printlogo


کد خبر: 159180تاریخ: 1395/3/29 00:00
به‌مناسبت سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی
آیا روشنفکری در ایران مرده است؟

محمدمهدی  داماد: پس از یک دهه مطالعه درباره جریان‌های روشنفکری در ایران مدت‌ها با این مساله مواجه بوده‌ام که جریان روشنفکری در ایران با بیماری صعب‌العلاجی مواجه شده است. اگر گفته می‌شود روشنفکری در ایران به دلیل غربزدگی از ابتدا بیمار متولد شد اما امروز مشکلات این پدیده حتی افزون شده است. اگر نسل‌های پیشین روشنفکری در ایران افراد تحصیلکرده و باسوادی بودند که البته شناخت درستی از جامعه ایران نداشتند و ضمن داشتن مایه‌های غربزدگی نسخه‌های نادرست برای جامعه تجویز می‌کردند اما جامعه امروز ایران با قشری بی‌سواد مواجه است که «روشنفکران خودخوانده» هستند.
این قشر جدید به دلیل بی‌مایگی‌ای که دارد و خود نیز به آن واقف است دست به اقداماتی می‌زند تا از طرق نامتعارف کسب شهرت کند و به‌زعم خود ره صدساله را یک شبه طی کند. آنها می‌دانند مسیر روشنفکری واقعی و اصیل راه پرمشغله و زمانبری است که به دهه‌ها تلاش و ریاضت و مطالعه نیاز دارد لذا سراغ این مسیر که شهرت آن هم بسیار دیربازده است و اساسا معلوم هم نیست که روی دهد، نمی‌روند و به میانبرها روی می‌آورند. مَثَل معروف تاریخی این دست شهرت‌ها برادر حاتم طایی است. او زمانی که دید نمی‌تواند شهرت و محبوبیت حاتم را کسب کند آن کار را در چاه زمزم کرد تا نامش در تاریخ بماند. امروز نیز ما با نسل عجول و بی‌حوصله‌ای مواجه هستیم که برای رسیدن به شهرت دست به هر اقدامی می‌زند. نمونه این موارد این روزها گاهی در صفحه شخصی افراد در پیام‌رسان‌هایی مانند اینستاگرام، تلگرام و... مشاهده می‌شود.
در حقیقت از مهم‌ترین دلایل سقوط روشنفکری در دوران امروز وجود قشری از افراد بی‌مایه و سطحی است که ادا و اطوار روشنفکری درمی‌آورند بدون آنکه از زمینه‌های حداقلی آن برخوردار باشند. امروز روشنفکر اصیل و واقعی که تن به فرمایشات سرمایه‌داری نمی‌دهد یا با رسانه‌هایی که به نظام سلطه تعلق دارند کار نمی‌کند، گمنام می‌ماند.
امروز دیگر مهم نیست از چه سطحی از اندیشه و دانش و هنر برخوردار باشی؛ مهم خودفروشی و سرسپردگی به الیگارشی، نظام سلطه و سرمایه‌داری است.
امروز بیش از هر زمان دیگری روشنفکر اصیل خانه‌نشین شده است و قشر خودفروخته خود را در بازارهای مکاره به نمایش می‌گذارد.
روشنفکر اصیل امروز اگر بخواهد مستقل بماند و براساس مبنای فکری و علمی خود سخن بگوید مورد حمایت رسانه‌ها قرار نمی‌گیرد. آنچه امروز روشنفکری را تا پرتگاه مرگ کشانده رشد نظام سرمایه‌داری و الیگارشی است.
هرچه می‌گذرد «پول» مهم‌ترین ارزش اجتماعی می‌شود و این ارزش(!) جای تمام ارزش‌های دیگر مانند اخلاق، انسانیت، معنویت و استقلال را می‌گیرد. در این شرایط روشنفکر اصیل دامن خود را از این ورطه بیرون می‌کشد و کار دست قشری روشنفکرنما یا روشنفکرخودخوانده می‌افتد. در دهه 1350 روشنفکر ایرانی هرچه که بود حداقل از صاحبان قدرت و سرمایه استقلال داشت. البته در این دوران هم روشنفکران وابسته کم نبودند که همواره نیز مورد انتقاد روشنفکران انقلابی و مستقل قرار داشتند یا اینکه روشنفکران سرمایه‌جویی بودند که مورد نقد روشنفکران اصیل قرار داشتند اما در مجموع هژمونی روشنفکری با روشنفکران آزاده و مستقل و انقلابی بود.
مرحوم شریعتی روشنفکران عصر خود را به «رزمی» و «بزمی» تقسیم می‌کرد. روشنفکر رزمی همان روشنفکر اصیلی بود که نه تن به فرامین سرمایه‌دار می‌داد و گماشته و روزی‌خوار الیگارشی می‌شد و نه خود را به جریان‌های استعماری و نظام سلطه می‌فروخت. البته معروف شده است که روشنفکران بزمی را روشنفکران کافه‌نشین نیز نامیده‌اند اما اگر تاریخ انقلاب را نگاه کنیم حتی میان روشنفکران کافه‌نشین نسل پیش نیز روشنفکر اصیل کم نبود.
آنچه امروز ما را بر بالین روشنفکری کشانده و عن‌قریب است که شاهد باشیم ریق رحمت را سر بکشد همان تحولاتی است که درباره مراحل نظام سرمایه‌داری و امپریالیسم به وفور بیان شده است. در حقیقت امروز رشد نظام سرمایه‌داری غربی که امپریالیسم را تشدید کرده است در قالب‌های مختلف، روشنفکران مستقل و جهان سومی را خانه‌نشین کرده و به جای آن از قشری دون‌مایه که خود را اجیر آنان کرده‌اند بهره می‌برد.
اگر کتاب غربزدگی مرحوم آل‌احمد را دوباره بخوانیم پی به رمز و راز این قشر خواهیم برد و عجیب است که پس از نیم‌قرن چگونه این توصیفات هنوز بر آنان صدق می‌کند. از توصیفات مهمی که آل‌احمد داشت این بود که آنها «هرهری مذهب» هستند؛ نه اینکه لامذهب یا ضدمذهب باشند. هرهری مذهب یعنی اینکه حزب باد هستند، بادی که منافع دنیوی به ارمغان آورد. او که ریشه ندارد اعتقاد ریشه‌ای هم ندارد؛ چه از جنس مذهبی‌اش چه از جنس لامذهبی‌اش. بسیاری از آنان خود حامل انواع خرافات و رمال‌گری و جن‌گیری هستند. مخالفت او با مذهب، نه از روی عقیده و استدلال است و نه برایش فلسفه و عقلانیت اهمیت دارد. او خودش است و امیالش.
در نگاه خوشبینانه یک سانتی‌مانتالیست است که به تناسب حس و حالش فعلی از او سر می‌زند.
در پایان کلام بازگردیم به ترجیع‌بند همیشگی خود یعنی «الیگارشی». امروز غریب نیست که چرا روشنفکری اصیل جای خود را به قشری ضعیف و بی‌هویت داده است. علت این است که الیگارشی نمی‌تواند روشنفکر مستقل و اصیل را تحمل کند.
به اعتقاد «الیگارشی بیمار» روشنفکر خوب روشنفکر مرده است؛ چه مرگ حقیقی، چه مرگ شخصیتی. الیگارشی پادو می‌خواهد نه بیشتر از آن. وقتی او خود را بالاتر از همه کس و همه چیز می‌داند دیگر نیازی به روشنفکر فرهیخته نمی‌بیند و چون مدیریت مالی نیز در دستان او است از این طریق امور را مدیریت می‌کند. با این تحولات و ساختارها، امروز روشنفکری یک پدیده مستقل نیست بلکه زائده‌ای وابسته به الیگارشی است. او از اربابان جدید پول می‌گیرد تا برای آنان هنر تولید کند، متنی بنگارد یا رسانه‌ای را اداره کند. جهان امروز نشان می‌دهد که چگونه در ساحت الیگارشی اصالت اندیشه رنگ باخته و جای آن را منافع الیگارشی گرفته است.


Page Generated in 0/0066 sec