حسین شهنی*: زمانه، زمانه رجوع به اندیشههاست، رجوع به تفکرات، بازخوانی آنها. دنیا، دنیای تکرار است، همه چیز تکرار خواهد شد، اگر نسلی عوض شود و از تجربیات نسل قبلی خود بهرهای نبرد باز در دام سعی و خطاهای تکراری خواهد افتاد و این سعی و خطا گاها اثرات زیانباری خواهد داشت که جبران آن به تلاش نسلهای زیادی نیاز دارد. اگر روزی که قرار بود به گفته عدهای سر تا پا غربی شویم، عدهای به اصطلاح روشنفکر به جای وابستگی، اندیشیدن مدرن را از غرب به ارمغان میآوردند، شاید دچار بسیاری از مشکلات فعلی نمیبودیم، لااقل تکلیفمان روشن بود. اگر آن روزی که صدر اعظم ناصرالدین شاه بر جوانانی که به اروپا فرستاد تا صنعت ایران را پیشرفت دهند، نظارت میکرد شاید دچار این مشکلات نمیبودیم، شاید قراردادهای ننگین دوران قاجاریه بسته نمیشد و سلطنت ننگین پهلوی به وجود نمیآمد و همه این شایدها حسرتهایی است در بستر تاریخ و چه کجاندیش مردمان و غافلانی باید باشیم که از حسرتهای تاریخیمان عبرت نگیریم و با شناختشان از بروز دوباره آنها جلوگیری نکنیم.
آن روزی که جماعتی برای آبادانی ایران به فرنگ رفته بودند، بازگشتند، ارمغانشان به جای ترجمه صنعت فرنگ، ترجمه غلط مستعمرات فرنگ بود و الحق که غربیها در کاشتن این بذر نهایت استعداد خود را به کار بستند، آنقدر این ترجمان غلط است که هنوز عامه مردم در شناخت و تطبیق بعضی از آنها در اجتماع امروزی همچنان مشکل دارند. زمانی که واژه روشنفکر را بازگردان انتلکتوئل معنا کردند ای کاش فردی بود و میپرسید که معنا و حدود و جایگاه این واژه چیست؟ هر چند بسیاری پرسیدند ولی پاسخی برای آن نبوده و اگر هم پاسخی بوده ناقص، بیمحتوا و غیرمنطبق به آنچه در واقعیت بر آن میگذشت بوده است و پاسخهای صحیح هم در سکوت معنادار رسانههای مدعی دیده نمیشود.
شما نمیتوانید واژهای را مطرح کنید و پیشینه تاریخی آن را نسنجید و محل استعمال آن را ندانید، چرا که یک واژه در درون خود حامل تاریخ، فلسفه و مستعمله خود است، برای مثال شما نمیتوانید دم از آزادی بزنید و ندانید آزادی در تعریف خود حدودی دارد یا نه، معنای مطلق میدهد؟ و اگر آگاهی نداشته باشید بر اثر استفادههای نا بجا و اشتباه دیگران که خود را در لباس دانایان در آوردهاند معنای مسخ شده و غلطی در ذهن شما نقش میبندد. در این میان بعضی لغات وجود دارند که ما را در عرصههای مختلف دچار خود کردهاند بیآنکه شناخت صحیحی از آنها داشته باشیم. روشنفکر و بسیاری از اصطلاحاتی که از تفکر و فرهنگ غرب برای ما تعریف شدهاند اینگونهاند و ما ماندهایم و زبان فارسی که نمیداند با اینگونه لغات چه کند؛ با این اسم مسمایی که از صدر مشروطه تاکنون بیخ ریش زبان فارسی و ناچار به سرنوشت فارسیزبانان بسته شده است و نه حد و حصری دارد و نه مشخصاتی و نه تکلیفش روشن است. آخر این روشنفکر یعنی چه؟ و یعنی که؟ کجای کدام خطکش و معیار جا میگیرد؟ و این خطکش فرهنگی است یا سیاسی و اجتماعی؟ یا علمی است؟ یا یک مقام اجتماعی؟ و یا اول چه چیز یا چه کس بوده تا بعد روشنفکر شده است؟ و در پس هر سوالی نزاعی تاریخی وجود دارد به عظمت جغرافیای تاریخ معاصر که بدون دانستن و شناختن آنها راه به جایی نخواهیم برد. به هر صورت میبینید که تعبیر روشنفکر با ابهام فعلیاش در معنی و مفهوم، راهنما به هیچجا نیست. برای مثال باسوادتر و بیسوادتر میگوییم یا داناتر و نادانتر اما روشنفکرتر و تاریکفکرتر چطور؟ آیا میشود نتیجه گرفت روشنفکر هم مثل دانا و نادان یک صفت است، چون مفهوم متضادش را هم داریم یعنی صفت مقابلش را؟ یا چون اصلا نمیتوان درجاتی برای روشنفکر و روشنفکری قائل شد، پس نمیتوان آن را یک صفت دانست؟ پس روشنفکر چیست؟ آیا بیان یک حالت و کیفیت نیست؟ که هست، پس حالت و کیفیت چه چیز یک آدم؟ قد و قامتش؟ لباس پوشیدنش؟ آداب معاشرتش؟ قدرت فکریاش؟ دانش و فرهنگش؟ یا برداشتی که از امور جهان دارد؟ گویا روشن است که روشنفکری دخلی به قد و قامت آدمی یا به سر و وضعش یا به زن و مرد یا پیر و جوان بودنش ندارد. روشنفکری اطلاقی است در حوزه مسائل اندیشه و تعقل در قلمرو بینش آدمی و در برداشتی که از امور روزگار دارد. علاوه بر این نکته دیگری که در حال مشخص شدن است، آنکه روشنفکر و روشنفکری یک امر نسبی است. یعنی اگر در فلان دهستان یک میرزابنویس به علت بیسوادی عام اهالی، روشنفکر و فهمیده تلقی بشود، همان فرد در شهر یکی از عوامالناس است. و آیا جهاندیدگی را میتوان از ملزومات روشنفکری دانست یا مقدمهاش؟ مثلا آن بزرگ خاندانی که سرد و گرم روزگار را چشیده است و تجربهها آموخته با فرزندان و نوادگان و عروس و دامادهای جوانش یک روشنفکر است؟
به هر جهت وقتی میتوان معنای روشنفکر را فهمید که به این پرسشها و بسیاری دیگر پرسشها پاسخ داد. مثلا به اینکه چرا پدران روشنفکری در طول تاریخ ایدهآلها را به خاطر نان و آب خودشان رها کردند و واسطه بسیاری از قراردادهای ننگین دوران قاجاریه و پهلوی بودند؟ و مگر غیر از این است که شرکت در قدرت حکومتهای نفتی از روشنفکران سلب حیثیت میکند؟ پس شرایط شرکت در قدرت و حکومتها چگونه باید باشد؟ یا در مقابل استعمار؟
به هر حال آنچه در اینجا مطرح شد سوالاتی است که شاید پاسخ به آنها نیاز به مطالعه فراوان و بحثهای بسیار دارد که علاقهمند مخصوص خود را میطلبد اما اجمالا با توجه به پرسشهای مطرح شده شاید بتوان به طور کلی روشنفکر را کسی نامید که با اندیشهای که میکوشد آزاد باشد، در محیط اجتماعی زندگی میکند، روشنبین است، آگاه است، به مسائلی آشناست که توده مردم و عامه مردم به طور طبیعی از آن آگاه نیستند، او در جایی ایستاده است که جریانها را میبیند و میتواند آنها را بشناسد و بهترین آنها کسی است که سخنش با عملش مطابقت کند. اما از آنجایی که کسانی که این واژه را در ادبیات و فرهنگ ما وارد کردند نظرشان بر این بود که تقابل انتلکتوئلها و کلیسا را در اروپا، بین روشنفکر و جریان اسلام و روحانیت آن در ایران ایجاد کنند، برای همین سعی در تعریفی غلط و تقابلی از روشنفکر کردند و چند خصوصیت نا بجا را در آن گنجاندند؛ اول آنکه باید مخالف مذهب و دین باشد و دوم علاقهمندی و وابستگی به غرب داشته و سوم هم برخورداری از مدرک علمی اروپایی است یعنی اگر کسی متدین شد چنانچه علامه دهر هم باشد، هنرمند بزرگی باشد ولی روشنفکر نیست. اما از آنجایی که اگر بخواهیم طبق تعریف و حدود ناقصی که در ذهن ما از روشنفکر نقش بسته است افراد را بسنجیم چه بسا بسیاری از متدینان و عالمان دینی روشنفکر محسوب خواهند شد و بسیاری از افرادی که نام روشنفکر را یدک میکشند نه! نتیجه چه میشود اینکه فردی مانند علامه طباطبایی بزرگترین فیلسوف زمان ما که از فرانسه افرادی مانند هانری کربن میآیند تا از علم ایشان استفاده کنند، با آن تعریف غلط، روشنفکر محسوب نمیشود. در صورتی که اگر با نگاه منصفانه و تعریف صحیح و درست نگاه کنیم، روشنفکر واقعی اینها هستند. حال عدهای با پایه و بنا قرار دادن تعریف مسخ شده روشنفکری سعی در ایجاد این تقابل غلط و نابجا دارند و تلاش میکنند از اسلام چهرهای غیرعقلانی و غیرمنطقی در اذهان ایجاد کنند، اسلامی که شاید بیش از هر دینی دعوت به تعقل و تفکر کرده و در حال حاضر تنها دینی است که به بسیاری از پرسشهای دوران مدرن آن هم توسط روحانیون و علمای دینی پاسخ داده است اما عدهای را که غالبا تفکری وابسته و نگاهی غیراسلامی و سابقه تاریخی غیرقابل قبولی دارند در لباس دلسوز و دایه مهربانتر از مادر برای اسلامی قرار میدهند که وصفش گذشت، افرادی که نه برداشت درستی از تفکر، فرهنگ و صنعت غرب دارند و نه دیدگاه صحیحی نسبت به اسلام و سنتهای این مرز و بوم. قصه، حکایت زاغ و کبک است و این است از تجاهل زمانه ما!
*دبیر سیاسی اسبق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه سمنان