سعید قاسمی: بدون هیچگونه تردیدی، «ابد و یک روز» را میتوان یکی از موفقترین آثار سینمای ایران دانست. اثری با قابلیتهای بالای سینمایی که توانست در کسب سیمرغهای جشنواره فیلم فجر هم یکهتازی کند و در اکران این روزهای سینما نیز بهرغم داستان غمناکش به جایگاه مناسبی دست یابد. از این رو فیلم «ابد و یک روز» از معدود آثاری است که نهتنها در چشم منتقدان و داوران جشنواره خوش درخشید، بلکه توانست خود را در دل تماشاگران سینما هم جا کند و از همان جشنواره که سیمرغ بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را کسب کرد تا امروز نشان دهد که سینما تنها در اختیار فیلمهای سرخوش و کمدی نیست.
البته نقدهایی هم در نحوه انتخاب موضوع و داستان این فیلم تاکنون پیش آمده است و اغلب انتقادات حول نگاه بدبینانه و لحن تلخ و سیاه نهفته در فیلم است. در این راستا عدهای «ابد و یک روز» را نمادشناسانه تفسیر میکنند و مثلا خانه موجود در فیلم را معادل کلیت یک جامعه و شخصیتها را برابر با انسانهای درون جامعه تلقی میکنند. صرفنظر از اینکه بخواهیم این دیدگاه را تایید یا رد کنیم، میتوانیم به دیدگاه ژان میتری رجوع کنیم که میگوید: «یک تفسیر از جهان، معادل خود جهان نیست». اما درست یا غلط، عده زیادی از مخاطبان بعد از تماشای فیلم آن را با جامعه پیرامون خود مقایسه و فیلم را بازتاب جامعه و واقعیتهایش قلمداد میکنند. با این حال نمی توان قیاس فیلم و جامعه توسط مخاطب را برابر با این امر دانست که قطعا جهان فیلم، نمونه کوچکشده وطن است و این نوع مواجهه با اثر برخوردی سطحی و به دور از مولفههای علمی و فنی تحلیل فیلم است. از سویی اگر از نگاهی نشانهشناسانه برخورد کنیم نمیتوانیم به کل، نگاه سازنده در اثر را نادیده گرفته و هیچ نوع گرایشی بر آن متصور نشویم و به طور حتم سعید روستایی، کارگردان جوان و با استعداد سینمای ایران چندان بیمیل نیست که از اثرش چنین برداشتهای متفاوتی صورت گیرد. روستایی همانگونه که فیلمش را بین فضای ناتورالیستی و رئالیستی قرار میدهد، به همان صورت موقعیت فیلم را بین یک مکان خاص و عام قرار میدهد. به طوری که نه میتوان لوکیشن فیلم را مطلقا یک خانه و مکان خاص محسوب کرد و نه آن را میتوان نمونهای از یک کل یا وطن، در مقیاس کوچک قلمداد کرد.
فیلم «ابد و یک روز» بهرغم قابلیتهای بالا در فیلمنامه و اجرای کارگردانی، تناقضهایی هم دارد که در نقد صورت یافته به آنها پرداخته میشود. مثلا میتوان به دیالوگهایی اشاره کرد که بعضا به قد و قواره و تیپ کاراکترها نمیخورد و از این رو تکثرگرایی موجود در بستر خانواده پرجمعیت و گریزهای روایت به نقاطی که به هیچ عنوان در خدمت روایت نیستند و بیشتر نمایشی به نظر میرسند، دوگانگی و عدم هویت مستقل خانه را تشدید میکند. اگرچه میتوان پرجمعیت بودن خانواده را اینگونه تاویل کرد که کمیت افراد خانواده بر کیفیت روابط بین اعضای آن تاثیر مستقیم دارد. حال به دور از پرداخت بیشتر به این دیدگاه نقادانه، اگر بخواهیم به تحلیل «ابد و یک روز» بپردازیم قبل از هر چیز باید اذعان کرد با کارگردانی سروکار داریم که با توجه به اینکه تجربه نخستین فیلم بلندش را از سر میگذراند اما نشان میدهد علاوه بر اینکه مونتاژ، میزانسن و دکوپاژ را در حد بسیار مطلوبی میداند، تبحر زیادی در دیالوگنویسی و بازی گرفتن از بازیگرانش دارد. روستایی بخوبی میداند شوخیهای فیلمش را با چه فاصلهای نگارش کند که مخاطب هیچ یک از آنها را از دست ندهد. با همه قابلیتهای روستایی در نگارش فیلمنامه و اجرای آنها باید به ضعفهای موجود در فیلم اشاره کرد و نخستین نکتهای که بعد از شروع فیلم با آن مواجه میشویم 15 دقیقه ابتدایی آن است که اگر حذف هم میشد اتفاق خاصی نمیافتاد. تمام چیزی که ابتدای فیلم مشاهده میکنیم میتوانست حذف شود، چراکه هر آنچه قبل از صحبتهای مرتضی (پیمان معادی) و سمیه (پریناز ایزدیار) در اتاق دیدهایم دوباره در ادامه به گونهای دیگر نمایش داده میشود. اگرچه داستان فیلم متشکل از خردهداستانهایی است که هر یک از شخصیتها را شامل میشود اما ستون اصلی قصه باید بر پیرنگ اصلی فیلم که همان ازدواج سمیه با یک مرد افغان است
شکل گرفته باشد.
اما در اواسط فیلم، به طرز عجیبی داستان اصلی به پسزمینه رانده شده و تمرکز فیلم بیش از حد بر شکلدهی روابط و پرداخت خردهداستانها قرار میگیرد. به طوری که پیرنگ اصلی خیلی دیر برجسته میشود. روایت مدام شخصیت اصلی خود را گم میکند و هر سکانس متعلق به خردهپیرنگهایی میشود که اصلا در خدمت داستان نیستند و بیشتر نمایشی کذایی به نظر میرسند. مانند سکانس خانه شهناز و درگیری مرتضی با فرزند درشتاندام او و درگیری بشدت احمقانه و پر سر و صدای مرتضی و محسن با دوست خواهرزادهشان که کاملا بیجهت رخ میدهد. نمونه دیگر این بیهودهگویی در کنشهای لیلا نمود پیدا میکند، جایی که یک شغل مضحک مانند پرستاری از چند گربه معلول را برعهده میگیرد و موارد ذکر شده به هیچ عنوان در خدمت داستان نیستند. در این صورت آیا ادعای پوچی خواهد بود که بگوییم این داستانکهای بیمنطق را صرفا در جهت نمایش بدبختی مفرط و تشدید وجهه سیاه زندگی کاراکترها شاهد هستیم؟ زندگیای که در شکل نرمال خود هم به هر صورت، سیاه و مضمحل است اما با وقوع چنین اتفاقاتی، دیگر شکل افراطی به خود میگیرد و فیلم را در معرض اتهام سیاهنمایی قرار میدهد. اینطور به نظر میرسد که فیلمساز تمام تلاش خود را میکند تا به مخاطب القا کند با یک خانه نه، بلکه با یک سگدانی طرف است که هیچ راهی جز فرار برای شخصیت اصلی و محترم داستان باقی نمانده است. سعید روستایی اگر چه در نمایش برخی جزئیات به طرز فوقالعادهای عمل میکند و کاملا به مرزهای ناتورالیسم سینمایی نزدیک میشود اما در پرداخت شخصیتهای خود در مقاطعی دچار مشکل میشود. 3 شخصیت شهناز، اعظم و لیلا هیچ کارکردی در قصه ندارند به جز اینکه کمیت این خانواده را مطابق میل فیلمساز بالانس کردهاند و در انتهای فیلم چند بیانیه متضاد در راستای ماندن یا رفتن سمیه صادر کنند. اما شخصیت مادر که علیل است و برای محسن(نوید محمدزاده) دل میسوزاند اما در هیچ یک از لحظههای فیلم ماهیت یک کاراکتر فاعل را در او نمیبینیم و از آن دلسوزی مقطعی، دیگر خبری نیست تا در سکانسهای پایانی که مرتضی سمعک او را از گوشش درمیآورد تا صدای ضجههای محسن را نشنود. پلانی که آن را فقط در راستای کنایهای که در آن نهفته است میتوان توجیح کرد، چرا که مادری تا این حد منفعل و علیل قطعا نمیتواند از اتفاق در حال وقوع جلوگیری کند، آن هم تحت شرایطی که زنهای داستان با خشونت کلامی مردانه تسلیم خواستههای آنان میشوند. در این بین شخصیتهای محسن و مرتضی از پرداخت به نسبت بهتری برخوردار هستند. هرچه از زمان فیلم میگذرد از وجهه دلسوزانه شخصیت مرتضی کاسته میشود و به همین میزان بر اعتبار شخصیت محسن افزوده میشود، محسنی که لکه ننگ خانواده محسوب میشد و در عکسها و جشنهای خانوادگی همیشه خارج از کادر بود. با این حال ابهاماتی در رابطه با این 2 شخصیت در متن باقی میماند که مخاطب هیچگاه نمیتواند این ابهامات را رفع کند. آیا اتهاماتی که محسن به مرتضی وارد میکرد حقیقت داشت یا خیر؟ شخصیت محسن که قهرمان - ضدقهرمان داستان است تنها کسی است که در برابر حاکمیت درون خانواده سرکشی میکند اما به طرز وحشتناکی سرکوب میشود و سر بزنگاه از خانه اخراج میشود.
رفته رفته مخاطب در مییابد که محسن از یک ضدقهرمان تبدیل به قهرمان میشود. با این حال علت اختلافات بین مرتضی و محسن به نحو مطلوبی مشخص نمیشود و اغلب این اختلافات و سر و صداهای ناشی از آن نمایشی به نظر میرسد. به هر صورت مخاطب در دعواهای بین محسن و مرتضی در نهایت مجاب میشود که با محسن همذاتپنداری کند و گریهها و ضجههای او جهت ممانعت از رفتن سمیه مخاطب را به همدلی با او میرساند. محسن با اعمال قدرت از طرف مرتضی در حالی از خانه اخراج میشود که مخاطب پیش از این دریافته است محسن تنها کسی است که عشق سمیه را میشناسد و آنطور که خودش میگوید، حاضر است هر کاری را انجام دهد تا سمیه با یک افغانی ازدواج نکند که اعضای خانواده حرف دهان الوات محل نشوند. نحوه خروج محسن از خانه که با اعمال خشونت و زور صورت میگیرد، توجه مخاطب را ناخودآگاه به سمت وجه منفی مرتضی جلب میکند و این توجه در پایان فیلم به اوج خود میرسند که عملا در ذهن مخاطب جایگاه مرتضی کاملا سست شده است. اما 2 شخصیت دیگر فیلم که رابطه آنها پایان فیلم را شکل میدهد سمیه و نوید هستند. سمیه شخصیتی منفعل که قربانی سلطه مرد بزرگ خانه است و نوید انسان آیندهدار خانواده به نظر میرسند. رابطه این 2 کاراکتر در سایه بقیه روابط قرار گرفته است، در صورتی که قاعدتا با توجه به نقشی که این رابطه در داستان ایفا میکند، نباید اینطور بوده باشد. در پایان سمیه از یک شخصیت منفعل، در ماهیت یک فاعل ظاهر میشود و به خانه باز میگردد (شاید خود را محکوم به ابد و یک روز در خانه میکند تا نوید را به سامان برساند). بازگشتی که انتخاب آن انتخابی ارادی و آزادانه نیست بلکه تحمیل فیلمساز به کاراکتر به نظر میرسد. خروج سمیه از خانه و صحنه خداحافظی نوید از او قبل از رفتن به آرایشگاه را به خاطر بیاورید. هیچ گونه حس و عاطفهای که معطوف به نوید باشد در آن به چشم نمیخورد. انگار اصلا نویدی وجود ندارد اما به یکباره سمیه با دیدن نوید از رفتن منصرف میشود که البته این پرداخت، کمی نمایشی به نظر میرسد. جدا از این مسائل، رویکرد فیلمساز دارای رگههایی از نگرش نژادپرستانه است که بر فیلم سایه میاندازد. عدهای از منتقدان اعتقاد بر این دارند که سعید روستایی نگرش شوونیستی حاکم بر جامعه را نقد میکند، جایی که یک خانواده با این وضعیت باز هم نمیتواند یک متمول افغان را به دامادی خود بپذیرد. اما یک سوال باقی میماند که کاملا این ادعا را رد میکند. اصلا چرا یک افغان با وضع مالی و اجتماعی بسیار مناسب باید از چنین خانوادهای درخواست ازدواج کند؟ همانطور که مرتضی میگوید چه کسی حاضر میشود از این خانواده دختر بگیرد؟ بنابراین فیلمساز این خانواده افغان را در کنار کاراکترها و خانواده از هم گسیخته داستان قرار میدهد. به هر صورت، این نگرش، دارای رویکرد ناسیونالیستی به نظر نمیرسد. در مجموع «ابد و یک روز» با همه ایرادات وارده نوید آیندهای درخشان برای یک کارگردان جوان را میدهد. کارگردانی که اگر تحت تاثیر تمجیدها و تعاریف بیش از حد قرار نگیرد، قطعا سرنوشت بهتری را میتوان برای او متصور شد.