«احمدعلی مسعودانصاری» در کتاب «پس از سقوط» که به شرح آوارگی «محمدرضا پهلوی» و همراهانش در خارج از کشور پرداخته، به نقش سعودیها در پشتیبانی مالی از آنان میپردازد. در جایی از کتاب «پس از سقوط» آمده است:
«... یک بار در سال 1980 «جعفر رائد» که قبلاً سفیر ایران در عربستان سعودی بود، با خواهش من برای گرفتن کمک با سعودیها تماس گرفت، و معاون سازمان امنیت سعودیها نیز برای بررسی شرایط در پاریس با اویسی (فرماندار نظامی تهران در سال 57) ملاقات کرد. اما این دیدار او را نسبت به کارآیی و لیاقت اویسی مشکوک کرد و کمکی فرستاده نشد. از جمله دلایلی که معاون سازمان امنیت سعودی را نسبت به کار اویسی ناامید کرد، درخواست مالی اویسی بود. اویسی که در نظر داشت تقاضای 300 میلیون دلار کمک کند اشتباهی از رقم 3 میلیون دلار سخن گفته بود که خود رقم به فرستاده سعودی نشان داده بود عملیات گسترده نظامی که وی از آن صحبت میکند بیاساس است...».
در جای دیگر کتاب «پس از سقوط» آمده است: در آن ایام تلاش میشد مجدداً با عربستان سعودی رابطهای برقرار شود و از آنها کمک گرفته شود، بویژه که از 15 میلیون دلاری هم که رضا پهلوی انتظار داشت، پس از آن 5 میلیون اولیه از آنها دریافت کند، خبری نشده بود. از آقای رائد، که از دوستان خوبم بود و رابطهای نزدیک میان ما برقرار شده بود، خواستم در این مورد به رضا کمک کند. ایشان مدت طولانی در مقام سفیر ایران در عربستان خدمت کرده و به علت تسلطش به زبان عربی و روحیه مردمدارش در بین عربها، بویژه خاندان سعود، از نفوذ کلمه بسیاری برخوردار بود. بعد از انقلاب نیز به علت همین اعتماد و دوستی، شیوخ عرب برای انجام بسیاری از کارهایشان به وی مراجعه میکردند و بر اثر همین حسن رابطه است که ایشان از مدتی بعد مرکز چاپ و نشری هم در لندن ایجاد کرد، و بدین وسیله جای خالی لبنان را، که تا پیش از جنگ یکی از مراکز اصلی چاپ و نشر نشریات اسلامی و عربی بود، پر کرد. تا آنجا که بنده اطلاع دارم، وی از یک خانواده مذهبی و اهل علم است. پدرش علاقه فراوانی داشت که پسرش درس دینی بخواند و معمم شود، ولی وی که علاقه چندانی به پوشیدن لباس روحانی نداشت، راه دیگری را برگزید و از آنجا که ذوق نوشتن داشت با مطبوعات همکاری کرد. و به گفته خودش «اسماعیل پوروالی» در آغاز کار به او کمک بسیار کرد و شاید به پاس همان دوستی بود که ایشان هم بودجه اصلی نشریه «روزگار نو» را- که به سردبیری اسماعیل پوروالی منتشر میشود- تا همین اواخر تأمین میکرد. البته وی در این زمینه به افراد دیگری هم کمک کرد. توجه اعراب به وی سبب شده بود بسیاری از مواقع شایعات بیاساس هم شنیده شود که وی برای این فرد یا آن فرد، از عربها کمک گرفته است. از آن جمله گفته میشود سعودیها به آقای محمد درخشش، به واسطگی ایشان، مبلغی کمک کردهاند. در حالی که خود وی میگوید در این باره هیچ نقشی ندارد، و تنها در دفتر شاهزاده بندر، سفیر عربستان سعودی در آمریکا، اوراقی مربوط به درخشش را دیده است.
به هر حال از طریق رائد با ملک فهد تماس گرفته شد. ایشان هم روی خوش نشان داد، و موافقت کرد که با رضا پهلوی رابطه دوستانه برقرار کند و حتی گفته بود چون رضا پهلوی، اطلاعات مذهبی کافی ندارد، معلمی برای او در نظر میگیرند که او را با اسلام و دستورات آن آشناتر کند.
جریان بدینجا که رسید مطلب را با رضا پهلوی در میان گذاشتم. اما وی خواست دست نگه داریم و افزود معینیان و امیرمتقی از راه بهتری تماس برقرار کردهاند، و با روشنتر شدن بیشتر کار موضوع را با من در میان خواهد گذاشت.
دیری نگذشت که معینیان و امیرمتقی آمدند و گفتند با سعودیها صحبت کردهاند و دولت انگلستان هم واسطه کار است و قرار شده رضا پهلوی به انگلستان برود و از آنجا با هواپیمای اختصاصی- که شخص «مارگارت تاچر» در اختیار او میگذارد- به دیدار ملک فهد برود. بعد هم امیرمتقی صحبت از ارقام بزرگ کمکی کرد که قرار شد سعودیها به رضا پهلوی بدهند. و بالاخره هم برای انجام مخارج لازم، و دادن حق حسابهای اولیه به بستگان امور، مبلغ 400 هزار دلار خواستند. من امیرمتقی را از ایران میشناختم و مثل بیشتر کسانی که او را میشناختند به او مشکوک بودم. وی از دوستان علم بود. زمانی که علم رئیس دانشگاه شیراز شد معاونت او را به عهده گرفت. بعد که علم به وزارت دربار منصوب شد باز در شمار معاونان وی قرار گرفت. به هر حال حسن شهرتی نداشت و معروف بود که یکی از چند تن دلال محبتهای اصلی شاه است. بارها وقتی در میهمانیهای دربار، برای نمایش قدرت، شاه را به گوشهای میبرد، و مدتی طولانی با او به نجوا سخن میگفت، اهل مجلس میگفتند دارد درباره خانم جدیدی که برای شاه پیدا کرده صحبت میکند. وی آنقدر بدنام بود که با آنکه بسیاری از روزها او را در هتل هیلتون، که در آن اتاقی داشت و به عنوان یک مرد مجرد در آن زندگی میکرد، در راه رفتن به حمام بخار میدیدم تنها به مبادله سلام و احوالپرسی کوتاهی از راه دور اکتفا میکردم. بویژه که پدربزرگم از او آنچنان به زشتی یاد میکرد که بیم آن داشتم که اگر چند کلمه با او صحبت کنم پیرمرد روزگارم را سیاه کند.
با توجه به این سوابق، به معینیان هشدار دادم و گفتم: میدانی که امیرمتقی فرد درستی نیست و با نیروهای امنیتی بیشتر کشورها سر و سرّی دارد و پایبند اصول اخلاقی نیست و نمیشود به او اعتماد کرد، میترسم آبروی تو را هم با کارهایش ببرد. وی در پاسخ گفت: نگران نباش من آنقدر مار خوردهام که افعی شدهام، کسی نمیتواند سر من کلاه بگذارد.
به هر حال، بنا به دستور رضا پهلوی 400 هزار دلار به معینیان و امیرمتقی پرداخت شد، و آنها به دنبال کار روانه شدند. اما پس از مدتی نهتنها پولی از عربستان نرسید و هواپیمای اختصاصی مارگارت تاچر هم رضا پهلوی را نزد ملک فهد نبرد، بلکه خود آن دو نیز به همراه 400 هزار دلاری که گرفته بودند، گم و گور شدند. بدین ترتیب راه دیگر تماس، یعنی طریقه رائد، بسته شد و ملک فهد که به اعتبار گفته رائد منتظر جواب رضا پهلوی بود از این بابت دلگیر شد.
البته این ارتباطها و تلاشها برای گرفتن پول از اعراب در آن ایام بسیار شایع بود و هنوز هم نهتنها خاندان پهلوی، که بسیاری دیگر نیز، در تلاش یافتن راهی به آن خزانه دلارها هستند. همین امید خاندان پهلوی به گرفتن کمک از اعراب، بازار دلالان و شیادان را که در سالهای اول داغ بود هنوز هم گرم نگه داشته است.
از اینگونه تلاشها ماجرای سلطان امارات بود. سال 1982با شیخ زائد آلنهیان، سلطان امارات، تماس گرفته شد و قرار شد در ماه جولای شخصی به نام قطب برای ترتیب امور با دفتر رضا تماس بگیرد. این شخص مراجعه کرد و مبلغ 50 هزار دلار خواست تا با آن چرخهای دستگاه اداری را روغن بزند، و هر چه زودتر پول قابل ملاحظهای برای رضا بیاورد. اما نهتنها پولی آورده نشد بلکه 50 هزار دلار هم از جیب رضا پهلوی رفت.
با سلطان عمان هم تماس گرفته شد. ولی او با آن که تخت و تاجش را مدیون محمدرضاشاه بود، و بیش از همه انتظار میرفت کمک کند روی خوش نشان نداد. حتی در همان سال 1982 بنا به درخواست من، آقای اسموک، یکی از مقامات صاحب نفوذ آمریکا، از طریق سفیر عمان تقاضای کمک به رضا پهلوی و برقراری رابطه را به سلطان عمان عرضه کرد. ولی سلطان که میخواست روابط حسنهاش را با دولت جمهوری اسلامی حفظ کند، این تقاضا را بیجواب گذاشت. تنها در سال 1988 بود که ظاهراً کمکی کرد. در این سال به رضا پهلوی پیشنهاد کردم از سلطان قابوس بخواهد مقداری نفت با قیمتی ارزانتر از بازار در اختیار ما بگذارد تا از طریق معامله آن صاحب نیمی از پالایشگاه نفتی که برای تصفیه آن نفت تأسیس خواهد شد بشویم. کارها که به مراحل آخر رسید متوجه شدم سر و کله آهی در آنجا پیدا شده است. چون میدانستم آهی میخواهد از طریق کانال خود عمل کند، و طبق معمول کار را خراب خواهد کرد، از انجام کار چشم پوشیدم. ولی احتمال میرود او موفق به گرفتن آن نفت و فروش آن با قیمت بیشتر شده باشد. احتمالاً شایعه همان پول بود که در موقع رفتن رضا پهلوی برای شرکت در جلسه معروف طرفدارانش در لسآنجلس به سال 1989 بر سر زبانها افتاد.
منبع: احمد علی مسعود انصاری، «پس از سقوط»، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی