مهدی محمدی: از حیث پایش مولفههای موثر بر کاهش یا افزایش ضریب امنیت ملی، یا به بیان دیگر، تا جایی که به ماهیتشناسی و روندشناسی منازعه راهبردی میان ایران و آمریکا مربوط است، از همان ابتدا این درست نبود که برجام یک پدیده منفرد در نظر گرفته شود. روشن بود- و این موضوع تقریبا خیلی زود خود را در عمل هم نشان داد- که هم ایران و هم آمریکا، برجام را به عنوان یک نقطه شروع در نظر گرفتهاند و برجام بیشتر یک فرآیند است تا یک فرآورده. از دید ایران، برجام شروعی بود برای خروج از چالش منابع ناشی از تحریمها سپس پیشبرد برنامهای با عنوان اقتصاد مقاومتی در کشور که نتیجه آن غیرممکن شدن تکرار پروژه تحریمها در آینده باشد و در نهایت، جبران خسارت ناشی از برچیدن برنامه هستهای با شتاب دادن به روند قدرتگیری ژئوپلیتیکی ایران. در کنار اینها یک هدف حیاتی دیگر هم وجود داشت که مربوط میشد به تصحیح ذهنیت عمومی و تجربه دستهجمعی ایرانیان از مفهومی به نام تماس، مذاکره و معامله مستقیم با دشمن که در انتخابات 92 دچار نوعی اختلال شده بود. در مقابل، آمریکاییها در پی آن بودند که برجام گام اول از سلسله گامهایی باشد که با همکاری یک شبکه داخلی در ایران، در زمانی معقول در آینده، ایران را از درون تغییر داده و در بیرون مهار میکند. در ادبیات سیاسی ایران، این پروژه بخوبی با واژه نفوذ معرفی و در محیط سیاسی- رسانهای تثبیت شده است.
در یک سطح از تحلیل، هر دوطرف در تلاشند علاوه بر اینکه برنامه خود را پیش میبرند، از پیشرفت برنامه طرف مقابل حتیالمقدور جلوگیری کنند.
پایش مواضع آمریکاییها نشان میدهد این باور تقریبا به طور عمومی- و دوحزبی- در آن کشور شکل گرفته که ایران موفق شده «فضای پسابرجام» را مدیریت کند و برجام تغییرات مدنظر آمریکا در محیط داخلی و همچنین راهبرد منطقهای ایران را با کیفیت و سرعتی که آمریکاییها انتظار داشتند خلق نکرده است. اگر بخواهیم محاسبات آمریکا درباره میزان برجامیزه شدن محیط داخلی در ایران را بازسازی کنیم، برخی از گزارههای مهم چنین است:
1- برجام در انتخابات 7 اسفند به غربگرایان کمک کرد ولی نتیجهای که برای آنها ایجاد شد نصفه و نیمه، شکننده و از حیث توان تاثیرگذاری بر روندهای اساسی در آینده قدرت ایران، ضعیف بود. انتخاب آیتالله جنتی به ریاست خبرگان نیز اگر از این منظر نگریسته شود، نقش اساسی در تصحیح محاسبات آمریکا خواهد داشت.
2- استراتژی نظام در بدل کردن مساله مبارزه با نفوذ به یک گفتمان فراگیر داخلی، رخنههایی را که آمریکاییها تصور میکردند در ماهعسل برجام به سادگی، با سرعت و در سطوح مختلف در ایران قابل ایجاد است، در مواردی مسدود، در مواردی دیگر افشا و در برخی حوزهها بسیار دشوار کرد. هماکنون شبکه داخلی ایجاد تغییر در ایران نهتنها در حال گسترش نیست، بلکه زیر ضرب رسانهای و امنیتی قرار گرفته است؛ در حالی که این شبکه قرار بود برای برداشتن «گامهای بعدی» توانمند شده و در آن نقش اساسی ایجاد کند.
3- توقع آمریکاییها این بود که برجام فضای افکار عمومی در ایران را هرچه بیشتر در این جهت که هرگونه گشایش بیشتر اقتصادی وابسته به توافقات بیشتر در حوزههای مورد منازعه با غرب است، شرطی کند. آنچه عملا رخ داده این است که اولا آمریکا نتوانست 2 اولویت راهبردی حمایت از غربگرایان در ایران را که مستلزم کاهش حداکثری تحریمها و حفظ زیرساخت تحریمهاست که ابزار اصلی آمریکا برای مهار راهبردی ایران در حوزههای غیرهستهای است، لااقل در محیط رسانهای، به طور موفق ترکیب کند و ثانیا، تحت فشار بازیهای سیاست داخلی و انتخابات در آمریکا، مقامهای دولت اوباما مجبور به بیان حقایقی درباره راهبرد واقعی خود در قبال ایران شدند که پروژه بزک کردن آمریکا در ایران را تخریب کرده است. نتیجه این است که اکنون در محیط افکار عمومی ایران چیزی که غلبه دارد مطالبات اقتصادی است و هیچ فشار اجتماعی برای تولید برجامهای بیشتر شکل نگرفته است. شواهدی هست که آمریکاییها به این موضوع واقف شدهاند و اکنون محاسبات آمریکا در حال گرایش به این سمت است که فیالمثل اهداف فوری خود در محیط منطقهای را هم درون همین چارچوب موجود محقق کند، به جای آنکه به فکر ایجاد یک چارچوب جدید باشد. به تعبیر دقیقتر، اکنون راهبرد آمریکا این است که یک برجام منطقهای در دل برجام هستهای خلق کند، نه اینکه مذاکراتی کاملا مجزا درباره شکلدهی به یک «برنامه جامع مشترک منطقهای» را آغاز کند، چرا که میدانند چنین چیزی فعلا و در عمل ممکن نیست. در اینباره که فرمولاسیون این پروژه چیست، اندکی بعدتر توضیح خواهم داد.
این 3 نکته نشان میدهد ایران با موفقیت، محاسبات پسابرجامی آمریکا درباره محیط داخلی خود را کنترل کرده است. من تصور میکنم به همین ترتیب میتوان استدلال کرد آمریکا توقعات خود از برجام برای اثرگذاری بر استراتژی و راهبرد منطقهای ایران را هم تعدیل کرده است. در حوزه منطقهای، تحلیل آمریکا از رفتار ایران پس از برجام به شکل زیر قابل تخمین است:
1- آمریکا درک کرده است که پس از برجام الگوی رفتار ایران در منطقه رادیکالتر شده است و ایران حاضر به سرایت دادن آنچه اوباما روح برجام نامیده، به استراتژی منطقهای خود نیست.
2- آمریکا تلاش میکند حال که نشانهای از تعدیل رفتار منطقهای ایران پس از برجام دیده نمیشود، لااقل 4 هدف را به موازات هم پیگیری کرده و محقق کند:
اول- توانمندسازی اعراب برای نقشآفرینی در پروژه مهار منطقهای ایران با محوریت سعودی و کمک ترکیه
دوم- ایجاد یک بستر مذاکرات منطقهای میان ایران و اعراب با حضور بالادستی آمریکا
سوم- ایجاد دوقطبی میان سپاه به عنوان مجری برنامه منطقهای ایران و مساله کاهش تحریمها و بهبود اقتصادی
چهارم- ایجاد مکانیسمهایی که اگر برنامه منطقهای ایران را کند یا متوقف نمیکند، لااقل اشراف اطلاعاتی غرب بر این برنامه را کامل کند.
اکنون که این متن نوشته میشود، گام چهارم بدون سر و صدا در حال برداشته شدن است و این همان چیزی است که بالاتر آن را «خلق یک برجام منطقهای از دل برجام هستهای» نامیدم.
اکنون نمیتوان درباره همه جزئیات صحبت کرد ولی به نظر میرسد مذاکراتی که میان برخی مقامهای دولتی و کارگروه اقدام مالی (FATF) در حال انجام است، اگر با روند فعلی پیش برود و به یک توافق بینجامد، مستقیما برنامه منطقهای ایران را تهدید خواهد کرد. آمریکا در این مذاکرات، ظاهرا در پی باز کردن راههایی است که مسیرهایی برای افزایش همکاری بانکی با ایران خلق میکند اما حقیقت مساله اجرای زیرکانه پروژه بسیار خطرناکی است که هدف از آن اعمال استانداردها و جاگذاری ابزارهایی در نظام پولی و بانکی ایران است که عملا میتواند در میانمدت ضرباتی هولناک به برنامه منطقهای ایران وارد آورد.
اگر بخواهیم یک نتیجه کلی بگیریم، میتوان گفت اگرچه پروژه نفوذ پسابرجام مدیریت شده اما این پروژه ماهیتی دینامیک و تغییر شکلدهنده دارد و منظما خود را از صورتی به صورتی دیگر درآورده و از حوزهای به حوزه دیگر منتقل میکند. مشخصا این دولت است که باید تصمیم بگیرد برای موفق نشان دادن پروژه برجام تا کجا میخواهد جدول آمریکا را پر کند.