اسماعیل احمدی: «عجب نوروز مصفایی است در حرم بیبی زینب(ع) بودن؛ روزها و شبهاست در دم عشق دعا گویم»... از همان آغازین روزهای جنگ ایادی شیطان علیه جبهه مقاومت در سوریه؛ به فکر اعزام بودم بویژه برای آوردن اهالی رسانه تلاش کردم اما خب مسؤولیت شغلی و تکلیف و رسالتی سخت برعهدهام بود و هر بار قصد عزیمت داشتم، کارهایم در بسیج نیز بیشتر میشد که البته برای حقیر که سخت عاشق خدمت به ولایت هستم طبیعی بود. حتی یک نوبت نیز اعلام شد که 2 روز آینده عازمم اما خب قریب به هفته بسیج بود و نمیشد به خاطر دل خودم، مدیون مجاهدت بسیجیان بمانم. اساساً سعی کردم همواره خودم را با تعهدات اخلاقی و قانونی وفق دهم نه آنکه همه چیز و همه کس را با پیچ دل و خواستههایم هماهنگ کنم. لذا بارها و بارها شده است که به کاری علاقه نداشته یا حداقل اولویت برایم نبوده است اما اگر ولایت امر کرده یا مسؤول فرمان داده با انگیزه انجام دادهام (نه با اکراه). به هر حال چرخ گردون از سال 91 (شروع جنگ سوریه) به نوروز 95 رسید و بالاخره آرزویم اجابت شد چرا که برایم سخت گران میآمد اگر نام خویش را در زمره عاشقان زینب سلامالله علیها ثبت نمیکردم (چون مدافعان؛ جایگاهشان بالا و والاست لذا خود را در جرگه آنها نمیپندارم که لیاقتش را ندارم). از این سفر پررنج و مشقت که به هر عزیزی در سوریه گفتیم این همه مناطق را از دمشق تا استان ریف دمشق تا سویدا، الملیحه، داریا، درعا، لاذقیه، حلب، شمال و جنوب حلب و تمام مرزهای عراق و ترکیه و اردن و سرزمینهای اشغالی رفتیم باورش نمیشد که بگذریم و بگذاریم برای مجالی دیگر اما خب نمیشود از مقام رفیع و جایگاه منیع عمه جان گذشت.
نمیشود به دمشق آمد و از کاروان اسرا یاد نکرد؛ از آن همه درد و رنج و مشقت و سختی و مشکلات...
از آن همه ناجوانمردی و بیمروتی یزیدیان...
از آن همه غربت و مظلومیت حسینیان...
مگر میشود صدقه آن بانوی شامی را به بیبی که معلم قرآنش بوده فراموش کرد؟
مگر میشود بیحرمتی شامیان را به فرزندان آلالله از یاد برد؟
مگر میشود بیمعجری ناموس خدا را از ذهنها پاک کرد؟
مگر میشود چوب خیزران بر لبان الهی و دندانهای آسمانی سید جوانان اهل بهشت را از قلبها محو کرد؟
مگر میشود انگشتنما کردن خاندان رسول اعظم را منزل به منزل و کوچه به کوچه از اندیشهها زدود؟
حاشا که فراموش کنیم خرابههای شام را...
حاشا که یادمان برود سر مقدس آن بانویی را که عفافش موجب شد تا سر به چوبه محمل بزند مبادا نامحرمان به گیسوانش خیره شوند...
حاشا که...
خدایا شکرت! الها سپاست!
خواب نمیبینم این گنبد مصفای دخت علی علیهما السلام است که مقابل چشمان گنهکارم خودنمایی میکند و این صحن و سرای عمه جانمان است که پا بر آن نهادهام.
نمیدانم این توفیق، ماحصل چیست؟ نتیجه خدمت به عیالالله است یا زیارت مشاهد شهیدان در 7 شهر عشق. هر چه است برای سومین بار در طول این عمر بیبرکت؛ زیارت بانو را نصیبم کرده اگر چه جای خیلیها خالی است؛ همسرم، اولادم، اقوامم، همسنگران جهادیام، خواهران و برادرانم... همه و همه را یاد کردم و برایشان تکنولوژی روز را به خدمت گرفته و اینگونه ارسال کردم پیامک زیر را: «عجب نوروز مصفایی است در حرم بیبی زینب بودن. روزها و شبهاست در «دمِ عشق» دعا گویم» هر که را بیشتر آزردم بیشتر هم یاد کردم از همسر فداکاری که همواره تنهایش گذاشتم، از فرزندان مظلومم که جنگ نرم؛ پدر بیوفایشان را از آنها گرفته و آنگاه از برادران خوب و خواهران گرانقدری که در جهاد خدمترسانی یاریام میکنند و از همکارانی که در انعکاس تلاش و مجاهدت بسیجیان حمایت عملی دارند. همه را یاد کردم.
اما دلم شکست... بدجوری شکست... سخت شکست... شکست، شکست
چرا که در این حرم امن، جای آن عزیزانی که اگر نبود غیرت، وفا، ایثار و فداکاریشان، اکنون از این بارگاه ملکوتی هم خبری نبود؛ خیلی خالی است جای آنها که بحق «مدافعان حرم» خوانده شدند و ذکرشان این شد که «کلنا عباسک یا زینب» یاد همه آن شهدای عاشق و عاشقان شهید گرامی باد. در این حرم آسمانی، به یاد همه آنانی که آرزوی زیارت دارند شعرِ شیدایی و مستی مدافعان را میخوانم:
هوای این روزای من هوای سنگره
یه حسی روحم و تا زینبیه میبره
تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم؟
به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم؟
(یا زینب یا زینب2)
حالا که من نبودم اون روزا تو کربلا بیبی بذار بیام بشم برای تو فدا
درسته که من آدم بدی شدم ولی هنوز یه غیرتی دارم رو دختر علی علیهماالسلام
(یا زینب یا زینب )
باید برای اینکه جونم و فدا کنم
به حضرت علیاکبر(ع) اقتدا کنم
چی میشه پرچم حرم برام کفن بشه سلام به بیبی شهادتین من بشه
یا علی