printlogo


کد خبر: 156289تاریخ: 1395/1/31 00:00
گزارشی از سفر به جبهه مقاومت اسلامی لبنان
همراه با کاروان مردانی الهی

اسماعیل احمدی: ساعت یک بامداد به وقت سوریه و 2:30 بامداد به وقت تهران بود که به من خبر دادند سفر لبنان هماهنگ شده است. اگر چه 11 روز در سوریه و گشت و گذار خبرنگاری (از جنس کنجکاوی) در تمام خطوط جبهه‌های مدافعان حرم و دیدار با رزمندگان سوری، افغان، عراقی و لبنانی بویژه همسنگران شجاع ایران اسلامی، حسابی جسم و جانم را خسته کرده بود اما چون پیش از این 2 بار به سرزمین مقاومت سفر کرده و خاطرات زیادی از آن وادی داشتم لذا عزمم را جزم کردم برای یک سفر به یاد ماندنی دیگر و این هم گزارش این سفر الهی تقدیم به مخاطبان فرهنگی نشریه «وطن امروز» از لبنان.
واقعیتش در ابتدا به دلیل مشکلات جسمی نگران سفر لبنان بودم و طبق معمول دست به تسبیح شدم و لب به ذکر صلوات گشودم تا یکهزار صلوات بر محمد و آل محمد(ص) را به نیت شفا به 14 نور پاک و هادی طریق هدیه کنم که خب به لطف الهی و عنایت اهل بیت علیهم‌السلام کانه آب روی آتش، مرا روبه راه کرد و صبح سفر آغاز شد.
از دمشق تا بیروت 2 ساعت و نیم مسیر را طی کردم تا در مقر حزب‌الله مستقر شدم. خوشا بر امام امت آن پیر میکده عاشقی و مراد خراباتیان حسینی که به قول و وعده‌اش عمل کرد و مرزهای جغرافیایی را درنوردید تا با تسخیر قلوب جمله آزاد‌اندیشان هستی و عدالتخواهان گیتی، انقلاب اسلامی را به جهانیان صادر کند. تا آنجا که لبنان را که به مثابه «عروس خاورمیانه» و محل عیش و طرب شهوت‌انگیزان غربی و عربی بود به خط مقدم جبهه مقاومت و الگوی شیرزنان و دلاورمردانی مبدل کرد که ارتش چهارم دنیا یعنی رژیم صهیونیستی غاصب را در جنگ‌های 33 و 22 روزه به عقب رانده و حتی اجازه یک وجب پیشروی را به بزدلان آن رژیم نداد. پس از ساعتی گذر در کوچه و خیابان‌های این شهر که به دلیل سال‌ها تحت استعمار فرانسه بودن، سبک خانه‌های قدیمی‌اش هنوز فرانسوی است، به اصلی‌ترین، زیباترین و آرام‌ترین بخش‌ بیروت رفتیم یعنی مزار شهدای مقاومت. ابتدا شهدایی که در طول سال‌ها مبارزه علیه اسرائیل غاصب، آسمانی شده بودند و آنگاه مزار شهدای مدافع حرم لبنانی.
هر چه خدای سبحان را شکر کنم باز هم کم است، چرا که یکی دیگر از آرزوهای قلبی‌ام در آن زیارتگاه عاشقان و دارالشفای آزادگان اجابت شد و توفیق یافتم بر مزار مرد شجاعت و غیرت حاج رضوان رحمت‌الله علیه حاضر شوم و با آن رزمنده دلاور و فرمانده بی‌بدیل عشق بازی کنم آنچنان که تاب نیاورده و تمثال مبارکش را بوسیدم و قبر مطهرش را بوییدم. خوشحالی‌ام آنگاه مضاعف شد که پس از به هوش آمدن از آن مستی و بی‌قراری، ناگاه تصویر آن جوان رعنا در کنار مزار حاج‌عماد مغنیه خودنمایی کرد و به محض زیارت تمثالش یاد دیدار کوتاهم با وی افتادم و خوش و بشی که با او در مراسمی در کرمان داشتم.
«جهاد» را می‌گویم که شهادت ناجوانمردانه‌اش، قلب خیل عظیمی از جوانان را داغدار هجران خویش کرد و با خون طاهرش، روح تازه‌ای به جسم و جان مقاومت دمید سپس زیارت‌های آن روز تاریخی‌ام با فاتحه تقدیم سمیر قنطار و سایر شهدای عزیز ادامه یافت.
به مقر که رسیدم یاد اولین سفرم به لبنان افتادم سفری که 4 ماه پس از آزادی لبنان اتفاق افتاد آن جنگ تاریخی که صهیونیسم را که تا بیروت پیشروی کرده بود از تمام خاک لبنان بیرون راند. 33 دانشجو از بسیج دانشجویی بودیم که تا مرز اسرائیل رفتیم و یادش بخیر پس از آنکه سربازان دشمن فهمیدند ایرانی هستیم 7 خمپاره نثارمان کردند تا به قول خودشان ضرب شستی بگیرند غافل از آنکه ما از سرزمین همت‌ها و باکری‌ها هستیم. یادش بخیر ابوهادی را که از محافظان اصلی سید مقاومت بود و می‌گفت «الحق که شجاعت را از شما بسیجیان ایران یاد گرفته‌ایم».
ساعت به 4 صبح نزدیک شده بود و من هنوز خواب به چشمانم نمی‌آمد، چرا که دائماً در فکر خاطرات سفر سال 2000 بودم. راستش قرار بود 7 صبح به جنوب لبنان بروم و یادم هست آن سال نیز شبی که قرار شد صبحش به جنوب برویم با بچه‌ها شب خاطره راه انداخته و غسل شهادت گرفتیم و آنگاه همه رو به من که مانند همیشه مشغول سفرنامه‌نویسی بودم گفتند «فلانی! آنچه امروز نوشتی را برای‌مان بخوان» و من نیز خواندم «اینجا لبنان است. گزارش مرا از مرز اسرائیل می‌خوانید. اینجا قدمگاه فرمانده عاشقان ایران‌زمین است، حاج احمد متوسلیان را می‌گویم که آرزو داشت این غده سرطانی را از میان بردارد. اینجا به هر جا که می‌روی عطر جان‌بخش مصطفی چمران، مشام جانت را احیا می‌کند. اینجا را ما به نام نامی سید عرب می‌شناسیم آن که مایه فخر و مباهات عرب شد، آن که دشمنان نیز به صداقتش ایمان دارند و از هر کلامی که می‌راند می‌لرزند، اینجا کشور سیدحسن نصرالله است...» و من می‌خواندم و فرزندان سیدعلی می‌گریستند.
خلاصه از فرط خستگی یک ساعت خوابیده و عازم جنوب لبنان شدم. ابتدا به مارون الرأس رفتم و در پارکی که در مرز رژیم اشغالگر بود پیاده شدم. تابلوی پارک توجهم را جلب کرد: «حدیقه ایران» آری نام این پارک مرزی را حزب‌الله «ایران» نهاده و با تمثال امامین انقلاب اسلامی مزین کرده است. جالب آنکه در این پارک به تعداد استان‌های ما آلاچیق ساخته بودند و هر آلاچیق به نام یکی از استان‌ها نامگذاری شده بود (تهران، لرستان، مرکزی، گیلان، خراسان جنوبی، کردستان، کرمان و...) و کنار آلاچیق هم در تابلویی بزرگ توضیحاتی از آن استان از جمله اماکن مذهبی، تاریخی و شهدای شاخص آن عنوان شده بود. از برجی که ساخته بودند بالا رفته و تمام مرز را مشاهده کردم. بویژه مسجدی که شبیه قدس در این پارک بنا شده و باز هم جالب آنکه پرچم جمهوری اسلامی ایران را روی آن افراشته بودند و در انتهای پارک که نزدیک‌ترین نقطه به غاصبان بود و حتما هر روز چشم ناپاک و پلید آنان به آن می‌افتاد مجسمه‌ای دیدنی بود که احتمالا حزب‌الله از لج اسرائیل آن را اینجا علم کرده تا بگوید  ما همگی از نسل این فرمانده دلاوریم. مجسمه بزرگ حاج احمد متوسلیان با همان تصویر معروف انگشت اشاره‌اش که رو به افق کرده و آرزوی نابودی اسرائیل غاصب را داشته است.
پس از گذر از روستاهای مرزی و گپ و گفت‌ با اهالی که تا می‌شنیدند ایرانی هستم ابراز علاقه و محبت‌شان دوصد چندان فزونی می‌یافت به منطقه میلیتا رسیدیم. نقطه مرزی با جنگ‌های فراموش‌نشدنی در آن ارتفاعات سر به فلک کشیده که از بام آن تمام جنوب لبنان از سویی و مرزهای اسرائیل و شهرک‌هایی از آن سرزمین غصب‌شده از سوی دیگر هویدا بود. اینک اما برای حفظ این نقطه تاریخی، حزب‌الله به شایستگی تمام،  نمایشگاهی دائمی را بر پا کرده که به یکی از اصلی‌ترین نقاط گردشگری تبدیل شده است و از زیبا‌ترین بخش‌های نمایشگاه، تونل زیرزمینی چند صد متری حزب‌الله بود که وقتی وارد آن تونل می‌شدی ده‌ها متری راه می‌رفتی تا به اتاق‌های متعدد می‌رسیدی از آشپزخانه، اتاق مهمات، سرویس بهداشتی و حمام تا اتاق استراحت و اتاق عبادت که باورش سخت بود احداث چنین بنای با عظمت و باشکوهی در زیر زمین و آنگاه که از تونل بیرون می‌آمدی وارد مرتفع‌ترین نقطه این کوه می‌شدی که تمام منطقه زیر پایت بود و این حکایت از حسن انتخاب رزمندگان حزب‌الله داشت که در این نقطه استراتژیک و راهبردی، چنین تونلی را حفر کرده و ساخته‌اند.
نکته جالب توجه در این نمایشگاه فاخر آن بود که آنچه حزب‌الله از ادوات سبک دشمن را به غنیمت گرفته بود داخل ویترین‌هایی که در زمین حفر کرده بود قرارداده بود تا به نشانه تحقیر، بازدیدکنندگان از روی آن گذر کنند و ادوات سنگین را به نشانه‌های دیگر مورد لطف قرار داده بود، مثلا تانک «مرکاوا» را که حسابی اسرائیلی‌ها به آن می‌نازیدند و حزب‌الله چند تا از آن را حسابی از بین برده و متلاشی کرده بود در محوطه قرار داده و نوک لوله آنرا گره زده بودند به این نشانه و معنا که دیگر از این نوع تانک اسرائیلی شلیکی نخواهد شد و دشمن باید فاتحه «مرکاوا» را بخواند! یا روی یکی دیگر از تانک‌های دشمن، توری را پهن کرده و جمله معروف سیدحسن نصر‌الله را آورده بود که «اسرائیل از خانه عنکبوت سست‌تر است».
 و اما این سفر کوتاه 48 ساعته نیز گذشت با تمام آنچه از لبنان شنیده و دیدم اما حقیقت امر آن است که نقشی را از سوی دستگاه‌ها و وزارتخانه‌ها به طور خاص و دولت‌های گذشته و حال به طور عام در لبنان ندیدم جز آنچه به همت خودجوش حزب‌الله در تبلیغ ایران و ایرانی دیدم که آن هم نتیجه جهاد و قیام حزب‌الله ایران (بسیج) بود که در تمام مواقع و مواقف مورد نیاز مردم لبنان، پشتیبان حزب‌الله بوده و هست اما آنگاه که بازار و مغازه‌های لبنان می‌روی از ماهی و تن ماهی ترکیه‌ای تا لوازم خانگی اروپایی و انواع و اقسام کالاها سعودی را پیدا می‌کنی که تعداد کالاهای تولیدی خود لبنان به انگشتان یک دست هم نمی‌رسد و این مصرف‌گرایی نتیجه استعمار فرانسوی است اما از کالاهای ایرانی خبری نیست که نیست. حتی اگر حزب‌الله زحمت کشیده و پارک ایران را ساخته، حداقل کار آن است که سازمان میراث فرهنگی می‌تواند غرفه‌ای و نمایشگاهی دائمی در آن مکان برپا کند و ضمن تبلیغ ایران‌زمین، از همانجا گردشگر جذب کند و نیازی هم به اعزام فرد ایرانی برای اداره آن غرفه ندارد که بچه‌های حزب‌الله بهتر از ما، ایران را می‌شناسند و عمیق‌تر از کارمندان اداری، ام القرای جهان اسلام را تبلیغ می‌کنند.
 


Page Generated in 0/0138 sec