printlogo


کد خبر: 159357تاریخ: 1395/4/1 00:00
آیا توجه به سینمای آمریکا به جای اروپا غربزدگی‌ است؟
پاسخ‌هایی به ساده‌لوحی، اغراق و تناقض

مهدی آذر‌پندار:  صحبت‌های اخیر «اصغر فرهادی» و «داریوش مهرجویی» در مخالفت با سینمای آمریکا و دفاع از مدل اروپایی، نشان می‌دهد سینمای ایران این روزها به نقطه خوبی نزدیک شده است چون این موضوع، از آن مجادله‌هایی است که سال‌ها مغفول مانده بود آن هم در شرایطی که همین انتخاب فرمی ساده، تکلیف ما را با خیلی از مصائب سینمای ایران روشن می‌کند. در واقع انتخاب بین فرم قصه‌گوی قهرمان‌محور شاه پیرنگ مخاطب‌پسند کلاسیک سینمای آمریکایی و فرم ضدقصه یا مینیمال نخبگانی سینمای اروپایی، انتخاب بین 2 نوع سینماست که اولی خودش را در سطح مردم و دغدغه‌های او تعریف کرده است اما دومی برای عمیق‌تر و فیلسوفانه‌تر جلوه کردن، منتظر نشسته تا مردم خودشان را به سطح او برسانند. البته این مجادله و آرماگدون عقیدتی، با غلظت کمتر از اواخر دهه 60 شروع شد. درست در روزهایی که شهید آوینی در برابر مدیریت وقت سینما و جریان روشنفکری که هر دو سینمای ایران را «اروپایی‌مآب» می‌پسندیدند، ایستاده بود و می‌گفت اگر قرار به تقلید است، خب! به جای «تارکوفسکی» و «پاراجانف» و «آندره وایدا»، از سینمای آمریکا و «هیچکاک» و «جان فورد» تقلید کنیم. انتشار کتاب «هیچکاک همیشه استاد» توسط آوینی هم، با همین منطق و استدلال صورت گرفت. حالا سوال اساسی و شبهه جدیدی که این روزها مطرح شده، این است که آیا توجه دادن به سمت سینمای آمریکا به جای اروپا، مصداقی از غربزدگی است و برای کسانی که سال‌هاست شعار مرگ بر آمریکا می‌دهند، استبعاد دارد و حاکی از یک تناقض است؟ پاسخ خیلی ساده است. اولاً وقتی سینما به صورت ماهوی و به لحاظ تکنولوژیک از غرب آمده و مبدأ و منشأ آن اصالتاً غرب است، اساس این منازعه در دایره سینما که فلان اصل غربی است یا خیر، محلی از اعراب ندارد. سینما اصولا محصولی از غرب است که براساس منویات کسانی چون آوینی، بومی کردن و اسلامی کردن آن هم به این آسانی‌ها نیست بنابراین هرگونه فراگیری اصول سینما با چنین نگاه ساده‌لوحانه‌ای، می‌تواند تعبیر به غربزدگی شود.  ثانیاً؛ حتما سینمای ملی و اصیل ایرانی بر هر گونه سینمای تقلیدی اولویت دارد، اما وقتی یک جریان مشغول تقلید عین به عین از سینمای اروپاست و برایش تقلید موضوعیت دارد، پس صحبت کردن از کیفیت تقلید برای این جریان و تغییر قبله آن از اروپا به آمریکا حتما بامعناست. اگرنه سینمایی که در خاک خودش ریشه داشته باشد، قطعاً ماندنی‌تر است. اما دلیل سوم اینکه مدل فرمی سینمای آمریکا، از خود سینمای آمریکا و حتی خود آمریکا هم دیرپاتر است. به عبارت دقیق‌تر، این مدل اصالتاً هیچ‌گونه تعلق ذاتی به آمریکا ندارد بلکه مبتنی بر کهن الگوهای داستان‌نویسی و قصه‌گویی است که از گذشته بسیار دور و تمدن‌های باستانی چون یونان، ایران و مصر به امروز منتقل شده است. چنانکه مثلا در مقدمه‌ کتاب «سی و شش وضعیت نمایشی» به قلم «ژرژ پولتی» آمده که مبانی و محتوای این کتاب بعد از بررسی مهم‌ترین نمایشنامه‌های یونانی و مصری و تمدن‌های بین‌النهرین استحصال شده است یا مثلاً بوطیقای ارسطو که شرح همین ساختار فیلمنامه‌نویسی کلاسیک است و امروزه همین کتاب باستانی آنقدر مرجعیت دارد که کتاب مقدس فیلمنامه‌نویسی نامیده شود. در واقع امروز سینمای آمریکا به دلیل سیطره‌ای که در تولید و پخش دارد، مصداق کامل استفاده از کهن الگوهایی ا‌ست که میراث بشری هستند. سابقه سال‌ها قصه‌نویسی و قصه‌گویی در بشر، او را به این کهن‌الگوها رسانده، هالیوود هم بر همین اساس، بر گرده این تجربه سوار شده و به موفقیت رسیده است. چنانکه هند، کره و چین هم با تکرار همین تجربه، امروزه سینماهای بالنده‌ای دارند. خیلی بالنده‌تر از سینمای ورشکسته فرانسه و ایتالیا. البته روشنفکران آگاهانه تلاش می‌کنند با استفاده از تعبیر «غرب‌زدگی» برای موافقان فرم هالیوود، حاشیه امنی برای سینمای مدل اروپایی خود فراهم کنند. به هر حال اگر فرم اروپایی زیر سوال برود، همه توفیق‌های حبابی این جماعت در جشنواره‌ها خواهد ترکید. اگرنه روشنفکران می‌فهمند که این ترویج، به معنای ترویج مضامین هالیوودی نیست و اختصاص به فرم داستان‌گویی در این سینما دارد. عجیب‌تر اما اظهارنظر «اصغر فرهادی» است. فرض کنید یکی از دست‌اندرکاران صنعت خودروسازی ایران، مثلاً بگوید آمریکایی‌ها، حسرت صنعت خودروسازی ایران را می‌خورند. خب! قابل پیش‌بینی است که قطعا این حرف مورد نقد و هجو و تمسخر قرار خواهد گرفت اما «اصغر فرهادی» مصاحبه می‌کند و می‌گوید: «هالیوودی‌ها حسرت سینمای ایران را می‌خورند!» سوال اینجاست که چطور سینمایی که حتی تجربه یک نمونه اکران موفق در سطح سینماهای جهان را ندارد و در داخل کشور با بحران مخاطب روبه‌رو است، با  هالیوودی که کل دنیا را در نوردیده و سینماهای قدرتمند اروپایی را به زانو درآورده، قابل مقایسه است؟ روشن است که روشنفکران به اینجا که می‌رسند دچار اغراق و غلو می‌شوند چون 35 سال است در سیستم دانشگاهی ما فلینی و آنتونیونی بیشتر از جان فورد و هیچکاک تبلیغ می‌شوند. برای همین سینمای اروپا تبدیل به امر مقدس و هالیوود به یک سینمای سخیف مبدل شده که دارد حسرت سینمای ایران را می‌خورد! واقعیت این است که سینمای روشنفکری بهترین فرم برای سانسور واقعیت‌های انقلاب اسلامی است. سینمای روشنفکری یعنی سینمای آدم‌های مفلوک افسرده. حالا فرض کنید کسی بخواهد داستان زندگی قاسم سلیمانی را تبدیل به فیلم سینمایی کند. خب! در مدل ضدقصه‌ مأیوس روشنفکری سینمای اروپا قطعاً مجالی برای این موضوع پیدا نخواهد شد. در حالی که سینمای آمریکا به دلیل استفاده از همان کهن الگوها، بستر مناسبی برای طرح این ماجراست. و خب! کیست که نداند کار ویژه‌ روشنفکری، سانسور واقعیات انقلاب است... .


Page Generated in 0/0090 sec