امین طباطبایی، بازیگر و نویسنده نمایش «اودیسه» که با اجرای آرش دادگر از روز 16 فروردین اجرای مجدد خود را در سالن حافظ آغاز کرده است، برای معرفی جهان درونی اثر نگاشته شدهاش، یادداشتی را به رشته تحریر درآورده که چنین است: «جهان نمایش اودیسه یک ویرانه است، یک خرابه است، اودیسه نمایشی است تکهتکه و مثله شده. همانند مخلوق فرانکشتاین هر تکهاش از گوری و ویرانهای کش رفته شده است. حتی زمانها و مکانها از این سرقت در امان نبودهاند. همه چیز چپاول شده است، از کهکشانهای دور گرفته تا اعماق اقیانوس. چنین مخلوقی زمخت و نابهنجار است. در دست جای نمیگیرد و گریزان است. اودیسه سعی دارد فاصلهاش را با مخاطب حفظ کند، او تن به نمادینه شدن نمیدهد و تمایلی ندارد به چنگ بیاید. این اثر در یک فرار بزرگ نوشته و اجرا شده است، همانگونه که تم اسطورهایاش حرکت و سفر را بر ذهن، متبادر میکند. کار نمایش اودیسه بازنمایی جهانی که پیشاپیش آن را در دستهایمان داریم نیست، بلکه این اثر تلاش دارد جهانهای جدید به وجود آورد. لذا این نمایش، سخت و سفت است. نمایش اودیسه در راستای اقبال عمومی گام برنمیدارد، تابع عقاید عام و کاربردهای روزانه نیست، اودیسه پیش از آنکه بازنمایانه باشد، انتقادی است. به باور ما اقبال عمومی و عقاید عام بیشتر ایستایی یا قصور اندیشه را نشان میدهند. اودیسه نمایش ویرانی و خرابی است. همین انهدام و خرابی اودیسه را تفسیرپذیر میکند. این ویرانی تنها با تفسیر رستگار میشود. گروه نمایشی اودیسه دقیقاً در کناره یک مغاک ایستاده است در کنار خلأ. تماشاچی تمایل دارد این گودال و این خلأ را پر کند اما تفسیر تلاش میکند تماشاچی را در کنار همان گودال و حفره نگه دارد. از این لحظه به بعد نمایش ما دو گونه تماشاچی دارد، گروهی که تن به این ویرانی میدهد و آن را میپذیرد و گروهی دیگر که نمیتواند یا نمیخواهد ویرانه را تحمل کند و سعی دارد این خلأ را پر کند. گروه کوانتوم دست همه تماشاچیانش را به گرمی میفشرد تا صبور باشند و اثر را تفسیر و نقد کنند، گروه از تماشاچیانش میخواهد در تصاویر پیکارسکگونه این ویرانه حرکت کنند تا فهم و اندیشه را آزاد کند. حتماً گروهی از تماشاچیان در این سفر اودیسهوار ما را ترک میگویند اما این بهایی است که گروه کوانتوم با دل و جان میپردازد تا آزادی بیان را در فضای راکد و ایستای تئاتر کشورمان بنشاند تا با همسفرانش وارد گفتوگو شود. در پایان، این نوشته را با دیالگویی از کاراکتر پنه لوپه که در نمایش حذف شده است به پایان میبرم: پنه لوپه: «داستان زندگی تو اولیس، سیاهی عمیق بزرگیه که نمیشه روبهروش نایستاد و بهش خیره نشد. تو درست مثل یک مغاک میمونی. میشه ساعتها روبهروی تو ایستاد و به سیاهی درونت نگاه کرد، بدون اینکه بفهمی انتهای این تاریکی کجاست! یک متر جلوتر یا صدها کیلومتر دورتر؟ انگار که آدم داره به انتهای دنیا نگاه میکنه».