دکتر محمدحسن سالمی: هنوز آب کفن شهدای 30 تیر خشک نشده بود که در ششم مرداد 31 به کاشانی که به او هشدار داده بود مردم عصبانیاند و آوردن وثوق دهانکجی به آنهاست، نوشت در کارها دخالت نکنید! و جلوی انتقادات مردی را گرفت که جراید خارجی نوشته بودند بزرگترین مجاهد است و باعث شد ایشان برای مدتی تهران را ترک کند و به نارون برود. پس از شهمات کردن شاه و کاشانی هم نوبت به مجلس رسید و مصدق با تبلیغات زهرآگین طرفدارانش، 6 ماه اختیارات قانونی از مجلس گرفت و در حالی که قانون اساسی تفکیک قوا را امری مسلم و غیر قابل دستکاری میداند، قوه مقننه، قضائیه و مجریه را قبضه کرد. کسی که ادعا کرده بود اختیار قانونگذاری مانند اجتهاد است و نمیتوان وکیل در توکیل کرد! با این عمل، دادگستری را بههمریخت تا کسی نتواند علیه او اقدام کند. قبلاً هم مجلس هفدهم را نیمبند و فقط با 86 نماینده افتتاح کرده بود. هدف مصدق این بود که اگر مخالفان مانع کارش شدند، مجلس با خارج شدن چند نماینده جبهه ملی از اکثریت بیفتد و «آبستراکسیون» جلوی مخالفان را بگیرد. مصدق پس از شاه، کاشانی و مجلس به سراغ شخصیتها رفت. بقایی را که رئیس کمیسیون تحقیق بود و برای احقاق حق بازماندگان شهدای 30 تیر در مجلس فعالیت میکرد، بییاور گذاشت و قوامالسلطنه را که مجلس او را محکوم کرده بود، در کنف حمایت خود گرفت و مدعی شد قانون مجلس، دخالت قوه مقننه در قوهقضائیه است، در حالی که خود هر 3 قوه را در اختیار گرفته بود! با این کار دست بقایی را هم کوتاه و حتی او را در مجلس مجازات کرد! مکی از نگاه مصدق تبدیل به سرباز خطاکار و حائریزاده بیاثر شدند. هنوز یک ماه از اختیارات 6 ماهه باقی مانده بود که مصدق از مجلس اختیارات یکساله گرفت و با دوز و کلک و تحریک مردم و تبلیغات دروغ و سنگباران خانه کاشانی، مجلس را با رفراندوم بست تا به شاه اختیار عزل بدهد. آنها مرا که با پای خود به زندان رفته بودم قاتل حدادزاده کردند! در حالی که این مصدق بود که خرده احزاب خلقالساعه را برای تحریک ملت به خیابانها ریخت و جلوی خانه کاشانی صدها پلیس گماشت که 100 متر آنطرفتر بایستند و دخالتی در جلوگیری از کلوخاندازان به منزل آیتالله کاشانی نکنند! مهاجمان با چوبهای درازی که به سرشان چاقوی تیز بسته بودند، حدادزاده را که از خانه کاشانی خارج شده و گفته بود: «مردم! آمدهاید امام زمان را بکشید!» با 16 ضربه چاقو از پا درآوردند و افسران بازجوی تودهای، مرا قاتل او معرفی کردند و با نمرهای بر سینه و سری تراشیده از من عکس گرفتند! بنده در 26 مرداد 65 سال پیش با کمک مرحوم نادعلی کریمی- برادر شوهر خواهرم- و مهندس رضوی و با ضمانت
50 هزار تومان آزاد شدم. جرم بنده این بود که به خاطر نهضت و نجات مردم در 27 مرداد نامه آیتالله کاشانی را برای مصدق برده بودم. آن روز وقتی خبر دادند هندرسون، سفیر آمریکا آمده است، مصدق که تا آن لحظه زیر پتو دراز کشیده و حال نزاری به خود گرفته بود، بهسرعت از تختخواب پایین پرید و لباس پوشید و خود من در پوشیدن کت کمکش کردم. او در پاسخ به هشدار آیتالله کاشانی به پشتم زد و گفت خدمت ایشان عرض کنم که این حرف تودهایهاست. باور نکنید! هنگام خروج، «هندرسون» با «علی پاشاصالح» وارد شدند و سفیر آمریکا که من 5 مرتبه در منزل آیتالله کاشانی از او پذیرایی کرده بودم، با تعجب با من دست داد. مصدق هنوز عزل خود را به کابینهاش اطلاع نداده بود اما در آن جلسه 2 بار به دروغ به هندرسون گفت عزل نشده است. سرلشکر نصیری را هم در ساعت یک بعد از نصف شب با اختیاراتی که داشت به زندان فرستاده بود تا مخبرین باخبر نشوند که او کاغذ عزل مصدق را برده است. بعد هم به دکتر سنجابی دستور داد مجسمههای شاه و پدرش را پایین بکشند و مردم را تحریک کرد به خیابانها بریزند و روشنفکران از این بلبشویی که مصدق درست کرد، کودتا ساختند! نکته جالب این است که در عصر 28 مرداد، مصدقی که هر لحظه ضعف میکرد و از حال میرفت، با سرعت از چندین نردبام و درخت و تخت کنار دیوار بالا رفت و پایین آمد! موقعی هم که روی پشتبام بودند شایگان گفت: «خیلی بد شد» و مصدق به تندی گفت: «خیلی هم خوب شد! بهجای اینکه رجالهها ما را ببرند، 2 ابرقدرت ما را بردند!» برخلاف نوشته «جان افکندی» در کتاب «سیمای شجاعان» کسانی که حقیقت را گفتند منفور شدند و مصدق که دروغ گفت اسطوره شد و نهضت جهانگیر ضداستعمار ایران به خاطر کسب وجاهت ملی توسط او از هم پاشید و از بین رفت و نیمقرن دیگر زیر سلطه استعمار و استبداد زندگی کردیم.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران