دکتر حسن خلیل خلیلی: نخبهگرایی مقولهای است که همواره زینتآرای محافل اجتماعی و سیاسی است و هرکس با هر مرام و مسلکی افتخار آن دارد که مزین بدین خصیصه باشد. نخبگان یا «اِلیتان» به معنای بخش برگزیدهای از یک جامعه است که از نظر قابلیتها یا تواناییها برتر از بقیه جامعه دانسته میشود. در جامعهشناسی و فلسفه سیاسی به گروه کوچکی از مردم گفته میشود که با قرار گرفتن در رأس «هرم منزلت اجتماعی» و «امتیازات»، کنترل سهم نابرابر بزرگی از قدرت سیاسی یا ثروت را در اختیار دارند. «سی. رایت میلز» در کتاب خود «نخبگان قدرت» به سال ۱۹۵۷ مینویسد: «این حلقههای سیاسی، اقتصادی و نظامی که مجموعه پیچیدهای از گروههای منطبق بر هم و کوچک اما غالب و مسلط هستند، در تصمیمگیریهایی شریکند که تأثیرشان دستکم در سطح ملی است». اما به زبان سادهتر نخبه کسی است که از هوش بالایی در حوزههای علمی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... برخوردار و در یکی از این حوزهها فعال است. بیتفاوت نبودن نسبت به مسائل پیرامونی، خصیصه بارز نخبگان است. اگرچه هوش شناختی میتواند عاملی برای تمیز نخبگان علمی باشد اما بسیارند نخبگانی که از هوش شناختی بالا بیبهرهاند ولی از هوش هیجانی بالایی بهرهمندند و در حوزههای مختلف اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی، صاحب ابتکارات و خلاقیتهای والایی هستند. شناخت و اهمیت دادن به نخبگان، شعاری است که بیشتر سیاستپیشگان، فراوان دم از آن میزنند و نخبهگرایی به عنوان فضیلتی در میان نخبگان ایرانی مطرح است. نخبهگرایی به تعبیری؛ باور یا گرایشی است که طبق آن برخی افراد که یک گروه نخبه- گروه گزینش شده از افراد دارای نیاکان معین، کیفیت یا ارزش ذاتی، هوش، ثروت، آموزش یا تجربه تخصصی بالا یا دیگر صفات متمایز- را تشکیل میدهند، هستند که اثرگذاری یا اقتدارشان از دیگران بیشتر است؛ دیدگاهشان در موضوعی خاص باید از دیگران جدیتر گرفته شود یا بهای بیشتری بدان داده شود؛ نظرات این افراد در کل با احتمال بیشتری به سود جامعه است؛ یا مهارتها، تواناییها یا خرد خارقالعادهشان آنها را به طور خاص برای رهبری مناسب میسازند. واژه نخبهگرایی ممکن است برای توصیف وضعیتی به کار رود که در آن قدرت در دستان شمار افراد محدودی متمرکز شود. بحث نخبهگرایی سالهاست آبشخور سلایق مختلف سیاسی- اجتماعی ایران است، لکن باید بررسی شود که تا چه حد این مهم در مقام عمل، مورد توجه عمیق قرارگرفته است. بررسی میدانی حاکی از نتایج ناگواری است که در این مجال اندک بدان پرداخته میشود. فرار نخبگان چه در حوزه ملی و چه منطقهای، معضلی است انکارناپذیر که هنوز چارهای برای آن اندیشیده نشده است. اما گره کار کجاست؟ به نظر میرسد واقعیتی تلخ در پس این بررسی نهفته است: «فرار نخبگان، ناشی از کنش منفی نخبگان است». آفتی که در طول چند دهه گذشته در کشور کاملا ملموس و عیان است. اگرچه یافتارهای ساده جامعه ترجیح میدهد «نبود امکانات و فرصتها» را عامل اصلی فرار یا به حاشیه راندن نخبگان توصیف کند اما نگاه عمیقتر این تجربه را نشان میدهد که نخبگان برعکس مردم عادی، در بند امکانات و فرصتها نیستند که هیچ، بلکه درستتر آن است که گفته شود خودشان فرصتسازند. اما براستی چرا در کشور کمتر شاهد بروز و ظهور ابتکارات نخبگان اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بهرغم وجود بنیانهای هوشی قوی هستیم؟ اگر نظری درست به اندک نخبگان حاضر در سپهر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بیفکنیم، بیشک با پدیده فرار از نخبگان در جمع نخبگان مواجهیم! این مورد، حقیقتی تلخ و خطرناک است. رشد فردگرایی عامل مهمی است که در سیر پیشرفت یک نخبه از قاعده به رأس هرم، زمینهای را فراهم میآورد که با رسیدن به رأس، نگاه مثبتی نسبت به دیگر نخبگانی که در طی مسیرند ندارد و گاه عوامل حذف سایر نخبگان را به طور مستقیم یا غیرمستقیم فراهم میآورد. بدیهی است در بلندمدت با فراوانی اندک نخبگان در حوزههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و... و به نوعی انحصارگرایی مواجهیم. شاید یکی از عوامل پسرفت را در همین مقوله باید جستوجو کرد. در طول 3 دهه اخیر، کمتر شاهد آن بودهایم که در یکی از عرصههای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، یکی از نخبگان فرادست، بستری را برای رشد سایر نخبگان فرودست در سطح ملی و منطقهای فراهم آورده باشد. عدم اعتقاد به تشکیلات (بویژه تشکیلاتی خارج از حوزه اقربا و حلقهها)، عامل مهمی در سوگیری این نحوه تفکر و تعامل اجتماعی و در انحصار نگه داشتن امتیازات اجتماعی است. برای نمونه، منتخبان مجالس شورای اسلامی، به وفور از تحرک اجتماعی، تشکیل شبکه نخبگان، تشکیلات منسجم، آگاهیبخشی و... سخن میرانند اما کمتر شاهد رفتارهای جمعگرایانه و مصلحانه بودهایم و بیشتر رفتارهای جزماندیشانه و فردمحورانه، چاشنی ادامه حیات سیاسی این منتخبان بوده است. لاجرم، با افول جریانهای اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی در کشور مواجه بودهایم و اندک ظرفیتهای باقیمانده نیز در کنترل قشری قرار میگرفت که نه ابداعی برای حرکت و نه انگیزهای برای رشد و صرفا بستری برای نهادسازی از جریانهای فکری و به جمود کشاندن پویایی نخبگان فراهم داشتند. این امر، مانعی بزرگ بر سر راه توسعه کشور است و تا انجماد حاصل از این نحوه تفکر و گاه تسلط، به سیلانی برای رشد و پیشرفت بدل نشود، بیشک عزمی برای توسعه پیشبینی نخواهد شد. فرار از نخبگان، آفتی است که دامنگیر نخبگان گشته و تا این آفت درمان نشود، عوامزدگی پیامد تمام تلاشهای نخبگان فرادست خواهد بود. پیشینه تاریخی این پدیده را نهتنها در تجربیات گذشته کشور، بلکه در راز افول تمام تمدنهای بزرگ میتوان سراغ گرفت. آنسان که به تاریخ 3 هزار ساله مینگریم، درمییابیم تمدنها پدیدار میشوند اما در نهایت، ستاره اقبال آنها نیز غروب کرده و در اصطلاح «میمیرند». تاریخ جهان، تاریخ اقوامی است که یا توسط اقوام دیگر مغلوب میشوند یا آنکه از درون پوسیده شده، به هرج و مرج و فروپاشی میرسند. برای نمونه، از جمله دلایل اصلی افول و سقوط امپراتوری عثمانی، میتوان رواج خویشاوندسالاری به عنوان رویهای تباهکننده در برابر شایستهسالاری و سوءاستفاده از مقام و منصب برای انباشت ثروت شخصی را برشمرد. در ساختار سیاسی عثمانی برای تضمین سلامت نهادهای قدرت، تدابیری وجود داشت که در دنیای آن عصر بینظیر و شگفتانگیز است: در بخش مهمی از تاریخ عثمانی جز شخص سلطان، سایر اعضای خاندان آلعثمان (شاهزادگان)، از مناصب حکومتی کاملا برکنار بودند و رجال کاردان و شایسته زمام امور کشور را به دست داشتند اما با کنار نهادن این رویه، سقوط دولت عثمانی آغاز شد.
عوامزدگی نخبگان، محصول جامعهای است که در آن نخبگان بیاعتبار شدهاند. عوام یعنی کسانی که وقتی جو به سمتی میرود، آنها نیز به دنبالش میروند و تحلیلی ندارند. واژه عوام، در معنایی که عموما از آن مراد میشود، دارای کارکردی منفی است و تنها بر طیفهایی از اجتماع اطلاق میشود که از فرهیختگی، نخبگی، آگاهی، درک و درایت اجتماعی، در سطحی قابل قبول برخوردار نیستند تا بتوانند با اتخاذ رویکرد فکری، اجتماعی، دینی و اخلاقی مناسب، به منش و رفتاری دست یابند که آنان را از آسیبهای اجتماعی در امان نگه دارد، به همین دلیل این افراد از جهات گوناگون در معرض چنین آسیبهایی قرار دارند. در واقع نوعی آسیب رفتاری است که میتواند در شکلهای مختلف، متوجه گروههای گوناگون جامعه شود حتی میتوان به نحوی درباره نخبگان جوامع و گروههای مرجع، در شرایطی که به نحوهای بیندیشند یا به گونهای عمل کنند که مورد تمایل عوام غیرآگاه باشد، از عوامزده شدن سخن گفت. چاره کار را باید در نوع تعامل نخبگان فرادست با نخبگان فرودست و ایجاد بستری مساعد برای نمایش ابتکار نخبگان جوان و آیندهساز جستوجو کرد. خط بطلان کشیدن بر این باور غلط نخبگان فرادست که باید برای حفظ آینده و موقعیت خویش، از نخبگان دیگر تبری جست، راهکاری مطمئن برای برونرفت از این حلقه پیچیده توسعهنایافتگی است.