محمدرضا کردلو : عصر 28 مرداد 32، روز کودتا، مصدقی که هر لحظه ضعف میکرد و از حال میرفت، با سرعت از چندین نردبان و درخت و تخت کنار دیوار بالا رفت و پایین آمد! موقعی هم که روی پشتبام بودند شایگان گفت: «خیلی بد شد.» و مصدق به تندی گفت: «خیلی هم خوب شد! بهجای اینکه رجالهها ما را ببرند، دو ابرقدرت ما را بردند!»
یکی از طنزهای تلخ تاریخ، اسطوره شدنهای بیمورد و مقطعی است که گاهی اوقات مایه ننگ تاریخ هم میشود. آنجا که ضعیفها و متکبرها، جور دیگری تصور میشوند. آنجا که آگاهیهای جمعی محدود میشود و اطلاعات ناقصی در اختیار مردم قرار میگیرد. این فضا «ایدهآل» فرصتطلبهاست. آنهایی که میکوشند از فرصت برای تبلیغ و تقویت خود استفاده کنند و افکار عمومی را در اختیار بگیرند. «خود» را نماینده اکثریت تلقی کنند و مدام بگویند:«یک اقلیتی با «من» مخالف است»!
ابوالحسن بنیصدر، در تاریخ معاصر ایران یکی از همین عناصر کمظرفیت است، آنجا که با پشتوانه 11میلیون رای و استقبال عموم و حتی برخی بیوت صالحه، روی کار میآید اما بعدتر آنچنان میکند که به عنوان اصلیترین «اپوزیسیون» جمهوری اسلامی، حتی در جایگاه ریاستجمهوری، شناخته میشود. شاید فحاشیهایی که بنیصدر در روزهای ریاستجمهوری به جمهوری اسلامی کرده، اپوزیسیونهای فعال و ضدانقلاب هنوز جسارت نکرده باشند نمونه آنها را بر زبان بیاورند.
بنیصدر پروپاگاندایی داشت که میتوانست دورویی و نفاق وی را بپوشاند تا آن اندازه که حتی از عاشورا و قیام امام حسین(ع) برای اهداف و آمالش بهره ببرد. مردم انقلاب کردند که عقیده اسلام بر این کشور حکومت کند اما بنیصدر براحتی میتوانست با تبلیغات و فضاسازی علیه این و آن، هرج و مرج به راه انداختن و مدیریت فضا در آشوب، عقیده و اسلام را «وسیله» حکومت خود کند!
برای بسیاری هنوز راز 11میلیون رای بنیصدر محل چالش است؛ چطور میشود او را «صددرصد» لقب میدهند.
بنیصدری را که بعدها در اسناد لانه جاسوسی معلوم میشود با اسم رمز «SD lore» با سازمان سیا ارتباط برقرار کرده بود و از قرار ماهی 1000 دلار وعده مشورت به این سازمان جاسوسی را آن هم به عنوان رئیسجمهور یک کشور، داده بود. پشت کردن بنیصدر به 11میلیون رای را نمیشود نادیده گرفت اما این اساس جامعه مبتنی بر رای مردم است که روزی، دور یا نزدیک، آرای خود را بازپس گیرد.
بنیصدر ظرفیت نداشت. شاید به مثابه چهره مورد علاقه ملیگرایان که حتی در عصر کودتای 28 مرداد، آنجا که قرار است تاریخ 25سالهای-پس از کودتا- از سیاهی و تباهی دامان ملت را بگیرد، به این نمیاندیشد که «مردم» را چه میشود و عاقبت مملکت به دست موزردهای آمریکایی چه خواهد شد، پیشوای بیمار ملیگرایان که جلوتر از همه در روز 28مرداد، از روی در و دیوار اینطرف و آنطرف میپرید، تنها از این گمانه خرسند بود که «من»اش را 2 «ابرقدرت» بردند نه به تعبیر او «رجالهها»!
ظرفیت کم بنیصدر، غرور و تکبر و شخصیت سازماننیافتهاش، از او یک چهره کوتاهمدت ساخته بود که خطابهای مستقیمش به امام را با ادبیاتی حرفهای و با استفاده عنوانی از «امام» مطرح میکرد. ادعاهای مضحکش علیه انقلاب را هم با ترفند پیش میبرد و شاید تا اواخر دوران ریاستجمهوری و عزلش از فرماندهی کل قوا و حتی تصویب عدم کفایتش، به استفاده عنوانی از امام ادامه میداد تا بدنه اجتماعی را نزدیک خود نگاه دارد اما کیست که نداند بیشترین جفای بنیصدر در حق امام(ره) صورت گرفت.
بنیصدر خطابهای توهینآمیز فراوانی علیه امام و انقلاب و یاران انقلاب در سخنرانیها مطرح میکرد، آنها را «تندرو»، «خشکسر» و «افراطی» خطاب میکرد تا خود را به عنوان جریان میانه معرفی کند.
بنیصدر با «ژست روشنفکری» خوی «اشرافی» در پیش گرفته بود و «سادهزیستی» را تمسخر میکرد. براحتی «دروغ» میگفت و آمارسازی میکرد، در اظهارات متعدد و مصاحبههایش با نشریات خارجی، از انقلاب مردم لطیفههای موهن میساخت و تعریف میکرد. بنیصدر را تکبر به زمین گرم کوبید، آنگونه که فرار را شبیه پیشوای ملیگرایان به «قرار» ترجیح داد و اما تفاوتش این بود که بنیصدر همراه «رجاله»ها فرار کرد و «ابرقدرت»ها به نوکریاش پذیرفتند.
خوب که نگاه میکنم، حالا جریان غربگرا، همان ناسزاهایی را که بنیصدر نثار «حزبالله» میکرد، نثار «حزبالله» میکند. «تندرو» و «افراطی» خطابهای جدیدی نیستند اما «از نظر آنها، من از همه تندروترم» کلام تازهای است. شبهروشنفکرها همیشه دهانشان برای توهین باز است اما کیست که نداند این جماعت فقط دهانشان را باز میکنند و چشمهایشان را میبندند و گوشهایشان را میگیرند که نشنوند و به قول مرحوم سیدحسن حسینی: روزی که روشنفکر، در کوچههای شهر پرآشوب، دور از هیاهوها عرق میخورد، با جانفشانیهای حزبالله تاریخ این ملت ورق میخورد.