printlogo


کد خبر: 157134تاریخ: 1395/2/19 00:00
خودشرقی‌گری و نابجایی استفاده و سوءاستفاده از گفتمان «آریایی» در ایران
آیا ایرانی‌ها از ناکجاآباد آمده‌اند؟!

رضا ضیا ابراهیمی: چکیده: ادعایی که گویا نژاد آریایی ریشه در آریانای باستان دارد، از رکن‌های  اصلی  گفتمان ناسیونالیستی ایران به شمار می‌رود. این مقاله روشن می‌کند که اصطلاح نژاد آریایی در قرن بیستم میلادی از طریق اروپا وارد ایران شد. هر چند از اصطلاح «آریایی» در اروپا برای  اقدامات استعماری و توجیه جنایات نازی‌ها استفاده‌های ابزاری زیادی شد اما کاربرد آن اکنون در این قاره  تقریبا  از اعتبار افتاده است. با وجود این، ایرانی‌ها هنوز هم خودشان را با سماجت  آریایی خطاب می‌کنند و افسانه سرزمین آریایی‌ها کماکان در حلقه‌های علمی ایران مطرح است. در این مقاله استدلال می‌شود که جایگاه برجسته  «آریایی‌باوری» در سیاست هویت ایرانی و در استراتژی‌هایی که برای مدیریت آسیب‌های ناشی از مواجهه با اروپا طراحی شده بود، علت اصلی پافشاری بر نژاد آریایی در ایران است.
مقدمه و روش‌شناسی
حسن تقی‌زاده (1970-1878) از بزرگ‌ترین روشنفکران مدرن ایران است که غالبا به گفتمان‌های سیاسی حاکم در کشورش نگاه انتقادی داشت. او اواخر دهه ۱۹۴۰ از اعطای شهروندی به خارجیانی که بیش از چند سالی از اقامت‌شان در ایران نمی‌گذشت در حالی انتقاد کرد که دولت [وقت] ایران تقاضای شهروندی عرب‌هایی را که سابقه یکهزار سال اقامت در ایران داشتند، مکررا رد می‌کرد. او همچنین روند بومی‌سازی دربست واژگان خارجی و وارد کردن این واژه‌ها از زبان فرانسه و سایر زبان‌های اروپایی به زبان فارسی را فاجعه‌ای خواند که  بر زبان‌های «آریایی»، «سامی» و «آلتایی» نازل شده است. محمدرضا شاه پهلوی، کسی که خودش را «آریامهر»- لقبی بی‌پیشینه در تاریخ ایران- می‌خواند، سال ۱۹۷۳ اعلام کرد: «بلی! ما شرقی اما مقدم بر آن آریایی‌ایم. این خاورمیانه یعنی چی؟ جایی که هیچ معرفتی ندارد! اما آسیا حرف دیگری است. ما قدرت آسیایی-آریایی هستیم؛ قدرتی که باور‌ها و فلسفه آن از هر لحاظ با قدرت‌های اروپایی و مقدم بر همه با فرانسوی‌ها نزدیک است».
او در یک نشست محرمانه با «آنتونی پی‌یرسن» سفیر وقت بریتانیا در تهران به وی گفت: «ایرانی‌ها «آریایی‌نژاد» و بنابراین از هر لحاظ عضو خانواده اروپایی‌اند. این صرف تصادف جغرافیایی بوده که ایران به جای بودن در میان ملل اروپایی هم‌خانواده خود در خاورمیانه واقع شده است». در ایران هنوز هم مساله هم‌تباری ایرانی‌ها با سایر اقوام «آریایی- اروپایی» در گفتمان‌های مردمی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی هویت مطرح است. برای اثبات این ادعا، معمولا به نقوش باستانی و شباهت‌های زبانی استناد می‌شود و ناسیونالیست‌های مدرن برای اینکه با مفهوم «آریایی» رابطه برقرار کنند، به سنت‌های کهن و مداومی که سابقه آن به هخامنشی‌ها و مردمان اوستایی می‌رسد، توسل می‌جویند. با در نظرداشت این واقعیات، هدف نوشته حاضر به چالش کشیدن فرضیات گفتمان نژادی و جاودانه‌گرایی «آریایی» در ایران است.
برای تحقق این هدف، از 2 جهت وارد بحث خواهم شد: اول با مراجعه به منابع اروپایی و همین طور متون اولیه ایرانی شواهدی ارائه خواهم کرد که ثابت می‌کند گفتمان آریایی چیزی بیشتر از کالای وارداتی اروپایی نیست و دوم ثابت خواهم کرد این گفتمان صرفا و به طور مشخص برای تحقق استراتژی‌های سیاست هویت در ایران به کار رفته است. من چنین استراتژی‌هایی را «خودشرقی‌گرایی» و «نابجایی» می‌خوانم. این دو استراتژی در ایران به شکل «گفتمان» مطرح شده‌اند. واقعیت امر این است که ناسیونالیسم ایرانی با توسل به چنین گفتمان‌ها و  با مطرح کردن اینکه ایرانی‌ها میراثدار فرهنگ مترقی و ملت برجسته‌ای نسبت به سایر مللند، تلاش می‌کند زخمی را که ایران از مواجهه با اروپا و مدرنیته برداشته، التیام بخشد. چه بسا همین روش میانبری به سوی مدرنیته نیز تلقی می‌شود. اما در کنار این گفتمان، نهضت مدرنیزاسیون ایران از همان ابتدا برنامه عملی‌ای برای اصلاحات و مدرن‌سازی نیز داشت. به همین دلیل «آریایی‌باوری» در ایران در کنار اینکه سرشت گفتمانی دارد، دارای برنامه مشخص یا دارای خصلت برنامه‌ای نیز هست. نوشته حاضر به همین ابعاد آریایی‌باوری در ایران پرداخته و در کنار آن تاثیر ایدئولوژی «فاشیسم» بر تعریف آریایی‌زده هویت ایرانی را نیز بررسی می‌کند.
جای تعجب است که گفتمان آریایی به‌رغم اینکه در مطالعات هویت مدرن ایران و در نظریه‌های سیاسی و تاریخی این کشور با جدیت مطرح است، تاکنون به دقت موشکافی نشده است. این وضع از یک سو به دوام گفتمان آریایی کمک کرده و از سوی دیگر به فقدان نقد مبنا‌های علمی این گفتمان و میراث تاریخی آن منجر شده است. این در حالی است که استفاده اصطلاح «نژاد آریایی» جز در چند نشریه فاقد اعتبار علمی که بعضا دارای تمایلات راسیستی و نازی‌اند، کاربرد دیگری ندارد. اما برخی ایرانی‌ها همچنان به «نژاد آریایی» توسل می‌جویند و خودشان را به خانواده «آریایی» متعلق می‌دانند- خانواده‌ای که حتی اروپاییانی را که دیگر به آن بی‌باور‌ند نیز در بر می‌گیرد- این امر نشانگر ریشه‌دار بودن آنچه «لیون پولیاکف» افسانه آریایی (le mythe aryen) خوانده بود، در گفتمان ناسیونالیستی ایران و تنوع بسترهای پرورش‌دهنده این گفتمان است.
در این نوشته اصطلاح «آریایی» و «هندواروپایی» به گونه علی‌البدل به کار رفته‌اند. اصطلاحات هندواروپایی، آریایی و در برخی متون قدیمی‌تر «یافثی» (انجیل ریشه اروپایی‌ها را به یافث، فرزند نوح می‌رساند) با وجود آنکه بعضا به طور مستقل به کار رفته‌اند اما دارای معنای یکسانی‌اند. در ابتدا اصطلاح «آریایی» به دلیل اینکه معرف «نسبت ارگانیک یک مردم به گروه انسانی است، در مقایسه به اصطلاح هندواروپایی که بیشتر بیانگر رابطه این مردم با سرزمین ویژه‌ای است؛ کاربرد علمی بیشتری داشت». واقعیت امر این است که اصطلاح «آریایی» بار سیاسی داشته و فاقد اعتبار علمی است. در حالی که اصطلاح «هندواروپایی» همچنان در علم زبان‌شناسی کاربرد دارد. این تفاوت‌های مفهومی در بحث نژاد آریایی مهم بوده و به همین لحاظ در نوشته حاضر تلاش شده اصلاحاتی چون  «آریا» (ariya) که ایرانیان باستان خودشان را به آن نام می‌خواندند و «آریایی» (Aryan) که در قرن نوزدهم برای دسته‌بندی نژادی ابداع شد، از هم تمییز داده شوند. این دو اصطلاح از لحاظ معنایی یک دنیا از همدیگر فرق دارند. با مراجعه به متون زبان فارسی به راحتی می‌شود ادعا کرد واژه «آریایی» نسخه فارسی‌شده اصطلاح وارداتی «Aryan» (ایرین) اروپایی است، نه شکل مدرن‌شده واژه « ariya» (آریای) اوستایی.
 خلق اصطلاح آریایی
افسانه آریایی انسان را به چندین گروه نژادی تقسیم کرده و اکثر اروپاییان، ایرانیان و هندیان را نژاد آریایی می‌خواند. این افسانه مدت طولانی، تقریبا از اوایل قرن نوزدهم تا پایان جنگ دوم جهانی، در اندیشه اروپایی با قوت مطرح بوده بنابراین چارچوب مفهومی و تعاریف آن  در این دوره به طور قابل ملاحظه‌ای گسترش یافت. اصطلاح آریایی در ابتدا صرفا یک برساخته فلسفی‌ای بود که برای توضیح شباهت‌های موجود بین زبان‌های اروپایی، ایرانی و هندی به کار می‌رفت اما به سرعت ابعاد انسان‌شناختی و سیاسی به خود گرفت. وجه سیاسی آریایی‌باوری (Aryanism) با تزریق شبیه‌سازی‌های خیالی به مرور زمان چاق شده و به ترویج ادعایی پرداخت که گویا نژاد آریایی به مثابه نژاد برتر نسبت به «دیگران» یا نسبت به «نژاد‌های پست‌تر» از هر لحاظی ارجحیت و برتری دارد. در ابتدا آریایی‌باوری یا شکوهمندنمایی انسان سفید، وسیله خوبی برای توجیه لشکرکشی‌های امپریالیستی سفیدپوستان اروپایی قرن نوزدهم به همه اقصای عالم بود. نوشته حاضر در حقیقت همین نسخه نژادگرا و سیاسی شده افسانه آریایی و بسط آن در اندیشه ایرانی را مبنای بحث قرار داده و برای روشن کردن بهتر موضوع ابعاد واژه‌شناختی مساله را نیز بررسی خواهد کرد.
افسانه آریایی به‌عنوان یک بحث زبان‌شناختی برای نخستین‌بار توسط زبانشناس بریتانیایی به نام سر «ویلیام جانس» در سال ۱۷۸۶ میلادی در تحقیقی که ادعا داشت زبان‌های یونانی، لاتین، سانسکریت و فارسی دارای ریشه مشترکی‌اند، مطرح شد. اما اصطلاح آریایی (Aryan) نخستین‌بار توسط شرق‌شناس فرانسوی به نام «آبراهام هیسینت انکوتیل دوپیرون» (1860-1731) ابداع شد. این شخص بین سال‌های ۱۷۵۵ تا ۱۷۶۱ در هند به سر برده و با زبان‌های سانسکریت، فارسی و بعضی زبان‌های دیگر شرقی آشنایی داشت و برای نخستین‌بار ترجمه «اوستا» را به تمام زبان‌های اروپایی منتشر کرد. وی طی سخنرانی‌ای در سال ۱۷۶۳ درباره کاربرد همسان واژه آریایی (aryen) که شکل فرانسوی واژه Aryan است، در زبان‌های اروپایی صحبت کرد.
انکوتیل دوپیرون واژه اوستایی «آریا» را اروپایی ساخته و آن را به جای «اریوی» (arioi) که «هرودوت» تاریخ‌نگار یونانی قوم ماد را به آن خطاب کرده بود، به کار برد. به هر حال، تمام کار انکوتیل دوپیرون به اوستا و ترجمه آن به زبان فرانسوی خلاصه شده و با تئوری‌های زبان‌شناختی ویلیام جونز هیچ ربطی نداشت. اما جالب است بدانیم که اصطلاح آریایی اساسا از واژه‌ای استخراج شده که ایرانیان باستان خودشان را به آن نام می‌خواندند، شبه اتفاق مهمی که در ذیل به آن پرداخته می‌شود.
تحول اساسی در معنای اصطلاح آریایی هنگامی رخ داد که «فریدریش اشلیگل»، نویسنده جوان و پیشتاز رمانتیک آلمانی، در تلاش برای اروپایی‌سازی واژه آریایی، سال ۱۹۱۸ ادعا کرد واژه ودایی و اوستایی آریا (Arya) با لغت آلمانی Ehre (افتخار) هم‌خانواده بوده بنابراین «آریا» با مفاهیم «افتخار و نجابت» رابطه دارد. بدین سان، «اشلیگل» معنای واژه آریایی (Aryan) را که ابتدا از واژه اوستایی آریا (ariya) به زبان فرانسه و بعد به دیگر زبان‌های اروپایی ترجمه شده بود تغییر داد و آن را مرادف یک گروه نژادی مدرن به کار برد. این کار، معاصران شلیگل را جذاب افتاد و بزودی ذهن همه آنها را تسخیر کرد. از این زمان به بعد واژه آریایی (Aryan) با همین معنای ویژه در سراسر اروپا رواج یافت. دیری نگذشت که «کریستین لاسن» (۱۸76-۱۸00) هندشناس نروژی- آلمانی، مفهوم «آریایی» را بسط داده و تمام شاخه‌های اقوام اروپایی مرتبط به خانوده ژرمن را آریایی خواند. بدین سان، معنای اصطلاح آریایی در اروپا مرتباً تغییر می‌کرد، تا اینکه بالاخره اوایل دهه 40 میلادی «آریایی» تقریبا به معنای ژرمن و غیریهودی به کار رفت. اما از همان ابتدا هیچ اجماعی درباره معنای واقعی این لغت وجود نداشت تا جایی که «هانس سیگیرت» نویسنده و زبانشناس آلمانی در سال ۱۹۴۱ موضوع خارج کردن آن را از زبان آلمانی مطرح کرد.  به هر حال، همیشه درجه‌ای از سردرگمی بین کاربرد این واژه در زبان‌های مدرن با کاربرد آن در زبان‌های ودایی و اوستایی باستان  وجود داشته است. به دنبال آثار جونز و اشلیگل، برداشت‌های دیگری نیز از اصطلاح آریایی مطرح شد. سال ۱۹۱۳ «توماس ینگ» اصطلاح هندواروپایی (Indo-European)  را ابداع کرد و سال ۱۹۲۳ «یولیوس فون کلپروث» نسخه آلمانی آن یعنی اصطلاح هندوژرمنی
(indo-germanich) را خلق کرد اما هندواروپایی یک اصطلاح علمی و دارای آوای خیلی سرد بود در حالی که واژه آریایی
 (Aryan) علاوه بر برش و زیبایی لغوی، صورت مدرن نام یک قوم باستانی بوده به همین دلیل برای به رخ کشیدن افتخارات رمانتیک کاربرد بیشتری داشت؛ این دلایل واژه آریایی را پرکاربرد‌تر کرد.
واژه‌شناسان و شرق‌شناسان برجسته قرن نوزدهم در تکامل آریایی‌باوری در اروپا نقش دارند. یکی از این چهره‌ها «ماکس فریدریش مولر» (1900-1823) است. البته باید خاطرنشان کرد کار اصلی مولر زبانشناسی بود و به طور آگاهانه‌ای فاصله‌اش را با تاویل‌های نژادگرایانه‌ای که از نظریه‌هایش صورت می‌گرفت، حفظ کرد. اما به هر حال کارش دستمایه گفتمان آریایی شد. مولر خودش گفته بود: «نزد من قوم‌شناسی که از نژاد آریایی، خون آریایی و چشم و موی آریایی حرف می‌زند، به اندازه زبان‌شناسی که از فرهنگ لغات انسان‌های دولیکوسفالیک یا دستور زبان انسان‌های براکیسفالیک صحبت می‌کند، گنهکار است». اگرچه این جو ضدروشنگری و وهم‌انگیز روشنفکری آلمان بود که محیط بارور و خوشایندی را برای رشد آریایی‌باوری فراهم کرد اما علاوه بر آن تعداد زیادی از متفکران فرانسوی (کافی است تنها از «ارنست رنان» و «آرتور دی گوبینو نام ببریم)، همین طور متفکران بریتانیایی حتی آمریکایی نیز آریایی‌باوری را پذیرفتند و به گسترش آن کمک کردند. علت رویکرد آلمان‌ها به آریایی‌باوری شاید این باشد که آنها در دولت واحد دارای جغرافیای متعارف زندگی نمی‌کردند، بنابراین افسانه‌های تبارشناسانه و خاستگاه‌های قومی برای‌شان جذابیت بیشتری داشت. به هر حال، چنین برداشت‌هایی فقط می‌تواند در حد فرضیه مطرح شود که اثبات یا رد آن کار متخصصان است.
قدرت افسانه آریایی و علت دوام گفتمان آریایی با وجود پیشرفت‌های علمی و استدلالی ریشه‌های تجربی دارد. اکثر پیشگامان آریایی‌گرا دیدگاه‌های خود را با توسل به مطالعات علمی و تجربی و با شیوه هوشیارانه طوری مطرح کردند که مجال اندکی برای بحث باقی می‌ماند. مثلا «جورج رالینسون» که به طور گسترده‌ای درباره ایران می‌نوشت، در یکی از بحث‌هایش چنین اظهارنظر می‌کند:
 «علم قوم‌شناسی، فراسوی تمام تردید‌های معقول، به گونه اخلاقی ثابت می‌کند نژاد‌های برتر اروپای مدرن یعنی سلت‌ها، ژرمن‌ها، یونانی- ایتالیایی‌ها و اسلاو‌ها با نژاد‌های آسیای غربی یعنی هندو- فارس‌ها هم‌ریشه‌اند».
رالینسون این یافته‌ها را نتیجه پیشرفت «علوم قیاسی مدرن  و از مباهات قرن نوزدهم» خواند اما با وجود مطرح شدن در لفافه علم، بنیان‌های گفتمان آریایی اساسا خیالی بودند. ترکیب علم و خیال‌پرستی جهت تبلیغ افسانه آریایی، 3 پیامد داشت:
 اول- پیوستگی زبان‌شناسانه زبان‌های اروپایی به معنی هم‌تباری نژادی گویندگان این زبان‌ها تفسیر شده و نژاد در این مرحله به طور کاملا خیالی تعریف شد. هیچ چیزی شاید واضح‌تر از این نباشد که انسان‌های زیادی در کره زمین به زبان‌هایی تکلم می‌کنند که اصلا از خودشان نیست و به همین دلیل ارتباط دادن زبان به نژاد فاقد اعتبار علمی است. مثلا مردمان مستعمرات پیشین در آفریقا زبان استعمارگران را پذیرفته و امروز به آن تکلم می‌کنند و تاریخ از همچو مثال‌هایی انباشته است. گسترش زبان‌های «بنتو» که نتیجه یکهزار سال مهاجرت پی در پی مردمان بنتو زبان است، باعث ترویج این زبان در آفریقا حتی میان گروه‌هایی که دارای میراث زبانی کاملا متفاوت از «بنتو‌» هستند، شده است. همین طور در چین، زبان «هان» طی روند طولانی توسعه فرهنگی در میان مردمان غیر هان نیز رایج شد. به همین دلیل نویسندگان زیادی باور دارند آمیختن زبان و نژاد به همدیگر سرچشمه اصلی «گناهی» به نام افسانه آریایی است.
دوم- افسانه آریایی عمدتا تقلای تبارشناختی است. وسواس نویسندگان آریایی‌باور جهت یافتن ریشه مشترک برای آریاییان با توسل به خاستگاه قومی آنها کاملا آشکار است. این نویسندگان فرض‌شان این بود که گویا یک قبیله آریایی‌نژاد باستانی یا یک گروه نیای آریایی در جایی وجود داشته که سرچشمه همه نسل‌های بعدی آریایی است. به همین دلیل یافتن خاستگاه اصلی یا مادر وطن این قبیله کهن، توضیح خصوصیات فرهنگی و نژادی آریایی‌های اولیه و ابداع زبان گمشده آنها از دلمشغولی‌های عمده نویسندگان آریایی‌باور بوده است. این نویسندگان با استفاده از وقایعی که به طور شفاهی روایت شده و با توسل به سرنخ‌هایی که پیوندشان به یکدیگر خیلی ضعیف است، فرضیه‌های متهورانه‌ای می‌سازند. مثلا  «گوتلیب ویلهلم لیتنر» (۱۹99-۱۹40) که زبان‌شناس و قوم‌شناس آماتوری بود، در سفرش به شهر «لدک» در هندوستان تحت تاثیر خصوصیات اندام و چشم‌های کشیده مردمان محلی قرار گرفت و در نهایت به این نتیجه رسید که «گهواره نژاد آریایی» را کشف کرده است. بعد از اینکه لیتنر یافته‌هایش را نوشت، تعداد بی‌شماری از زنان اروپایی بویژه زنان ژرمن به قصد نسل‌گیری از «آریاییان خالص بومی» به این منطقه سفر کردند. این روایت نشان می‌دهد جامعه فکری آریایی با چه وسعتی برای تعمیم فرضیات خویش بر وقایع ضعیف تکیه می‌کند و با چه سرعتی به تجربه‌گرایی غیرعلمی لبیک می‌گوید.
زمانی هم بود که هندوستان، قفقاز، سواحل دانوب و شبه‌جزیره اسکاندیناوی توسط برخی از این متفکران، گهواره نژاد آریایی خوانده می‌شد. همین طور ایران نیز در نظریات کسانی مانند انکوتیل- دوپیرون، جونز و هیردر به‌عنوان مادر وطن هندواروپایی‌ها مطرح شده است. این واقعیت که هیچ سند، مدرک، ابزار کار، کتیبه، اثر هنری یا هر وسیله صنعتی دیگری از این قبیله اولیه آریایی به جا نمانده است نیز چیزی از تلاش‌های مبلغان آریایی برای یافتن خاستگاه و مادر وطن این قبیله حتی تا همین اواخر نکاست. این در حالی است که هیچ نشانی از این قبیله اولیه و چگونگی مهاجرت آنها در هیچ حماسه یا روایت شفاهی متداول هندی، اروپایی و ایرانی وجود ندارد. پیگیری و تلاش‌های تبارشناسانه به حدی قوی بود که حتی نظرات متفاوت درباره خاستگاه آریایی‌ها نیز نتوانست این مردان اهل علم را متوجه تناقضات تجربی جدی در فرضیات‌شان کند.
سوم- خودبزرگ‌بینی سنگرگرفته در آریایی‌باوری رمانتیک و همین طور استفاده متفکران آریایی از عینک نژادپرستی برای توضیح تاریخ، وسواس «پاکیزگی نژادی» را وارد دستگاه فکری آریایی‌باوران کرد. بر اساس این وسواس، ازدواج با نژاد دیگر یک نوع نابهنجاری و بی‌حرمتی نسبت به پاکیزگی نژاد پنداشته شد. کسانی مانند «کومت آرتور دی گوبینو» به نژاد به مثابه ماشین تاریخ نگاه کرده و استنباط کردند ازدواج با نژاد پست به معنی آغاز زوال نژاد برتر در تاریخ است. انسان‌شناسان نژادباور جمجمه انسان‌ها را اندازه‌گیری کردند و گروه‌های انسانی را براساس خصوصیات فیزیکی در دسته‌های نژادی مختلف طبقه‌بندی کردند. به دنبال آن ویژگی‌های بی‌شمار روانشناختی نیز بر خصوصیات فیزیکی علاوه شده و آریایی‌باوران تا جایی پیش رفتند که حتی ادعای شناسایی نژاد‌های مرکب را در کنار نژادهای خالص مطرح کردند. نتیجه‌گیری آریایی‌باوران این بود که صرفا یک نژاد که همانا نژاد آریایی است، حساس، خلاق و آفریننده بوده و نژادهای دیگر که عمدتا نژاد‌های غیرآریایی‌اند، منحط، خنثی، تنبل و مطیع هستند. آگاهی منحط نژادی میزان تضاد بین آریاییان و سامیان را تا سرحد اصول اولیه تاریخ بشر پیش کشاند و بدین ترتیب یهودی‌ستیزی رایج آن زمان را با زبان علم مزین کرد. در نهایت، ایدئولوژی نازی، افسانه آریایی را به خروش آورد. در نتیجه، وسواس پاکیزگی نژادی با شور فراوان راه را به سمت یک مرحله نسل‌کشی گشود.
آریایی‌باوری در دنیای معاصر غرب یا به کتاب‌های تاریخ واگذار شده یا مرادف نازیسم پنداشته می‌شود. انسان‌شناسی نژادمحور جایش را به انسان‌شناسی اجتماعی، علم تکامل ژنتیکی و تاریخ زیست‌شناسی داده و دیگر در هیچ جای دنیا به سبک و سیاق قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم نه کسی آن را فرامی‌گیرد و نه کسی حاضر است آن را تدریس کند. مفهوم «نژاد‌های بشر» اگر چه هنوز هم در گفتمان‌های سیاسی بویژه در ایالات متحده آمریکا کاربرد دارد اما در مجموع کنار گذاشته شده است. استفاده از تنوعات ژنتیکی و فنوتیپی عمدتا برای مطالعه تفاوت‌های وراثتی و ریخت‌شناختی به کار می‌رود اما ابزارسازی از آنها برای نشان دادن الگو‌های رفتاری تغییرناپذیر یا نشان دادن برتری یک نژاد بر نژاد دیگر ممنوع است. علاوه بر این استفاده از این روش‌ها کاملا تدریجی است که طی آن هرگونه تلاش برای به وجود آوردن تمایز بین جمعیت‌های انسانی عملی خودسرانه و شخصی گزارش می‌شود. انجمن‌های مطرح انسان‌شناسی به کاربرد واژه «نژاد» علاقه چندانی ندارند و مجامع علمی بر این اصل که «نژاد» برساخته اجتماعی است اجماع دارند.
در زبانشناسی اما دیدگاهی که خانواده زبان‌های هندواروپایی را هم‌ریشه می‌داند با قدرت پابرجاست. هرچند کاربرد این اصطلاح فراتر از همین حدود جنجال‌بر‌انگیز است بنابراین درباره اینکه خانواده زبان‌های هندواروپایی ریشه در زبان یگانه ماقبل تاریخی داشته یا از گویش‌های مختلف گروهی از انسان‌هایی برآمده که نسل‌های بعدی آن دست به مهاجرت ‌زده و به دلیل داشتن مهارت رزمی بر مردمان اروپایی، جنوب و غرب آسیا غلبه کرده و بدین‌سان زبان خویش را در این مناطق پخش کردند، اتفاق نظر وجود دارد. زبانشناسان مدرن به رابطه زبان با نژاد یا برتری فرهنگی بی‌باور‌ند. اگرچه بعضی دیدگاه‌های اقلیتی به نام دیدگاه اختراع فرهنگی زبان‌ها، دیدگاه همگرایی تصادفی و دیدگاه وام‌گیری زبان نیز وجود دارد که نظریه غالب هم‌ریشگی زبان‌های هندواروپایی را به چالش می‌کشد اما این دیدگاه‌ها بسیار بحث‌برانگیزند.
به گونه مثال، زبانشناسی به نام «مریت رولین» استدلال می‌کند گفتن اینکه خانواده زبان‌های هندواروپایی خانواده منحصر به فردی بوده و با سایر خانواده‌های زبانی مشترکات بنیادی ندارد، تصور حتی فراتر از ادعای«افسانه زبان است». زبانشناسان دیگری از همین گروه استدلال می‌کنند که در توضیح تفاوت بین زبان‌های هندواروپایی و ترکی یا سامی، زیاده‌روی شده است. زبانشناس برجسته و جنجال‌آفرینی به نام «ژوزف گرینبرگ» اصطلاح خانواده «زبان‌های اوراسیایی» (Eurasiatic-languages) را پیشنهاد می‌کند که براساس آن تمام زبان‌های اوراسیای شمالی در خانواده جدیدی دسته‌بندی شده که علاوه بر همه زبان‌های هندواروپایی، زبان‌های دیگری مانند ژاپنی را نیز شامل می‌شود.
هدف این نوشته طرح این مساله است که آریایی‌باوری رسوا شده و استدلالی که زبان‌های خانواده هندواروپایی را هم‌ریشه می‌انگارد همچنان مورد مناقشه است. هرچند دیدگاهی که زبان‌های هندواروپایی را (بدون هیچ دلالت نژادی) دارای خاستگاه مشترک می‌پندارد همچنان دیدگاه غالب است. «کای فرایز» با طرح نظریه «سرچشمه زبان» (Urheiat) شاید بهترین بدیل را پیشنهاد کرده است: «رودخانه‌ها نه از یک سرچشمه که از اتصال جوی‌های باریک زاده می‌شوند».
ایران و جذبه آریایی
گفتمان آریایی در تمام آثار شرق‌شناسی قرن نوزدهم درباره ایران و هندوستان راه گشود. مساله تضاد بین نژاد‌هایی که به طور آشتی‌ناپذیری از هم متفاوت تلقی می‌شدند، به موضوع متداول در کار نویسندگانی چون «گوبینو» برای «کشف معما‌های تاریخ» درآمد. ایران و هندوستان وسیعا در محور این گفتمان قرار گرفته و به حیث یکی از پرحادثه‌ترین صحنه‌های جنگ نژاد‌ها به تصویر کشیده شدند. به گونه مثال، به عبارتی از «جورج راولینسون» در کتاب معروفش «خاستگاه ملت‌ها» توجه کنید:
«هنگامی که مدنیت‌های آریایی در حال توسعه بودند، آسیای صغیر در غربی‌ترین نقطه آسیا، جلگه‌های بین‌النهرین، فلات بزرگ ایران و شبه‌قاره هند در قسمت مرکزی‌تر این قاره صحنه رویارویی نسبتا خونین 3 نوع توسعه و پیشرفت بشر بود. 2 نوع این توسعه از آن آریایی‌ها بود در حالی که نوع سوم که خصوصیت کاملا متفاوت داشت، متعلق به  آشوری‌ها بود».
بدین‌سان مهاجرت و جنگ‌های شرق باستان را بدون استناد به مدارک تاریخی، خصوصیت نژادی دادند و مردمان این مناطق را انسان‌هایی معرفی کردند که دارای «آگاهی نژادی» بوده و به گونه متمایز در فکر «سلطه نژادی» بر دیگران بوده‌اند. این نگاه قرن نوزدهمی در نهایت وارد قرن بیستم شد و در آثار نویسندگانی چون «پرسی سلیکس» (1945-1867) بویژه کتاب معروفش «تاریخ فارس» (۱۹۱۵) بازتاب یافت:
«حضور سامی‌ها در امپراتوری‌های بابلی و آشوری، تا غلبه آریایی‌های ماد و فارس در نوسان بود. آریایی‌ها نیز 5 قرن زیر سلطه نژاد تورانی به سر برده و در نهایت در قرن سوم میلادی برتری خویش را بازستاندند».
چنین نقل قول‌هایی فراوانند. اما نکته مهم این است که گفتمان آریایی شیوه استدلال تاریخی تازه‌ای را در بین روشنفکران ایرانی و هندی تحصیل کرده در غرب رایج کرد. آریایی‌باوران اروپایی ساکن هند همراه با دستیاران بومی خویش «مدل آریایی تاریخ هند را که عبارت از روایت حماسی تهاجمات، مهاجرت‌ها و اسکان‌گزینی یک گروه آریایی است، آفریدند… گروهی که نه‌تنها بنیانگذار سلطنت‌ها و امپراتوری‌های نوین بود که آفریننده فلسفه و ادبیات باشکوهی نیز به شمار می‌رفت.» فرارفتن گفتمان آریایی از یک مفهوم واژه‌شناختی به یک گفتمان سیاسی در هند حتی سریع‌تر از اروپا بود. هندی‌ها، طبقات بالایی آریایی بودن را منحصر به خود و طبقات پایینی و پایین‌تر را از آن محروم دانسته و با اتکا به آن خود را با آریایی‌های اروپایی هم‌تراز می‌پنداشتند تا جایی که نظریه‌های نژادپرستانه آریایی در هند احساسات ضداسلامی را حتی در صفوف هندو‌های تجددطلب تقویت کرد.
به همین ترتیب افسانه آریایی به یک مدل جذاب تاریخی برای ایدئولوگ‌های ناسیونالیست در سایر بخش‌های جهان نیز مبدل شد. در ترکیه یک یهودی اهل سالونیکا به نام «موسی کوهن» (1961-1863) که بعد‌ها به «مونس الپ تکین» تغییر نام داد، با آنکه ظاهرا از تمایلات یهودی‌ستیزانه آریایی‌ها رنجیده‌خاطر بود، نمونه‌ای از ایدئولوگ‌های مجذوب افسانه آریایی است. او کسی بود که ترک‌ها را به «خانواده بزرگ هندواروپایی» متعلق می‌دانست. اظهارات او برخلاف ناسیونالیست‌های همتایش در ایران و ترکیه متکی بر پیش‌فرض‌های «آریایی‌باوران اروپایی» نه، که بازتاب تخیلات شخصی‌اش بود.
او ویژگی‌های ظاهری ترک‌ها را اینطور توصیف می‌کرد: «سفیدپوست، موطلایی، چشمان آبی، خاکستری و نیلگون، کمر باریک و زیبایی خیره‌کننده». بدین‌سان الپ تکین، ترک‌ها را آریایی خالص خواند و مدعی شد واژه «آریایی» ریشه ترکی دارد اما منظور وی واژه «اری» (ari) بود که در یکی از گویش‌های زبان ترکی (جغتایی) به معنی پاک و خالص است و در زبان ترکی معاصر کاربرد فراوان دارد.
او حتی ادعا کرد ترک‌ها زراعت را به اروپا بردند و مدنیت‌های سومری، یونانی-لاتین و چینی را بنیان گذاردند. به هر صورت، افکار الپ تکین بیراهه‌ای بود در میان آب‌های قبلا گل‌آلود که نشان‌دهنده متوهم‌تر بودن دیدگاه‌های بلندپروازانه آریایی‌باوران پیرامونی نسبت به پایه‌گذاران اروپایی افسانه آریایی است.
پیش از پرداختن به آریایی‌باوری ایرانی، می‌خواهم روشن کنم در هیچ یک از متون ایرانی پیش از قرن بیستم از «نژاد آریایی» به گونه امروزین یاد نشده است. البته در عصر باستان در دوره‌های ساسانی و هخامنشی واژه «آریا» (ariya) و در متون یونانی و سپس لاتین واژه «آریو» (arioi) کاربرد داشته  و در قرن دهم میلادی «حمزه الاصفهانی» واژه «آریا» را معادل ایران به کار برده است. آن طوری که دیده خواهد شد، واژه باستانی آریا اسم خاصی بود و با هر آن چیزی که حتی کمترین قرابت با «نژاد» داشته باشد بی‌پیوند بود. این امر تاکیدی است بر مدرن بودن و اساسا اروپایی بودن اصطلاح «آریایی».
برای نخستین بار «میرزاآقاخان کرمانی» نویسنده ناسیونالیست رادیکال ایرانی، واژه آریایی را با نوشتن در چندین کتابی که تاریخ نشر آنها مشخص نیست و به گمان اغلب در دهه 90 قرن نوزدهم تالیف شده‌اند وارد ادبیات مدرن ایران کرد. البته کرمانی اولین نویسنده ایرانی نیز هست که آگاهی خوبی نسبت به نظریه‌های نژادپرستانه رایج در اروپای آن زمان داشت. او معتقد بود: «اگر کسی یک فرد ایرانی، انگلیسی و یونانی را و بعد یک اتیوپیایی و سودانی سیاه و عرب را ببیند، به وضاحت می‌تواند قضاوت کند که کدام یک پاکیزه و متمدن و کدام یک وحشی است». جالب است بدانیم کرمانی در معرو‌ف‌ترین کتاب‌هایش  برای معرفی نژاد آریایی واژه «آریان» را استفاده کرده که در حقیقت تلفظ فارسی لغت انگلیسی Aryan و لغت فرانسوی aryen است. دلیل کاربرد «آریان» توسط کرمانی این است که نویسنده‌های پارسی‌زبان تا آن زمان قادر نشده بودند واژه جدیدالاختراع اروپایی «Aryan» و واژه کهن اوستایی و فارسی آریا (aryia) را از هم تمییز دهند. همین طور کرمانی با همین روش مثلا واژه Semitic را «سمیتیک» ترجمه کرده است، در حالی که نسخه بومی این واژه «سامی» است و سمیتیک فقط برگردان لفظی آن به پارسی. او در کتاب «سه مکتوب»، زردشتیان باستان را با «مردم بزرگ ایران» و «ملت نجیب آریان» یکی فرض کرده و در کتاب دیگری اصطلاح «مردمان اصیل آریایی» را به کار برده است. سومین مثالی که می‌توان از کرمانی ذکر کرد، نژادگرایانه‌تر است و افسانه ریشه‌های مشترک نژادی را با صراحت بیان می‌دارد: «روایت است که در اروپا، روس و روم با ایرانیان هم‌ریشه بوده و از همین ریشه یگانه به سراسر دنیا شاخ و برگ گسترده‌اند».
بر سایر نویسندگان ایرانی وقت بیشتری گذشت تا به شور نژادپرستانه کرمانی رسیدند. هرچند مفاهیم نژاد و پاکیزگی نژادی در نظریه‌های تاریخی ایران آشکارا استفاده می‌شدند اما سیاسی‌سازی این مفاهیم زمان بیشتری را در بر گرفت.
نشریه معروف سیاسی-فرهنگی میرزا آقاخان کرمانی، «کاوه» که از متون نژادپرستانه جهت تبلیغ «نژاد خالص ایرانی» خیلی ظریفانه استفاده می‌کرد تصادفا مورد عنایت مبلغان آلمانی قرار گرفت و بین سال‌های ۱۹۱۶ تا ۱۹۲۲ در برلین چاپ و نشر می‌شد. در این نشریه مردمان ویژه‌ای که کرمانی ایشان را اجداد مشترک ایرانی‌ها و هندی‌ها می‌خواند آریایی خطاب می‌شدند. در «کاوه» آمده است: «جشن نوروز نموداری از آیین آریاییان کهن است». علاوه بر این، با مطالعه «کاوه» می‌فهمیم ایرانیان باستان تقویمی داشته‌اند کهن‌تر از تاریخ ایران، به همین دلیل سال‌شمار «نژاد آریایی» بوده است.  به هر حال تمام این تذکرات آریایی‌باورانه اکثرا ابعاد واژه‌شناختی داشتند تا سیاسی. ادعای اینکه نشریه کاوه به طور ویژه مبلغ یک دیدگاه نژادپرستانه بود، دشوار است. تمام کتاب‌هایی که در این دوره در باب تاریخ ایران تالیف شده‌اند لبریز از توهمات ظریفانه مشابه درباره «آریایی‌های باستان»‌اند. تاثیرگذار‌ترین این کتاب‌ها اما اثری است از «عیسای صادق» (1987-1894) وزیر معارف آن زمان که برای شاگردان نوشته بود. در این کتاب وی پیدایش ایران را نتیجه 2 موج مهاجرت آریایی‌هایی می‌داند که از شمال به فلات ایران کوچیدند.
آثار تاریخ‌نگار دیگر ایرانی به نام «صادق رضازاده شفق» (1971-1897) روایتگر آگاهی بیشتر ایرانیان این دوره از مباحث رایج اروپایی پیرامون مساله آریایی است. به طور نمونه، رضازاده نظریه‌ای را که براساس آن خاستگاه «نژاد شمالی» سواحل دانوب است- نظریه رایج در اروپای دهه ۱۹۳۰-  در ایران مطرح کرد. براساس تحقیقات من، او اولین ایرانی‌ای است که واژه «ایرین» (Aryan) اروپایی را به زبان فارسی (برخلاف کرمانی که پیش از رضازاده آن را «آریان» ترجمه کرده بود) «آریایی» ترجمه کرد. اکنون می‌بینیم  که واژه باستانی «آریا» که توسط انکوتیل-دوپیرون فرانسوی از اوستا وارد اروپا شده بود، بعد از یک چرخش دایره‌وار چگونه با یک معنای متفاوت و نو به خانه بازگشت. در این دوره و در همین راستا کار‌های «حسن پیرنیا» نیز قابل ذکر است. کتاب‌های تاریخ او از جمله اولین آثار تاریخی‌اند که در ایران معاصر با معیار‌های روش‌شناسانه تاریخ‌نگاری اروپایی نوشته شده‌اند. البته با بیان اینکه کارهای او به تقلید از تالیفاتی صورت گرفته که قبلا در حوزه شرق‌شناسی انجام شده بود و پیرنیا همانند مورخان هم‌نسل، چیز مهمی به یافته‌های این تالیفات نیفزود. اما چنین ضعفی هرگز مانع تاثیر کار او بر فهم ایرانی‌ها از تاریخ‌شان نشد. پیرنیا امکانات فراوانی برای بسط افکارش داشت. او کمیسیونی را اداره می‌کرد که وظیفه تهیه نخستین کتاب‌های درسی مکاتب عصر پهلوی را برعهده داشت. بنابراین علاوه بر اهمیت بی‌چون و چرای کتاب‌هایی که پیرنیا در آن زمان نوشت، تاثیر او بر شناخت هویت ایرانی را که از طریق کتاب‌های درسی بر ذهن جوانان ایرانی تزریق می‌شد نیز نباید دست‌کم گرفت.
در همین راستا، کتاب «تاریخ قدیم ایران» (۱۹۲۸) یا اولین کتاب درسی نوشته پیرنیا که توسط وزارت معارف وقت نشر شد، اهمیت خاصی دارد. این کتاب فصلی دارد زیر عنوان «نژاد‌ها- نژاد سفیدپوست- مردمان هندواروپایی» که کاملا با توسل به «علم نژاد» و به طور مشخص براساس «علم تفکیک نژادها و شکل و کیفیت انسان‌های متعلق به آنها» نوشته شده است. این فصل کتاب کاملا به شیوه اروپایی آن زمان که انسان را به نژاد‌های آریایی، سامی و امثال آن دسته‌بندی می‌کرد نوشته شده و از ترمینولوژی ادیان ابراهیمی که نسل بشر را به 3 پسر نوح (سام، حام و یافث) می‌رساند به مثابه ابزار دسته‌بندی نژادی کار گرفته است. در این کتاب فرض بر این است که اجداد آریاییان یا هندواروپاییان امروزی دارای یک خاستگاه اولیه بوده‌اند. پیرنیا در این زمینه نظریه رایج اوایل قرن بیستم را که ادعا داشت خاستگاه آریاییان شبه‌جزیره اسکاندیناوی است، با صراحت پذیرفت. پس بنابر فرضیه پیرنیا ایرانی‌ها مردمانی‌اند که از اسکاندیناوی به فلات ایران کوچیده‌اند!
به باور پیرنیا، چون «ایرانیان خودشان را «آریا» یعنی نجیب و صادق خطاب می‌کردند، نام ایران از اصطلاح «مردمان آریایی» گرفته شده است. نام باستانی ایران در ابتدا «آیران» (àyràn) بود که به مرور زمان «اران» (ayràn) و «یران» (eyràn) و بالاخره «ایران» (iràn) شد». پیرنیا بعد‌ها ادعا کرد «آریانا ویجه» به معنی «سرزمین آریاییان» است. اما نوشتار حاضر نشان خواهد داد همه این مدعیات صرفا براساس یک غلط فهمی و عدم درک درست از تمایز بین واژه‌های «آریا» (aryia) و «آریایی» (Aryian) صورت گرفته‌اند.
به هر حال پیرنیا شاگرد خوب متفکران نژادباور اروپایی بود. پیرنیا با وجود آنکه همیشه می‌کوشید بی‌طرفی آکادمیکش را حفظ کند، گهگاهی از مواضع سرد علمی سقوط کرده و در طرح پیش‌داوری‌های نژادپرستانه پیشی می‌گرفت. به گونه مثال، او از «زشتی» و «پستی نژادی و اخلاقی» ساکنان ایران «ماقبل آریایی» سخن گفت. منظور پیرنیا از ساکنان ایرانی «ماقبل اریایی» عیلامی‌هایی بود که پیش از اظهارنظر او تقریبا هیچ اطلاعی راجع به آنها وجود نداشت. وی همچنین ادعا کرد اگرچه «ایرانیان آریایی» از لحاظ مدنیت نسبت به همسایه‌های سامی خویش یعنی بابلی‌ها و آشوری‌ها عقب بودند اما از نظر اخلاقی همیشه بر آنها برتری داشتند. این فرضیات فقط می‌تواند ملهم از آریایی‌باوری اروپایی باشد. این مثال‌ها می‌رساند که کتاب‌های درسی دوره پهلوی اول بازتاب روح زمانه خویش و رونوشت نظریات رایج آن زمان بودند. به طور نمونه، در یکی از این کتاب‌های درسی آمده: «مردمان ایران آریایی‌نژادانی‌اند که زبان کنونی‌شان پارسی است». یکی از کتاب‌های درسی جغرافیا، ریشه ایرانی‌های معاصر را به مردمانی می‌رساند که آریایی نژادند و وطن آبایی‌شان نیز ایران بوده است. به همین ترتیب کتاب‌های درسی آن دوره همه «مردمان دیگر» بویژه عرب‌ها و مغول‌ها را عمدا مهاجمان «غیرآریایی» خوانده‌اند. این پیام‌ها به سرعت در اذهان اولین نسل تحصیلکرده دولت پهلوی خانه کرد، اذهانی که برای پذیرش تبلیغات ایدئولوژیک نژاد آریایی که قرار بود بزودی از برلین اشاعه یابد، آماده می‌شدند.
ریشه‌های اخوت آریایی بین ایرانی‌ها و ژرمن‌ها که در دهه ۱۹۳۰ در ایران رایج شد، به کار نویسندگان ایرانی در جریان جنگ نخست جهانی بازمی‌گردد. به طور مثال «وحید دستگیرزاده» (1942-1897) شاعر، فعال سیاسی، رساله‌نویس و بنیانگذار روزنامه «ارمغان» در جریان جنگ اول جهانی به طور ملتهبانه‌ای همفکری و همدردی خویش را با ژرمن‌ها اعلان کرد.
او احساساتش را در یک شعر سیاسی که ادای احترامی به کشور آلمان است بیان کرده و با این باور که ژرمن‌ها و ایرانی‌ها هم‌نژادند، ایرانیان را به میدان‌های جنگ در برابر «روباه مکار» انگلیس و «خرس زشت» روس فرا خواند. در فقدان اسناد و شواهد معتبر، دشوار است بدانیم موضع‌گیری دستگیرزاده ناشی از تاثیر تبلیغات آلمان‌ها بوده یا متاثر از نفرت گسترده‌ای که در آن زمان نسبت به روس و انگلیس در ایران وجود داشت. با وجود آنکه نظریات طرح‌شده در این زمینه از ۱۹۱۵ تا پایان جنگ دوم جهانی کاملا مکتوب و مستند شده‌اند، هنوز قضاوت درباره اینکه آیا این نظریات محصول پروپاگاندای سیاسی آلمانی‌ها بوده یا کار روشنفکرانه ایرانیان، دشوار است.  در دوره پهلوی اول، آلمان بی‌وقفه درگیر مسائل ایران بود- البته این درگیری به سبب حضور روس و انگلیس با افت و خیزهایی نیز همراه بود- آلمان در این دوره با به‌کارگماری شمار زیادی از متخصصان خویش در ایران در مدرن‌سازی این کشور نقش برجسته‌ای را بازی کرد. شماری از همین متخصصان، باشگاه اجتماعی «خانه آلمان« (das Deutsches Haus) را در تهران تاسیس کردند. به همین منوال، از پایان جنگ اول جهانی ما شاهد به وجود آمدن مجامع متعدد دوستی ایران- ژرمن (Irano-German) و برنامه‌های تبادل محصلان بین 2 کشور بودیم. برنامه تبادل محصلان به تقویت دیدگاه‌های نژادپرستانه و آریایی‌باوری در ایران انجامید. این برنامه درست زمانی آغاز شد که مساله ضدیت نژاد آریایی با نژاد سامی در دانشگاه‌های آلمان و سایر دانشگاه‌های اروپایی به‌عنوان قاعده علمی پذیرفته شده بود. البته تبلیغات رسمی دولت آلمان در این زمینه عملا کمی بعدتر در دهه ۱۹۳۰ شروع شد. مواجهه استراتژیک آلمان با روس و انگلیس، با برنامه‌های سنگین تبلیغاتی برای تسخیر قلب و ذهن ایرانی‌ها همراه بود. با توجه به سابقه بی‌اعتمادی بین ایران و «انگلیس بدقول» و «روس منحوس»، ایرانی‌ها طبعا به آلمان و پیام حسن‌نیت آریایی تمایل نشان دادند، بنابراین می‌توان استدلال کرد محیط ایران نه‌تنها پذیرای مولفه افسانه آریایی که از هر لحاظ پذیرای تبلیغات آلمان نازی نیز بود. البته صرف‌نظر از مساله نژاد، آلمان‌ به دلیل روابط نه‌چندان خوب روس و انگلیس با کشورهای خاورمیانه، بین عرب‌ها نیز محبوبیت داشت اما نفوذ سیاسی و فرهنگی آلمان پس از پیروزی حزب ناسیونال- سوسیالیست کارگران در انتخابات سال ۱۹۳۳ با شعار حسن نیت و نیات غیرامپریالیستی در ایران گسترش بیشتری یافت. «عبدالرحمن سیفی‌آزاد»، از مبلغان بدنام نازی در ایران، در سال ۱۹۳۳ انتشار مجله «نامه ایران باستان» را که ادعا می‌شود امور آن زیر نظارت مستقیم وزیر تبلیغات آلمان نازی پیش برده می‌شد، آغاز کرد. حتی منبعی، مدیرمسؤول واقعی این مجله را «میجر فون وایبران» از اعضای حزب نازی آلمان معرفی کرده است. با وجود این، ممکن است اعلانات تجاری بی‌شمار شرکت‌های آلمانی از جمله شرکت زیمنس در مجله یادشده گواهی باشد بر تمویل این مجله توسط منابع آلمانی، اما هیچ سند معتبری مبنی بر نقش مستقیم حکومت هیتلر در تمویل و نظارت آن وجود ندارد.
از جانب دیگر این مجله، ژانویه ۱۹۳۳ یعنی یک ماه قبل از ادای سوگند هیتلر در مقام صدراعظمی آلمان آغاز به نشر کرد. این امر، راه‌اندازی «نامه ایران باستان» توسط حکومت نازی را زیر سوال می‌برد، هرچند به معنای آن نیست که مجله یادشده پسان‌ترها در خدمت دستگاه تبلیغات نازی قرار نگرفته باشد. به هر صورت نقش «نامه ایران باستان» به مثابه کانال تبلیغات نازی در ایران، چه مستقلانه یا تحت نظارت مستقیم آلمان، انکارناپذیر است. مثلا در یکی از مقاله‌های این مجله آمده است:
«گروهی که دارای تفکر و خلاقیت ذهنی و عملی است گروه آریایی و گروهی که به سادگی قناعت کرده و فکر‌ش تا حدودی متوقف مانده گروه سامی است. آریایی‌ها در هر زمان و مکانی، صرف‌نظر از اینکه به چه نامی خوانده می‌شوند، کار‌های خلاقانه می‌کنند. ایرانی، آلمانی، فرانسوی و انگلیسی نام‌های گروه‌های مختلف آریایی‌ است. با وجودی که نام و زمان و مکان، آریایی‌ها را از همدیگر مجزا کرده، همه  آریایی‌ها از خلاقیت فکری و عملی یکسان برخوردار بوده و در حوزه علم با همچو ویژگی‌هایی شناخته می‌شوند». در بخشی از همین مقاله درباره صلیب شکسته آمده است: «صلیب شکسته بین قبایل اولیه آریایی یعنی اجداد ژرمن‌ها و ایرانی‌های امروزی مرسوم بود بنابراین واقعا جای مسرت است که نشان ایران باستان (صلیب شکسته) که قدمت آن به 2 هزار سال پیش از میلادی مسیح بازمی‌گردد، امروز مایه مباهات ژرمن‌ها که با ما هم‌نژادند، شده است».
نویسنده مقاله تا حدی پیش می‌رود که بالاخره ایران را خاستگاه آریایی‌ها می‌خواند. به همین ترتیب، «نامه ایران باستان» در گزارشی درباره یک محفل یادبود در برلین که با افروختن آتش همراه بود، تاکید می‌کند: «رسم‌های آریایی به شمول افروختن آتش مقدس، در جشن‌های نازی‌ها احیا شده و تمام رسم‌های کهن آریایی که همانا عنعنات ایران باستان هستند، بزودی در آلمان دوباره زنده خواهند شد».  در یکی از شماره‌های دیگر این مجله از «آلفرد روزنبرگ» از نظریه‌پردازان مهم نازی، برای اینکه گویا از تعویض قوانین رومی و یونانی به قوانین «آریایی و ایرانی» در آلمان ناسیونال- سوسیالیست دفاع کرده، تمجید شده است.
«نامه ایران باستان» پر از تاکیدات درباره هم‌نژادی  ایرانی‌ها و ژرمن‌ها بوده و کمتر فرصتی را برای تمجید دیدگاه هیتلر درباره کشورش از دست داده است. مسائلی مانند دستاورد‌های تکنیکی و پیشرفت‌های صنعتی آلمان، اهداف ورزشی این کشور و حتی خبر‌هایی کم‌اهمیت‌تر از آن وسیعا در این مجله نشر می‌شدند.
هدف مجله در صفحه اول هر شماره، صفحه‌ای که در آن کلمات خدا، ایران و نمادپردازی زردشتی با صلیب شکسته ترکیب شده بود، احیای افتخارات ایران پیش از اسلام بیان شده است. این هدف با تذکرات مکرر درباره ضرورت پاکسازی زبان پارسی از کلمات خارجی غیرآریایی و با یهودی‌ستیزی بیان می‌شد. لحن مجله کاملا ناسیونالیستی و خودبزرگ‌بینانه بود و به طور اغراق‌آمیزی به ستایش افتخارات و شاهکار‌های ایرانیان باستان می‌پرداخت. این رسانه خیلی زود مورد عنایت نخبگان طرفدار سلطنت در ایران قرار گرفت. تبلیغات فرهنگی‌ای که آشکارا توسط دستگاه پروپاگاندای نازی تمویل می‌شد، سال ۱۹۳۴ از طریق «مجمع ژرمن-فارس»
(Deutsch-Persische Gesselschaft) مجمعی که عهده‌دار تمویل چندین نشریه ایرانی، سفر‌های علمی و بالاخره تسهیل مبادلات فرهنگی بین دو کشور بود، شدت یافت.
پیوند نژادی ایرانیان و ژرمن‌ها، پس از به رسمیت شناخته شدن ایرانیان به حیث «آریاییان خالص» و رفع محدودیت‌های «قوانین نژادی نورنبرگ» از آنها طی فرمان ویژه کابینه «رایش» در سال ۱۹۳۶، شکل رسمی به خود گرفت. نازی‌ها همچنین توانستند با فرستادن مشاوران و استخدام معلمان آلمانی در مکاتب ایران، در بخش معارف دولت پهلوی جای پا باز کنند. به نقل از «جورج لینچوسکی»، سفیر وقت پولند [لهستان] در تهران، ژرمن‌ها برای گسترش دوستی بین 2 ملت وسیعا از افسانه آریایی استفاده کردند:
«صلیب شکسته را که در حقیقت سمبل حزب نازی بود، ژرمن‌ها برای ایرانیان به حیث نشان وحدت معنوی آریاییان شمالی با ملت زردشت  تفسیر کردند. همین طور آلمان بسته‌ای را که متشکل از ۷۵۰۰ جلد کتاب بود و «کتابخانه علمی آلمان» نامگذاری شده بود، به ایران تحفه داد. هدف از ارسال این بسته که عنوان کتاب‌های آن با احتیاط کامل گزیده شده بود، به دست آوردن قناعت و خشنودی خوانندگان ایرانی از ماموریت فرهنگی آلمان در شرق و همین طور از روابط تباری بین آلمان ناسیونال- سوسیالیست و فرهنگ آریایی ایران بود. شبکه فارسی رادیو آلمان وسیله دیگری بود که ژرمن‌ها از آن برای اشاعه نظریات آریایی در داخل ایران استفاده می‌کردند. ریاست این نشریات را «بهرام شاهرخ» که در یک خانواده زردشتی متولد شده و فرزند «خسرو شاهرخ یکتن» از مشاوران رضا شاه بود، به عهده داشت. بهرام در آلمان تحصیل کرده و از هواداران پر و پا قرص نازی‌ها و حتی بنا به برخی روایات، مدتی شاگرد «ژوزف گوبلز» وزیر اطلاعات آلمان نازی بود. جالب اینجاست که بعد از ختم جنگ دوم جهانی، رضا شاه این شخص را به ریاست اخبار و تبلیغات و همین طور تعدادی زیادی از اعضای حزب طرفدار سلطنت ایران را که «حزب سوسیالیست و ناسیونالیست ملت ایران» نام داشت و با الهام از حزب نازی آلمان  تاسیس شده بود، در مناصب بالای دولتی قرار داد.
«آریاییِ» مدرن و «آریا»ی باستان
آنانی که به خوانش آریایی از تاریخ ایران باورمند‌ند، از ریشه‌های باورشان در یک ایدئولوژی حقیر و بی‌اعتبار اروپایی بی‌خبر‌ند. آنها به جای پرداختن به این موضوع، غالبا به فرضیه‌ای که براساس آن ساکنان فلات ایران از زمان‌های بسیار کهن آریایی خوانده شده‌اند معتقد‌ند. کلمه ایران و موجودیت واژه «آریا» در شماری از متون پیش از اسلام یک چنین باوری را تقویت می‌کند. در حالی که آریا در واقع نام یک قوم بود اما اصطلاح آریایی نسخه مدرن و اروپایی‌شده این واژه باستانی است. استدلال من این است که 2 واژه «آریا» و «آریایی» بار معنایی کاملا متفاوتی دارند و موجودیت واژه «آریا» در متون کهن به هیچ وجه تاییدکننده ایدئولوژی مدرن «آریایی» نیست. روی مشابهت یا اختلاف دقیق این 2 واژه در ایران بسیار به ندرت تحقیق شده و در تحقیقاتی هم که در این زمینه انجام شده، تلاش شده با ارائه تاویل‌های گمراه‌کننده از متون باستانی، مفاهیم استفاده‌شده در این متون با مفاهیم مدرن همسان‌سازی شوند.
اصطلاح «آریا» به تکرار در متون کهنی چون اوستا به کار رفته است. اوستا از مکانی به نام « آریانا ویژه» یاد کرده که رویدادهای تاریخی-افسانه‌ای در آن اتفاق افتاده است. ترجمه دقیق آریانا ویژه «فلات آریا» یا «قلمروی آریا» است. چیز دیگری که در این زمینه در اوستا به آن اشاره شده، قهرمانان افسانه‌ای سرزمین‌های آریاست. مثلا آرش (کمانگیر چابک آریا) و کی‌خسرو (قهرمان آریا). به همین ترتیب در کتیبه‌های «نقش رستم»،  تبار شاهانی چون داریوش و خشایارشاه هخامنشی، فارسی، فرزند فارسی و آریا خوانده شده است. بالاخره اینکه یک کتیبه عیلامی در بیستون، اهورامزدا، خدای آیین زردشتی را خدای قلمرو آریا و خدای تمام مردمان آریا خوانده است. این در حالی است که در کتیبه دیگری، آریا نام یک زبان خاص خوانده شده است.
واژه آریا در ریگ ویدا و اوستا دارای همین معناست. نویسندگان متون ودایی همانند نویسندگان متون اوستایی، خودشان را آریا خطاب کرده‌اند. پیوند فرهنگی نویسندگان متون اوستایی و ودایی به دلیل زبان مشابهی که برای نوشتن هر دو کتاب به کار رفته قابل درک است. چنین شباهت زبانی در نسخه‌های قدیمی‌تر این دو کتاب بسیار چشمگیر است. بالاخره اینکه «هرودوت» مورخ یونانی اقوام ماد را در حالی آریا خوانده که پیش از وی «هیلانیکوس» باور داشت آریا نام سرزمین فارس‌هاست.
در منابع ایرانی، واژه آریا صراحتا خطاب به مردمانی است که دارای میراث مشترک فرهنگی و زبانی‌اند و خودشان را صرفا برای تمایز از «دیگران» آریا می‌نامیدند. آریا‌ها در واقع شامل فارس‌ها، مادها، سکاها و دیگر گروه‌های عمیقا درهم‌تنیده بودند. از لحاظ علم لغات «آریا» به معنای «مولود خوب» و از لحاظ روانشناسی قومی، به معنای سروری و اصالت است. در چارچوب همین نگرش، باور عام این است که لفظ ایران از واژه آریا اشتقاق شده و به معنای «سرزمین آریاییان» و «سرزمین ایرانیان» است که برای نخستین بار در عهد ساسانی به کار رفته است. این در حالی است که امپراتوری ساسانی رسما از اصطلاح «ایرانشهر» و حتی از نسخه پارتی آن یعنی «آریانشهر» برای وصف قلمرو خویش کار می‌گرفت. طرفداران چنین نظریه‌هایی باور دارند این اصطلاحات اختراع ساسانیان بود، زیرا ساسانیان قاعدتا از نام‌هایی که دارای قدمت تاریخی بودند جهت کسب مشروعیت برای امپراتوری جدیدالتاسیس خویش استفاده ابزاری می‌کردند. طبق نتیجه‌گیری این دیدگاه لفظ معاصر «ایران» از اصطلاحات کهنِ «آریانشهر» و «ایرانشهر» که معنی اصلی آن «سرزمین آریاها» است، استخراج شده است. با چنین نتیجه‌گیری‌ای پی می‌بریم مدعیان این نظریه باستان‌گرایانه‌ای، با این استدلال که گویا ایرانیان همان آریایی‌هایی‌ا هستند که با آگاهی کافی نژادی و برای تمایز «خویش» از «دیگری» (غیرآریاییان)  خودشان را آریایی خطاب کردند، در تلاش تقویت خوانش آریایی از تاریخ ایرانند. چنین استنباط تنها در صورتی می‌توانست قابل دفاع باشد که تقسیم انسان به دسته‌های زیست‌شناختی ابداع شبه‌علم مدرن نمی‌بود و اصطلاحات آریا و آریایی در جای خود به کار می‌رفتند. استفاده نادرست واژه‌های آریا و آریایی ناشی از کاربرد نابجا، نابهنگام و بی‌مورد این مفاهیم توسط کسانی است که منابع باستانی را برای اعتبار بخشیدن به افسانه مدرن آریایی در ایران و سایر نقاط جهان تحریف کردند. طوری که بحث شد، لفظ آریا نام مردمان مشخص و دارای فرهنگ و زبان مشترک بود. مردمانی که محیط زیست‌شان از شمال هند تا فلات ایران امتداد داشت و هیچ گروه اروپایی و غربی را دربر نمی‌گرفت. اصطلاح آریاییِ مدرن، هرچند از همین واژه باستانی استخراج شد اما در طول قرن نوزدهم  با استفاده از علوم مدرن بویژه زبانشناسی و داروینیسم بازتعریف شد. اصطلاح «آریایی» طبق تعریف جدید، ملت‌های مدرنی چون هندیان، ایرانیان و اروپاییان را براساس خصوصیات ظاهری و زیست‌شناختی، نژاد یگانه خوانده و از سایر نژاد‌ها متمایز می‌کند. این در حالی است که معنا و محتوای لفظ باستانی «آریا» کاملا متفاوت از این توصیف مدرن بوده و اصولا نام اقوام ماد، فارس و سکا بود. اینجاست که درمی‌یابیم چگونه از یک اصطلاح تاریخی (آریا) برای توضیح یک نظریه مدرن (نژاد آریایی) سوءاستفاده شده است.
نویسندگان زیادی قبلا به بغرنجی کاربرد لغت «آریایی» پی برده‌اند.  سال ۱۹۴۱ هنگامی که نازی‌ها در آلمان حکومت می‌کردند و آریایی نبودن منجر به مرگ انسان‌ها می‌شد، نویسنده معروف آلمانی به نام «هانس سیگیرت» پیشنهاد کرد استفاده از واژه «آریایی» در زبان آلمانی باید به کلی کنار گذاشته شود. او باور داشت در زبان آلمانی بدیل‌های خاص و جداگانه‌ای برای کلمات «ارانی»، «هندوایرانی»، «هندواروپایی» و «ژرمن‌تبار» وجود دارد بنابراین گنجاندن یک لغت گنگ و فاقد وضاحت علمی (آریایی) در قاموس آلمانی بی‌مورد است. به همین ترتیب «جین کلنس» در تازه‌ترین تحقیقش استدلال می‌کند لفظ «آریا» فقط در متون ایرانی توصیف قومی یک گروه انسانی است، در حالی که در سایر متون، بویژه نوشته‌های ودایی لفظ «آریا» معنای دیگری دارد بنابراین کلنس با «بازسازی و تورید» این واژه باستانی در زبان‌های مدرن مخالف بوده و درست‌ترین شیوه استفاده از آن را ترجمه‌اش می‌داند. او استدلال می‌کند دقیق‌ترین ترجمه واژه «آریا»، «ایرانی» است و نتیجه می‌گیرد:  «بیایید با اصطلاح آریایی وداع بگوییم. دلیلی نیز برای پشیمانی وجود ندارد؛ این اصطلاح سابقه شرم‌آوری دارد».  ترک این واژه زمانی ضروری می‌شود که در‌می‌یابیم حتی «داریوش» هنگام معرفی تبار خویش آن را به کار نبرده است: «من هخامنشی (از دودمان سلاطین)، فارسی و فرزند فارسی (از منطقه فارس)، ایرانی و فرزند ایران‌زمین (از قوم و فرهنگ ایرانی)‌ام». بر این اساس ایران را می‌توان دقیقا «سرزمین ایرانیان» ترجمه کرد زیرا اگر ایران را «سرزمین آریاییان» ترجمه کنیم، ایران می‌شود: «سرزمین ایرانی‌ها، هندی‌ها و اروپاییان». این است که می‌بینیم مفهوم «آریایی» استخراج شده از استدلال معاصر آریایی‌باوران اروپایی چه منافاتی با واقعیت ایران امروزی دارد.
تعریف ایران به معنی «سرزمین آریاییان» که مترادف است با «سرزمین ایرانیان، هندیان و اروپاییان» اولین بار توسط «ماکس مولر» آلمانی در نیمه دوم قرن نوزدهم ارائه شد. مولر سال ۱۸۶۱ ادعا کرد واژه آریا آن طوری که در زند اوستا آمده، نام مردم و سرزمین متعلق به آنهاست. او بنابراین استنباط کرد «آریانا ویجه» به طور همزمان به معنی «نسب آریایی» و «خاستگاه آریاییان» است. از طرح این بحث، تا امروز، ایران هم توسط عوام و هم در نوشته‌های «نیمه‌علمی» مترادف «سرزمین آریاییان» پنداشته می‌شود. چیزی که درک موضوع را مغلق‌تر ساخته است.
از همه این پریش‌انگاری‌ها می‌توان نتیجه گرفت واژه
ایران- «سرزمین آریا‌ها یا ایرانی‌ها» در متون قدیم- با عبور از صافیِ آریایی‌باوری مدرن، سرزمینی تعریف شده که در آن نژادی بنام «آریایی» که از هر جهت به «آریاییان اروپایی» نزدیک است، زندگی می‌کند. من اینجا قصد ندارم هیچکسی را که ایران را «سرزمین آریاییان» می‌خواند به سوءنیت یا به داشتن عواطف بیجا متهم کنم اما می‌خواهم بگویم با توجه به تاریخ متفاوت پیدایش اصطلاحات «آریا» و «آریایی»، آریایی‌باوری به جذابیت بیشتر خوانش آریایی از تاریخ ایران و وسواس هم‌نژاد پنداشتن ایرانیان و اروپاییان کمک کرده است.
ابهام درباره اصطلاح «سرزمین آریاییان» بیشتر از آن است که تا اینجا به آن پرداخته شد. این  اصطلاح در عصری خلق شد که باور به همگونی جمعیت‌های ساکن در مرزهای ملی یا به عبارت دیگر باور به تجانس ملت و سرزمین به اوج خود رسیده بود. مفهوم «سرزمین آریایی» بیشتر از طریق نوشته‌های ناسیونالیستی و کتب درسی دوره پهلوی به قصد «انسجام ملی» در «ایران آریایی» و تفکیک ایرانیان از همسایه‌هایی که گویا از لحاظ نژادی متمایز‌ند، ترویج شد. این در حالی است که ایران براساس تمام متون نوشته شده و شواهد مادی، از باستانی‌ترین زمان سکونت انسان تا امروز هرگز مسکن یک جمعیت همگون و متجانس نبوده است. تاریخ بشر، امتداد و نتیجه مهاجرت‌ها، جنگ‌ها و تعامل و آمیزش انسان‌هاست. این واقعیت با همه ابعاد آن درباره فلات ایران که از لحاظ جغرافیایی در چهارراه مهاجرت‌ها و راه‌های تجاری بین آسیای میانه، خاورمیانه و شبه‌قاره هند واقع است، صدق می‌کند. «اقوام امپراتوری هخامنشی در قرن ششم قبل از میلاد، مرکب از همه گروه‌هایی بودند که ما امروز آنها را «آریا» و «غیرآریا» خطاب می‌کنیم.» این واقعیت عکس نظریاتی است که به پاکیزگی نژادی در عهد باستان تاکید کرده و به وسیله شرق‌شناسان و آریایی‌باوران ایرانی در اذهان ما تزریق می‌شود. با مثال‌های زیادی می‌توان تکثر جمعیتی این منطقه در عهد باستان را ثابت کرد. مثلا کافی است لقب سلطنتی «شاهپور یکم» را در نظر بگیریم. او خودش را «شاهنشاه ایران و انیران» یعنی شاهنشاه آریاها و غیرآریاها می‌خواند. همچنان خوب است به یاد بیاوریم که از مجموع 30 هزار لوحی که در نتیجه حفاری ‌در پرسپولیس به دست آمد، هیچ یک به زبان فارسی نوشته نشده است. اکثر این لوح‌ها به زبان عیلامی و شماری هم به زبان آرامی‌است. زبان آرامی در گفتار آریایی‌باوران معاصر، زبان مردمانی است که «سامی» خوانده می‌شوند. به همین ترتیب نقش برجسته مردمان غیرایرانی مانند مصری‌ها، اکدیان، سومری‌ها و امثال آنها در معماری‌های هخامنشی و ساسانی کاملا مشهود است. به علاوه، تاریخ وقایع آشوری نشان‌دهنده حضور عرب‌ها در فلات ایران در قرن هشتم قبل از میلاد است. واقعیتی که با افسانه پاکیزگی نژادی ایرانیان، منحصر بودن فلات ایران به آریایی‌ها و منازعات دائمی بین آریاییان و سامیان مغایرت دارد. دیدگاهی که تاریخ را محصول مبارزات نژادی می‌پندارد، این واقعیت ساده اما با اهمیت تاریخی را که روابط ایرانیان و همسایگان سامی آنها همیشه بر اثر موج‌های طولانی و پیچیده مهاجرت، آمیزش و وام‌گیری‌های فرهنگی، زبانی و معنوی تعریف شده است، انکار می‌کند. گفتن این نکته که بخش‌های غربی امپراتوری ساسانی یعنی عراق کنونی که بستر جمعیت‌های «غیرآریا» بود و در عهد ساسانی «دل ایرانشهر» خوانده می‌شد، شاید بیشتر از سایر موارد برای آریایی‌باوران ناخوشایند تمام شود. فراتر از آنچه به آنها اشاره شد، بازسازی تصویر حتی تقریبی از دورنمای قومی، زبانی و فرهنگی ایران پیش از هخامنشی- تصویر نژادی سر جایش- خیلی دشوار و حتی ناممکن است. ما در این عرصه شواهد مادی بسیار ناچیزی در اختیار داریم که آن نیز بر اثر کار متخصصان تاریخ، زبان‌شناسی و باستان‌شناسی که عمدتا از متد و ادبیات منحصر به حوزه خویش استفاده می‌کنند؛ دستخوش تفسیر‌ها و تأویلات چندگانه شده است. تنها واقعیت مسلمی که در این عرصه وجود دارد، همانا تعلق زبان فارسی به خانواده زبان‌های هندواروپایی است. اما استفاده از این متد برای تعریف قومیت، مهاجرت و خط‌کشی نقشه‌های بزرگ، یا برای طرح مدعیاتی مبنی بر شباهت و نزدیکی ایرانی‌ها به ژرمن‌ها نسبت به ترکان و عراقی‌ها، کاملا مهمل و نادرست است.
با پدیدار شدن اصطلاح «آریان» و سپس «آریایی» در آثار اشخاصی چون کرمانی، رضازاده شفق و پیرنیا، لغت باستانی «آریا» که در اوستا به معنای «ایرانی» به کار رفته بود، به انحراف گراییده و ناپدید شد. اصطلاح آریایی «در ایران مدرن نه به معنای ایران و ایرانی به کار رفته و نه اشاره‌ای است به یک جامعه فرهنگی و زبانی؛ بلکه از  آن منحصراً به حیث  نماد همنژادی ایرانیان با اروپاییان و نشانه مخالفت ایرانیان با عرب‌های سامی استفاده شده است. این رویکرد از تمام جهات وام‌دار دیدگاه نژادی اروپای قرن نوزدهم است. با پیوند دادن لفظ باستانی «آریا» به اصطلاح مدرن «آریایی»،  استراتژی جدیدی که به طور همزمان به پیوستگی نژادی ایرانیان با اروپاییان و تمایز آنها از عرب‌ها و ترکان تاکید می‌کرد، به وجود آمد- چیزی که من آن را «نابجایی» می‌خوانم که عمدتا با استناد به منابع باستانی مطرح شد- هدف استفاده از لفظ قدیمی «آریا» برای مشروعیت‌بخشی «آریایی‌باوری» مدرن، صرفا سیاسی بود. توضیح اینکه چرا ایران به بستر جذاب آریایی‌باوری مدرن تبدیل شد، به بررسی نوع ناسیونالیسم ایرانی که در نیمه دوم قرن نوزدهم میان نویسندگان مدرنیست ایرانی آغاز به بالندگی کرد و سپس ایدئولوژی رسمی دولت پهلوی شد، نیازمند است.
 ناسیونالیسم و پذیرایی از ایدئولوژی آریایی
نیمه اول قرن نوزدهم دولتمردان راحت‌طلب قاجار با نیروی نظامی بی‌رحم اروپا مواجه شدند. شکست ایران در برابر این ارتش کوبنده، ایرانیان آگاه را از جا تکان داد و وادار به بررسی عللِ ضعف فزاینده ایران کرد. رویارویی خونین با انگلیس و روس، شکست در برابر آنها و به دنبال آن گسترش نفوذ این قدرت‌ها در داخل ایران، ایرانیان را به خودپرسشگری واداشت؛ روندی که راه را برای «نهضت تجدد» گشود. واقعیت این است که از دهه ۱۸۶۰ میلادی تا انقلاب مشروطه فضای سیاسی ایران کرخت و بی‌جان بود. ظهور گروهی از روشنفکران تجددخواه و رادیکال به رهبری میرزافتحعلی‌خان آخوندزاده (۱۸78-۱۸12)  واکنشی بود به همین فضای رخوتناک. گروه تازه‌ظهور گذشته ایران را و اینکه ایران باید چه آینده‌ای داشته باشد با روش‌های نوین نقد و بررسی و بنیاد‌های ناسیونالیسم ایرانی را پی‌ریزی کرد.
استراتژی ناسیونالیست‌های ایرانی به‌رغم همتایان تجددخواه‌شان فاقد یک برنامه منسجم اصلاحات زیربنایی بود. اگرچه آنها از برنامه مدرنیزاسیون نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران، هرچند با شیوه‌های مبهم و آرمان‌گرایانه، حمایت کردند اما گفتمان ناسیونالیست‌ها اساسا بر بیزاری از اوضاع آشفته ایران معاصر، حرمان گذشته و شکوهمندی ایران باستان بنا یافته بود. آنها دولت حاکم را «انحرافی از برتری ذاتی ایرانیان» می‌پنداشتند. این نگاه بلندپروازانه درباره ماهیت ایرانی بر افتخارات ایران پیش از اسلام تکیه داشت و اساسا توسط شرق‌شناسان مطرح شده و تا آن زمان در داخل ایران غریب و ناشناخته بود. با نگاه گذرا بر متون اروپایی قرن نوزدهم می‌توان به شیفتگی شرق‌شناسان اروپایی به ایران پیش از اسلام پی برد. آن شیفتگی 2 علت داشته: دلیل نخست اینکه دوره یاد شده به ایران پیش از اسلام تعلق دارد. تالیفات آن زمان اروپاییان درباره شرق مملو از نفرت به اسلام و هر چیز اسلامی بود. بنابراین جای تعجب نیست که شرق‌شناسان منزجر از اسلام، دوره پیش از اسلام را شکوهمند جلوه می‌دادند. ثانیا، شرق شناسان با تکیه بر منابع لاتین و یونانی، به مسائل زمان خویش از منظر باستانگرایی می‌نگریستند بنابراین از اسلام به دلیل اینکه به عهد باستان مشرق‌زمین نقطه پایان نهاد، منزجر بودند. درست همان طور که از مسیحیت به دلیل پایان دادن به دوران کلاسیک غرب نفرت داشتند. به این ترتیب شرق‌شناسان، شاید ناخودآگاه، تاریخ شرق را در سایه خوانشی که از تاریخ اروپا داشتند بازخوانی کردند.
خوانش مستشرقان اروپایی از دوران پیش از اسلام، به دلیل اینکه دانش اروپایی در آن زمان و حتی تا همین اکنون در ایران جایگاه رفیع و حتی مقدس دارد، برای ناسیونالیست‌های ایرانی اهمیت داشت. طوری که ذکرش رفت، مورخان ایرانی مانند پیرنیا و فروغی جهت بررسی تاریخ ایران با روش‌های مدرن تاریخ‌نگاری، کاملا به دانش شرق‌شناسی متکی بودند. بنابراین، توسل به شرق‌شناسی در ایران، در عصری که رویکرد به منابع اروپایی معادل استناد به منابع دست اول تلقی می‌شد، اهمیت بیشتر یافت. واقعیت این است که تمام ادبیات ناسیونالیستی و تجددخواهانه ایران مدیحه اروپا، علوم، دانشمندان و اکتشافات اروپایی و لبریز از آرزو‌های دست یافتن به مقام اروپایی است. بنابراین روشنفکران ایرانی به تأسی از نویسندگانی چون سرجان ملکم، جان رالینسون و دیگران که از تمدن ایران باستان چهره رشک‌انگیزی ترسیم کرده بودند، آگاهانه یا ناآگاهانه به تمجید از دستاورد‌های این تمدن پرداخته و کوشیدند برای به فراموشی سپردن وضعیت اسفناک عصر خود، تمدن باستانی را جوهر اصلی ایرانیت معرفی کنند. شوریدگی و عشق آشکاری که به ایران پیش از اسلام در دوره پهلوی پدیدار شد از ستون‌های اصلی ناسیونالیسم ایرانی به شمار می‌رود. ایران باستان، در چارچوب این ایدئولوژی، تمام آن عناصری را که حکومت قاجار از آن محروم بود (بویژه قدرت و ترقی) در خود داشت. زمان طولانی حدفاصل بین  این تمدن باستانی و دوره پهلوی به طرح خوانش تبارشناسانه از جامعه ایران کمک کرد. ملت‌ها به شجره‌های تبارشناختی دارای تاریخ طولانی‌تر شیفته‌ترند. تصویر آرمان‌شهری نویسندگانی چون آخوندزاده از ایران باستان بیشتر به باغ عدن شباهت داشت تا یک جامعه واقعی بشری. او از سرزمین خیالی‌ای سخن می‌گفت که مردم آن زیر حاکمیت سلاطین خیراندیش و مبرا از عیب و گناه زندگی می‌کردند و در پرتو برکات یزدانی با فقر  بیگانه بودند. پادشاهان خیراندیش برای مردم خدمات بهداشتی رایگان فراهم می‌کردند، موسسات عمومی باکفایت در سایه حاکمیت قانون در خدمت مردم بود و حکم اعدام در این دوران وجود نداشت. میرزا آقاخان کرمانی، شاگرد وفادار آخوندزاده، از این هم فراتر رفته و حتی مدعی شد ایران باستان مترقی‌تر و پیشرفته‌تر از اروپای معاصر بود. ناسیونالیسم ایرانی با شور باستان‌گرایانه و به طور گسترده‌تری در نسل‌های بعدی رسوخ کرد و در اشعار شاعرانی چون ابوالقاسم عارف قزوینی، میرزاده عشقی، میرزامحمد فرخی‌یزدی، در داستان‌های صادق هدایت و بزرگ علوی و بالاخره در نمایش‌های نمادین پهلوی که از این ناسیونالیسم باستان‌گرا به حیث ایدئولوژی رسمی دولت استفاده می‌کرد، بازتاب روشن یافت.  این استدلال‌ها به جایی نمی‌رسد، جز اینکه بپذیریم ایران ذاتاً یک سرزمین مترقی بود و عقب‌ماندگی‌های معاصر محصول انحراف تاریخ است. در چنین روایتی همیشه «بیگانه»‌ای در نقش یک «گنهکار» وجود دارد که بار ملامت «سقوط از بهشت» به عهده ‌او است. حضور این بیگانه است که ما را از خودپرسشگری دردناک بازمی‌دارد. در روایت ناسیونالیستی ایرانی، عرب‌ها و دین‌شان آن «بیگانه گنهکار» است که تمام بار ملامت را به دوش می‌کشد. نخستین تالیفات ناسیونالیستی ایرانی لبریز از طعنه‌ها و ناسزاهای تند نژادپرستانه است.
این دوره همچنان دوران تلاش‌ها برای براندازی هر آن چیزی که این نویسندگان آنها را اساسا عرب و بنابراین «بیگانه» می‌خوانند نیز بود. به گونه مثال «جلال‌الدین میرزا قاجار» (۱۸70-۱۸26) رویکردی را برای سره‌نویسی فارسی به نام «فارسی‌نگاری» معرفی کرد که در آن از کاربرد لغات عربی در نگارش فارسی اجتناب می‌شود. این شیوه تا امروز ویژگی اصلی ملی‌گرایی ادبی ایران شناخته می‌شود. «آخوندزاده» رویکرد میرزا قاجار را تحسین کرده و با طرح فراخوان «تلاش برای نجات ملت ایران از شر الفبای عربی» از آن حمایت کرد. با آنکه نویسندگانی چون آخوندزاده توانایی خواندن متون عربی را داشتند، اما همه این احساسات ضدعربی بر پایه آگاهی عینی از عرب‌ها نه، که برخاسته از تلاش روشنفکرانه برای توجیه عقب‌ماندگی ایران و نتیجه فقدان تحلیل عمیق از کاستی‌های دولت و جامعه ایرانی بود. هرچند برخی نهاد‌های ایرانی چون خاندان قاجار و طبقه روحانیون نیز آماج حملات این نویسندگان بودند، اما در آخرین تحلیل، علت‌العلل تمام عیوب، «عامل بیگانه» که معمولا «اسلام» بود، تعریف می‌شد. بنابراین مردم‌شناسی نژادی که برای پست جلوه دادن عرب‌ها اهمیت کاربردی داشت، مقبول ناسیونالیست‌های اولیه ایرانی قرار گرفت.
این مرور گذرا بر روند پیدایش احساسات ضدعربی در میان روشنفکران نسل اول ناسیونالیست ایرانی، پیچیدگی‌های آن عصر و تمام مباحث متلاطم روی این موضوع را نمی‌گشاید، بلکه درآمدی است بر دلایل جذابیت ایدئولوژی آریایی در محافل ناسیونالیستی ایران. آخوندزاده و مریدان ناسیونالیستش به ترقی ذاتی ایرانیان اصرار داشتند، در حالی که ایدئولوژی آریایی (Aryanism) بیشتر فضایل ذاتی نژاد آریایی را به شمول «خلاقیت، تمدن، برتری» و امثال آن برجسته می‌کرد. ناسیونالیست‌های ایرانی نابودی ایران را به دوش عرب‌ها و اسلام می‌انداختند، در حالی که ایدئولوژی آریایی بیشتر بر نژاد سامی حمله کرده و آن را نژاد «زشت، طماع، ذاتا فرمانبردار و عاجز از فهم زیبایی‌های ماوراءالطبیعه» توصیف می‌کرد. روشنفکرانی چون «جلال‌الدین میرزا» و «محمدعلی فروغی» زندگی‌شان را وقف سره‌سازی زبان فارسی از لغات عربی کردند و نویسندگانی همچون آخوندزاده و ملکم خان تلاش اصلی‌شان نجات فارسی از شر «الفبای عربی» بود؛ در حالی که ایدئولوژی آریایی بیشتر بر تقبیح «آمیزش نژاد سفید با سایر نژادها» می‌پرداخت تا جایی که نویسندگانی چون دوگوبینو و پسان‌تر نازی‌ها آمیزش این دو نژاد را علت اصلی انحطاط تمدنی شمردند. نگاه ذات‌گرایانه به نژاد سامی از ستون‌های ایدئولوژی آریایی بوده و تضاد بین سامی‌ها و آریایی‌ها از منظر این ایدئولوژی یک اصل علمی پنداشته می‌شد. این اصل با نفرت ضدعربی در ایدئولوژی ناسیونالیستی ایران که تلاش داشت مسؤولیت زوال ایرانیان را به دوش عرب‌ها بیندازد، تناسب و همخوانی داشت بنابراین عقده حقارت ناسیونالیسم ایرانی زمینه‌های ترویج یک ایدئولوژی اروپایی را که براساس آن «ایرانیان، اروپایی خوانده می‌شدند»، در ایران فراهم کرد. نزدیکی و سازگاری ایدئولوژی در حال ظهور ناسیونالیستی ایران با ایدئولوژی آریایی شگفت‌آور است. اما در عصری که ناسیونالیست‌های ایرانی در پی یافتن یک راه‌حل ساده برای برون‌رفت از معمای تاریخی انحطاط ایران بودند، عجیب نیست آریایی‌باوری به سادگی محک اصلی تعریف هویت ایرانی شود. با وجود این، ایدئولوژی آریایی نه به خاطر درستی یا نادرستی پیامش که از برای اینکه مولود فکر اروپایی بوده و در اروپا پرورش یافته بود  توسط متفکران ایرانی به حیث نظریه علمی پذیرفته شد. چطور ممکن بود یک نظریه اروپایی نادرست و غیرعلمی باشد؟!
خودشرقی‌گری و نابجایی
بررسی همزیستی ناسیونالیسم و آریایی‌باوری به درک پذیرایی شتابزده گفتمان آریایی در ایران کمک می‌کند؛ هرچند، انعطاف‌پذیری شگفت‌آور گفتمان آریایی در برابر یک میراث ناخوشایند بجامانده تاریخی و مدارک علمی ناسازگار با این گفتمان نشان می‌دهد آریایی‌باوری چیزی فراتر از یک فرضیه ساده و دلپذیر بوده است. استدلال من این است که آریایی‌باوری از طریق 2 پدیده به هم پیوسته که من آنها را «خودشرقی‌گری» و «نابجایی» می‌نامم، در سیاست هویت ایرانی نقش بازی می‌کند. البته اصطلاح «خودشرقی‌گری» با آنچه در کار‌های «ادوارد سعید»، «شرق‌شناسی»
 (Orientalism) خوانده می‌شود مغایر است. اذعان سعید بر اینکه تالیفات اروپایی قرن نوزدهم درباره شرق تعصب‌آمیز و ذات‌گرایانه بود، به تنهایی نشانگر تفاوت بین این 2 اصطلاح است. ردپای این تفاوت را حتی می‌توان در تالیفات قبل از ادوارد سعید نیز یافت. ریشه‌های شرقی‌گری ایرانی را می‌شود در عواطف اروپامحور روشنفکران ایران جست. ناسیونالیسم ایرانی برخلاف ناسیونالیسم سرزمین‌های استعمارشده در پی رهایی ایرانیان از سلطه استعمار نبود، بلکه تلاش می‌کرد خودش را با پیشرفت‌های نظامی، اقتصادی و سیاسی استعمارگران اروپایی منطبق کند، بنابراین اشتیاقی برای رهایی یا فاصله گرفتن از نگرش اروپایی درباره جهان در بین روشنفکران ایران وجود نداشت. برعکس، آنها علاقه داشتند با تاکید بر ضرورت تکرار دستاورد‌های پیش از اسلام نشان ‌دهند ایرانی‌ها مردمان فرودست نبوده و با تقلید سبک زندگی اروپایی کوشیدند نشان ‌دهند ایرانیان نیز توان زیستن به سبک فرادستان را دارند. بی‌علاقگی روشنفکران ایرانی به تفکیک خویش از اروپاییان به اضافه عقده حقارت ناشی از وضعیت اسفناک معاصر، منتج به نوعی بین‌المللی‌سازی تبعیض علیه ‌اسلام و حتی «شرق» شد. ایدئولوگ‌های ناسیونالیست ایرانی به انزجار از اسلام، از صمیم قلب لبیک گفته و زخم زبان‌شان به اسلام و روحانیون اسلامی و در مجموع طعنه‌شان به «شرقی‌ها» بویژه عرب‌ها، حتی از طعنه‌های اروپاییان هم افراطی‌تر و مغرضانه‌تر بود. خودشرقی‌گری از این جهت عبارت از پذیرش بی‌قید و شرط تعصب، امتناع از هرگونه تعامل و گفت‌وگو با خاورشناسانی که در پی یافتن پاسخ درست به مسائل اساسی بودند، و در نهایت امتناع از استدلال در برابر دیدگاه‌های نژادپرستانه‌ای بود که در بسا موارد خود این شرقی‌گران را می‌کوبید. خودشرقی‌گران به تعصب علیه شرقی‌ها دامن ‌زده و استدلال کردند ایرانیان از لحاظ دستاوردهای پیش از اسلام خویش، هیچ شباهتی با این شرقی‌های عقب‌مانده ندارند. آریایی‌باوری با افزودن عنصر «نژاد برتر» بر الگوی ناسیونالیسم ایرانی مواضع خودشرقی‌گران را منقلب‌تر کرد، بنابراین خودشرقی‌گری در فضای سربی پر از غرور و میهن‌پرستی تعریف‌شده در قالب ناسیونالیسم ایرانی، پیراهن عوضی به تن کرده و جز ابراز نفرت از خویشتن، اشتیاق جانکاه برای بودن یک چیز متفاوت از «شرقی محض»، یک چیز برتر از یک ملت آسیایی نگونبخت و فراتر از مردمان آریایی گمشده در خاورمیانه، کار دیگری نداشت. از این لحاظ، استراتژی خودشرقی‌گری با هدف وقایه ایرانی‌ها از تعصبات اروپایی درباره شرق، نه از طریق مواجهه با آنها بلکه با پذیرش بلاقید و شرط آنها و با همذات‌پنداری با آنها خلق شد.
هیچ چیز به اندازه ایدئولوژی آریایی، ناسیونالیسم ایدئولوژیک ایرانی، طبیعت استدلالی و بالاخره نژادپرستی ضمنی، آن را تقویت نکرده است. با وارد شدن ایدئولوژی آریایی به ایران، ناسیونالیسم ایرانی از استحکام شگرف تئوریک بهره‌مند شد. این ایدئولوژی، محور (pièce maîtresse) تفکری شد که تلاش داشت از انحطاط و تباهی ایران توضیح ساده‌ای ارائه کند. غربی‌سازی برنامه سیاسی‌ مطلقا استدلالی بود و برنامه‌ریزی آینده ایران «با نگاهی به گذشته» ویژگی دیگری را نیز به ناسیونالیسم ایرانی افزود؛ ویژگی‌ای که من آن را «سیاست نابجایی» می‌خوانم. این سیاست با توسل به گفتمان نژادپرستانه آریایی کوشید با نابجاسازی ایران از واقعیت‌های شرقی و اسلامی‌اش، این کشور را به گونه تصنعی در یک واقعیت جدید که همانا غرب است جابه‌جا کند. با آنکه تفکر خودشرقی‌گری پیش از ورود ایدئولوژی آریایی نیز در ایران حضور داشت، اما سیاست نابجایی محصول مستقیم ایدئولوژی آریایی در ایران است. ایدئولوژی آریایی با رایحه علمی‌اش، شرقی‌گری ایرانی را گسترش داد و نابجایی برای تعریف ایران به عنصر همتباری نژادی با اروپاییان پناه برد. استراتژی نابجایی بر عقده حقارت آشکار ایرانیان در برابر اروپا بنا یافته و به انباشت حرمان باستان‌گرایانه‌ای که عقب‌ماندگی ایران را پنهان می‌کرد، پرداخت. سراغ دغدغه نابجایی را می‌شود حتی در تالیفات روشنفکران غیرناسیونالیست و مدرنیست ایران آن زمان گرفت. تقلید تصنعی شیوه زندگی اروپایی فن دیگری بود که به وسیله آن می‌خواستند عقب‌ماندگی ایرانیان در مقابل اروپاییان را پنهان کنند. رضا شاه پهلوی که شخصا یک جنگجوی ناسیونالیست ایدئولوژیک بود، سال ۱۹۳۵ به سر کردن کلاه شاپو را برای مردان ایرانی اجباری اعلان کرده و تصمیمش را در یک جلسه خصوصی با این کلمات توجیه کرد: «تمام تلاش من این است که ما ایرانیان همرنگ اروپاییان شویم تا ما را مسخره نکنند.» این جمله پژواک تفکر نابجایی است.
بدین‌سان، نابجایی در همنوایی با ناسیونالیسم ایرانی برای ناسیونالیست‌های ایران دستگاه استدلالی‌ ساخت  که توسط آن می‌شد ایرانیان را همتراز اروپاییان پنداشته و از این طریق عقده حقارت ایرانی نسبت به اروپا را سبک‌تر کرد. تفکر نابجایی انباشته در اذهان طبقه روشنفکر ایران عصر پهلوی در نهایت در سال ۱۹۳۴ تغییر نام فارس به ایران را عملی کرد. هرچند آن طور که بحث شد، «ایران» از لحاظ تاریخی بی‌هیچ تردیدی نام درستی بود، اما تغییر نام فارس به ایران توسط دولت پهلوی با استدلال «بازگشت به اصل» (retour aux sources) اساسا با «سندرم نابجایی» ملوث بود. در متن فرمان دولت درباره تغییر نام فارس آمده است: «از اینکه ایران زادبوم و خاستگاه آریاییان است، و بویژه هنگامی که ملت‌های بزرگ به نژاد آریایی سوگند یاد کرده و بزرگی نژاد و مدنیت ایران باستان را ترویج می‌کنند؛  طبیعی است ما خود نباید از نام ایران بی‌بهره بمانیم.» حتی ادعا می‌شود ایده تغییر  نام ایران مقدمتا توسط مقامات آلمانی به دیپلمات‌های ایرانی مقیم برلین پیشنهاد شده بود.
اظهارنظر رضا شاه درباره اینکه ایران صرفا بر اثر «تصادف جغرافیایی» در خاورمیانه واقع شده، از علائم متاخر تفکر نابجایی در ناسیونالیسم ایرانی است. نابجایی با توسل به چنین پندار‌ها و با اتکا به خیال واهی «ایران آریایی»- که در اظهارات اروپاییان از «ماکس مولر» تا «آدلف هیتلر» چیزی بیشتر از یک ایران اروپایی نیست-  تاریخ و واقعیت‌های تجربی ایران را انکار می‌کند. پیوند ایدئولوژی آریایی با خودشرقی‌گری و نابجایی، نمودار همپیوندی ارکان مختلف ناسیونالیسم ایرانی است. این همپیوندی محبوبیت و سنگربندی گفتمان آریایی و فقدان بازاندیشی در این گفتمان را برجسته می‌کند. این دریافت روشن می‌کند چرا ناسیونالیسم ایرانی علاقه دارد مدرنیته را با شیوه‌های برهانی و تقلید بی‌چون و چرای سبک زندگی اروپایی مدیریت کند.
 نتیجه‌گیری
گفتمان آریایی در اروپا ابتدا یک محصول زبان‌شناختی و متعاقبا یک دستاورد انسان‌شناسی نژادی بوده که تاریخ پرآشوبی را پشت سر گذاشته است. این گفتمان، صرف‌نظر از پیراهن علمی‌ای که به تنش کرده‌اند، غالبا به حیث یک ابزار سیاسی جهت منکوب کردن دیگران به کار رفته است. گفتمان آریایی در نهایت با حماقت کشنده آلمان نازی به اوج خود رسید. اما آریایی‌باوری در ایران اولین بار در نیمه نخست قرن بیستم هنگامی مطرح شد که جریان ناسیونالیستی رادیکال ایرانی در پی مدیریت مواجهه ایران با اروپا و مدرنیته برآمده بود. پاسخ این جریان به چالش‌های آن زمان کاملا استدلالی بود و می‌کوشید چهره ایران خیالی پیش از اسلام را بازسازی کند. چهره‌ای که براساس آن ایرانی‌ها ذاتا یک ملت برتر و قادر به انجام کارهای بزرگ تصویر می‌شدند که جاده شکوه و افتخارات‌شان را عرب‌ها و اسلام مسدود کرده‌اند. عرب‌ها طبق این استدلال گنهکارانی خوانده می‌شدند که بار ملامت همه کاستی‌های ایران به دوش‌شان بود. ناسیونالیسم ایرانی، آریایی‌باوری را به دلیل اینکه عرب‌ستیزی این گفتمان با قطبی‌سازی آریاییان و سامیان در گفتمان آریایی همخوانی داشت، بی‌چون و چرا پذیرفت. گفتمان تازه‌وارد آریایی در ایران خوانش ساده نژادی از تاریخ ارائه کرد که طبق آن ایرانیان از منظر نژادی همتراز اروپاییان پنداشته می‌شدند. از آنجا که این خوانش تاریخی مهر تایید دانش اروپایی را بر جبین داشت، به سادگی ایرانیان را شیفته خود کرد. عقده حقارت ناسیونالیسم ایرانی و فقدان ذهنیت استعمارستیز در ایران به ترویج عرب‌ستیزی و اسلام‌ستیزی از طریق توسل به تعصب اروپایی و خودشرقی‌گری کمک کرد. همچنین دستگاه مفهومی ایدئولوژی آریایی با ارائه یک گفتمان استدلالی، زمینه فرار از پاسخ دادن به کاستی‌های موجود را فراهم کرد. این گریزگاه مولود سیاست «نابجایی» بود. سیاستی که ایران را عضو خانواده اروپایی قلمداد می‌کرد. به این ترتیب، ناسیونالیست‌های ایرانی، با توسل به همذات‌پنداری با اروپاییان، به این نتیجه رسیدند که ایران را صرفا یک تصادف، به قعر خاورمیانه نامتمدن پرتاب کرده است.
گفتمان آریایی در ایران در کل، ریشه در یک تفکر بی‌اعتبار اروپایی دارد. نوع افراطی این تفکر در اردوگاه‌های مرگ آلمان نازی مسلط بود. اما از منظر داخلی، این گفتمان در بازنویسی تاریخ براساس نژاد و عواطف ملالت‌بار نژادپرستانه ریشه دارد. گفتمان یادشده با ابداع میانبری به سوی مدرنیته، از پاسخ به چالش‌های اصلاحات، مدرن‌سازی و توسعه سر باز زده و هواداران خویش را در زندان یک بینش مشکل‌آفرین و تحریف شده از جهان نگه می‌دارد. علاوه بر این پیدایش گفتمان آریایی در ایران ناشی از رخدادی است که دیگر وجود ندارد، رخداد رویارویی ایران با اروپا که اکنون حدود 2 قرن از آن سپری شده است. پس وقت آن است که این گفتمان معیوب هویت را اگر تغییر نمی‌توانیم دهیم، کم‌کم مورد بررسی قرار دهیم.
***
منبع: مطالعات ایران، جلد چهل‌وچهارم، شماره چهارم، جولای ۲۰۱۱
منابع و یادداشت‌ها در دفتر روزنامه موجود است.
برگردان: یعقوب ابراهیمی

 


Page Generated in 0/0108 sec