آرمان علوی: سال 1980 در آستانه انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، جیمی کارتر و رونالد ریگان رقابت تنگاتنگی را برای راه یافتن به اتاق بیضی کاخ سفید در پیش دارند. نتایج نظرسنجیها نشانگر آن است که هیچیک از 2 کاندیدا برتری محرز و مشخصی بر دیگری ندارند. 2 روز مانده به انتخابات، رسانههای آمریکایی خبری را ساخته و پرداخته میکنند که گروگانهای آمریکایی در ایران ممکن است آزاد شوند اما پس از مدتی مشخص میشود این خبر صحت ندارد.
با معلوم شدن نتایج انتخابات، مشخص میشود ریگان پیروزی قاطعی را به دست آورده و غیر از 6 ایالت و حومه کلمبیا، آرای همه ایالتها را کسب کرده است.
تحلیلگران بر این عقیدهاند مانور رسانهای تیم تبلیغاتی ریگان روی مساله گروگانها در آستانه انتخابات، بحران گروگانگیری را که بعد از مسائلی مانند تورم، آمار جرائم، بیکاری و آلودگی در اولویتهای بعد بود، به یک باره به اولویت نخست مردم آمریکا تبدیل و ناتوانی دولت کارتر در حل این مساله را به نماد بزرگ ناکارآمدی و شکست مدیریت جیمی کارتر بدل کرد.
در واقع رسانههای همسو با ریگان با درک درست این مساله که بحران گروگانگیری تا روز انتخابات حل نخواهد شد، به یک باره با مانور رسانهای و «برجستهسازی» این موضوع، توجه مردم آمریکا را به آن جلب و نحوه عملکرد کاندیداها در قبال آن را به فاکتوری ارزشمند و سرنوشتساز در انتخابات مبدل کردند. شاید اگر جیمی کارتر اطمینان داشت که میتواند تا روز انتخابات گروگانها را به آمریکا بازگرداند، این بار او و رسانههای همسویش بودند که میکوشیدند با برجستهسازی گروگانگیری، آن را به اولویت نخست مردم آمریکا بدل کنند. مسالهای که همیلتون جردن، رئیس ستاد انتخاباتی کاخ سفید هم به آن اذعان داشت: «کلید انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در دست کسان دیگری در آن سوی دنیاست که تصمیم و عملشان تا آخرین لحظه قابل پیشبینی نیست. برای کارتر عجیب بود که سرنوشت انتخابات ریاستجمهوری این کشور بزرگ، نه در شیکاگو یا نیویورک، بلکه در تهران تعیین میشود». این رویکرد در پرداختن به اخبار، در ادبیات رسانهای دنیا «برجستهسازی» لقب گرفته است؛ رویکردی که در آن کوشیده میشود با توجه به علایق و منافع رسانه، توجه مردم به یک مساله مشخص جلب شود و دیگر مسائل در حاشیه قرار گیرند.
در رسانههای داخلی امروز هم به وضوح میتوان ردپای آشکار این رویکرد را مشاهد کرد. به عنوان مثال، بیتردید هر ناظر بیطرفی در جامعه امروز ایران اقرار خواهد کرد مشکل اصلی کشور و اولویت اول مردم، «مساله اقتصاد» و فروعات آن مثل رکود و بیکاری است. رهبر انقلاب و رئیسجمهور و دیگر مسؤولان هم این موضوع را به رسمیت میشناسند که البته جای انکار نیست. اما آیا در پوشش رسانهای بویژه رسانههای نزدیک به دولت، همین اولویتبندی رعایت میشود؟
یک نگاه اجمالی به ما میگوید پاسخ سوال کاملا منفی است. حتی زمانی که صحبتهای رئیسجمهور و وزرا درباره مسائل اصلی چون اقتصاد و بیکاری است، تیترهای اصلی به مسائل دیگر اختصاص مییابد تا خدای نکرده مردم به یاد این اولویت دردناک که نگاههای منفی را نسبت به دولت پررنگ میکند نیفتند؛ سیاست خارجه- بخوانید مذاکرات هستهای- ، مسائل فرهنگی مانند ممنوعالتصویری محمدرضا شجریان، لغو کنسرتها و حتی مسائل ورزشی. این روزها پربحثترین وزیر دولت، نه وزیر اقتصاد است و نه وزیر صنایع و نه وزیر رفاه، وزیر ورزش است و داستان نقل و انتقالات تیمهای تهرانی و دخالت گودرزی. تیتر یک روزنامه «ایران» در روزی که رهبر انقلاب در دیدار نمایندگان مجلس بر حل مسائل اقتصادی و بیکاری تاکید کردهاند، مصاحبه با شجریان است و پخش نشدن «ربنا»ی شجریان از صدا و سیما. آنچه جریان خاصی از روزنامهها را به یک باره همدست و همداستان میکند، تعطیل شدن کارخانهها نیست، لغو شدن کنسرتهاست. اشتباه نشود، این نگاشته بر آن نیست که سوگیری مثبت یا منفی درباره لغو شدن کنسرتها یا مسائل دیگر داشته باشد یا این حکم را بدهد که مسائل غیر از اقتصاد ارزش پرداختن ندارد، مساله اینجاست که اولویت پروپاگاندای رسانهای اصلاحطلب و حامی دولت منطبق بر اولویت جامعه نیست.
به نظر میآید هر چه به انتخابات ریاستجمهوری نزدیکتر شویم، این رویکرد تشدید خواهد شد. تیم رسانهای دولت و رسانههای همسو با آن بخوبی میدانند مشکلات اقتصادی، بیکاری و رکود براحتی قابل حل نیست و شاید این مهم، برخلاف وعدههای 100 روزه و هزار روزه داده شده، تا روز انتخابات نیز حاصل نشود.
از سوی دیگر مشکلات دیگری در کشور وجود دارد که حل آنها به مراتب سادهتر است. مشکلاتی از قبیل اعزام تیمملی فوتسال بانوان به جامجهانی و تمدید قرارداد کیروش و حل مشکلات مالی سرخابیها. مشکلاتی که با برجسته کردنشان، حلشان را هم میتوان دستاوردی بزرگ وانمود کرد. از سوی دیگر مشکلاتی در کشور هست که باز هم اولویت نخست جامعه نیست اما به دولت هم بازنمیگردد. مشکلاتی مثل لغو کنسرتها و ممنوعالتصویری هنرمندان که عموما دامنگیر قوه قضائیه و صدا و سیما میشود و با برجسته کردن آنها میتوان فضای دو قطبی در کشور ایجاد کرد که دست دولت را در یافتن مابهازای ناکارآمدی و سوءمدیریت در جبهه مقابل برای انتخابات آتی پر میکند. حتی برای این موارد پایگاه معنایی و ارزشی هم ایجاد میشود که یکی از مراحل اصلی «برجستهسازی» است. لغو کنسرتها تبدیل میشود به مصداق قانونگریزی و پخش نشدن «ربنا» نمادی از مخالفت با آزادی بیان و هنرمندستیزی تلقی میشود.
اما نکته اصلی اینجاست که اگر چه رسانه، بخش عمدهای از تصویرسازی فضای جامعه را صورت میدهد اما مخاطبان رسانهها، خود نیز در جامعه حضور دارند و تصویر جامعه مستقیما در ذهنشان شکل میگیرد. برای این مخاطب هوشمند، ولو تیتر اول تمام روزنامههای زنجیرهای «وا اسفا از غیبت ربنا» باشد، درک این موضوع آسان است که نداشتن افطار و غم نان، بر نشنیدن صدای شجریان ارجحیت دارد. نیک میدانند شرمندگی جوان تحصیلکرده بیکار نزد خانوادهاش، به مراتب سنگینتر از غم لغو کنسرتهاست.
مردی که پس از 3 سال از عمر دولت، از کار بیکار شده است، هر چند تیتر «شجریان حذفشدنی نیست» در برابرش باشد اما صدایی که میگفت «اقتصاد را 100 روزه سامان میدهیم» در گوشش زنگ میزند. بر این منوال، نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکنشان. نه از رسانههایی که اولویتهای جامعهشان را نمیشناسند یا نمیخواهند بشناسند آبی برای اربابان رسانه گرم خواهد شد و نه خود ایشان آبرویی نزد مردمان خواهند داشت.