاهبازی و... شیوههای متعلق به گذشته نمایشی ما جذابیت برای کارگردان نمایش ندارد.
کارگردان قصد دارد گذشته شیرین را در قالب اجرایی امروزی به ما عرضه کند. با این وجود هنوز کارگردان و نویسنده هنوز به طور کامل در دام نیافتهاند بلکه در حال حرکت به سوی دام خود هستند. زمانی دام طعمه خود را میبلعد که کارگردان در انتهای نمایش از مخاطبان خود میخواهد نمایش را در فیسبوک و تیوال دنبال کنند یعنی در همان فضاهای مجازی اجتماعی که کلیت اثر علیه وجوه آن است. البته میتوان اینگونه تعبیر کرد که هر چیزی وجه مثبت و منفی را توامان با خود دارد؛ ولی در مانیفستی که «ناگهان پیت حلبی» ارائه میکند، اشارهای به وجوه مثبت عصر مدرن نمیشود. فقدان اعتقاد راسخ مولفان اثر نسبت به آنچه ارائه میشود، دهانه دام را تنگتر و تنگتر میکند. دام زمانی مولفان خود را خفه میکند و دست شکارچی را برای رسیدن به صید بازتر میکند که مولفان همچون ستارگان (Celebrities) برابر مخاطب ظاهر میشوند. تنها کافی است این لحظه را با صحنه امیرکبیر و باربد و مسائلی که میان آنان رد و بدل میشود مقایسه کرد. مولفان «ناگهان پیت حلبی» در همان دامی میافتند که باربد نقش طعمهاش را دارد.
مساله دوم اینکه ژرار ژنت در کتاب «آستانهها» با تعریف عبارت پیرامتنیت، عناصری چون جلد کتاب، بروشور، کاتالوگ، فونت، مصاحبه و... را بهعنوان تولیداتی برای رسیدن به جهان بینامتنی اثر معرفی کرد. پیرامتنیت تبدیل به کلیدی برای باز کردن قفلهای بیرون اثر و ورود به درون اثر شد. در نمایش «ناگهان پیت حلبی»، از نویسنده و کارگردان اثر در بروشور یادداشت کوتاهی منتشر شده است که بهعنوان یک عنصر پیرامتنی جای بحث و مداقه دارد. نبویان نمایشنامه خود را واجد رویکردی همچون منطقالطیر میداند. پیش از ورود به سالن برای نگارنده این سوال پیش میآید که منظور از عبارت «منطقالطیر نشان» چیست؟ آیا قرار است همچون داستان مرغان عدهای به سفر روند و در نهایت به کمال اعلی دست یابند؟ آیا منظور ساختاری است که عطار در نقل منطقالطیرش ارائه میکند؟ آیا منظور از منطقالطیر، اثر عطار است یا منطقالطیرهای دیگری که کمتر از اثر عطار مشهور هستند؟
در پاسخ سوال اول باید گفت خیر! البته شاید رفتن امیرکبیر از نقطه A به نقطه B را بتوان شبیه یک سفر دانست لیکن امیر از جهل اسفل به کمال اعلی نمیرسد، او در نهایت همان چیزی خواهد بود که از ابتدا بوده است. شخصیت امیرکبیر در کل فاقد آن انعطافی است که سفر او را دچار دگرگونی کند.
در پاسخ سوال دوم نیز باید گفت خیر! چرا که اصولاً چیزی به اسم ساختار منطقالطیر و اطلاق چنین عبارتی به یک شیوه نوشتاری مجادلهبرانگیز است. نخست آنکه ساختار تمام آثار عطار همین گونه است که میتوان ریشه آن را در ساختار روایی مقامات دانست. در چنین ساختار روایی عدهای دور هم گرد میآیند و یک خط داستانی پدید میآورند، حکایات بهعنوان شاخ و برگهای این تنه درخت داستانی، اثر را شکل میدهند. اگر معیار شیوه نوشتاری باشد باید گفت منطقالطیر مثنوی است در بحر رمل مسدس مقصور و «ناگهان پیت حلبی» شبهنمایشنامهای است در بحر طویل.
در پاسخ به سوال سوم نیز باید از شخص نبویان پرسید آیا ابتدا نسبت به منطقالطیرهای دیگر آگاهی دارد و در صورت پاسخ مثبت ساختار کدامیک مدنظر وی بوده است؟
وی سپس در انتهای یادداشت خود به این نتیجه میرسد که این اثر قصد دارد یادآوری کند نابهنجاری موجود محصول تصمیمهای ناصحیح است. ولی زمانی مخاطب با اثر مواجه میشود اثری از تصمیم ناصحیح نمیبیند که باید آن را معطوف به فقدان کنش در اثر دانست. در اثر هیچ یک از شخصیتها دست به انتخاب نمیزنند. البته شاید نپوشیدن تیشرت از جانب امیر را بتوان یک تصمیم دانست ولی در یک اثر دراماتیک منظور از تصمیم و انتخاب چیزی فراتر از نپوشیدن یک لباس است، تصمیم عملی است که شخصیت را کنفیکون میکند. در انتها باید گفت شاید «ناگهان پیت حلبی» در ظاهر اثری شیرین و جذاب است و برای لحظهای خنده رنگباخته را بر چهره مخاطب زنده میکند لیکن به نظر میرسد نویسنده اثر- که خود از مدرسان داستاننویسی است- لازم است در یکی از دورههای طولانیمدت در حوزه نمایشنامهنویسی ثبتنام کند و این عار نیست بلکه همان شیوهای است که گذشتگان ما به ما توصیه کردهاند.