زمانی که هسته شورای انقلاب تشکیل شد، وقتی صحبت از مذاکره با آمریکا پیش آمد، 3 نظر وجود داشت؛ یک نظر اینکه با آمریکاییها صحبت کنیم، شاید به نقطه نظر جدیدی برسیم که من با این نظر مخالف بودم. میگفتم ما باید نقطه نظرهایمان را قبلا براساس معیارهای انقلاب انتخاب کنیم، بعد با هر کسی صحبت میکنیم باید قاطع حرف بزنیم.
نظر دوم اینکه اصلا حرفش را نزنیم چون آن وقت بدنامی برایمان به وجود میآید و عدهای میگویند با آمریکاییها مذاکره کردند. من با این هم مخالف بودم و این را ضعف نفس میدانستم.
نظر سوم این بود که با آمریکاییها- بهعنوان اعضای شورای انقلاب- حق داریم روبهرو شویم و سخن بگوییم اما به یک شرط، به شرط اینکه در این برخوردها، به آنها بفهمانیم که یک سر سوزن از آنها چیزی نمیخواهیم و از موضع قدرت با آنها روبهرو شویم و پس از هر برخوردی یک پیروزی روانی به دست بیاوریم.
در همین راستا یک آمریکایی که بهعنوان سبکشناس معرفی شده و به مطالعاتی راجع به ایران میپرداخت، اصرار داشت با برخی اعضای شورای انقلاب صحبت کند.
قرار شد من با او صحبت کنم. بنده برای حفظ عزت و قدرت، یکی از روشهایی که به کار میبردم این بود که میگفتم «هر کس که میخواهد حرفی بزند به خانه ما بیاید و ما به جایی نمیرویم» چون در آن موقع ما دفتر و دبیرخانه نداشتیم ولی بعضی از دوستان خیال میکردند من به سبب تکبر علمایی این را میگویم، به آنها گفتم این طور نیست. من برای حفظ عزت یک مسلمان این را میگویم. حتی سران ارتش تقاضای دیدار داشتند، گفتم: در خانه اشکالی ندارد. من هیچ جا نمیروم. گفتند اینها از نظر امنیتشان میترسند. گفتم نیایند!
من برای حفظ عزت و اینکه از موضع قدرت برخورد کنم، معتقد بودم اگر حرفی دارند آنجا بیایند. ما که با آنها حرفی نداریم. همین اولین برخورد ما با آنها نشانه بینیازی ما بود.
به هر حال آن آقا آمد و صحبت کردیم- خاطره بسیار جالبی است هنوز هم برای خودم زنده است- وقتی پیرامون مشکلات انقلاب و پیروزی انقلاب مقداری بحث کرد، ارتش شاه را به رخ ما کشید و گفت: شما فکر نمیکنید یک ملت بیسلاح را با یک ارتش 500 هزار نفری از بیخ دندان و فرق سر تا نوک پا مسلح با بهترین سلاحها روبهرو میکنید!
گفتم: چرا میدانم ولی شما هم فکر نمیکنید که این ارتش، ارتشی است که به آسانی از شاه جدا میشود!
گفت: فرض کنید که نصف اینها از شاه جدا شوند، 200 هزار تای آنها وفادار به شاه بمانند. فکر نمیکنید کشتار میلیونی راه بیندازند؟!
در این هنگام من با یک هیجان و روحیه گرم به او گفتم: میفهمی چه میگویی؟ آیا شنیدهای عاشقی را از معشوق خود بترسانند؟ این جمله خیلی برایش تعجبآور بود. چون ما داشتیم بحث سیاسی میکردیم و بحث عشق و عاشقی نمیکردیم.
گفت: نمیفهمم چه میخواهید بگویید؟ گفتم: من که میگویم شما مادیهای ماتریالیست غربی، نمیتوانید انقلاب ما را درک کنید. باز جا خورد و گفت اینها چه ربطی به هم دارد؟!
گفتم: شما مادی فکر میکنید. وقتی صحبت مرگ و شهادت برایتان پیش میآید افق در برابر چشمانتان تاریک میشود اما باید به تو بگویم برای ملت به پاخاسته ما که مسؤولیتهای بزرگی را برعهده گرفته است، شهادت عشق است و آرمان. در آن جلسه ما او را اینچنین مایوس کردیم.
آری! با دشمن سخن بگو و او را از خود مایوس کن و دندان طمع دشمن را بکن.
***
منبع: سخنرانی شهید مظلوم در اجتماع پرشکوه مردم اصفهان، 19/11/58، قسمت چهارم، به نقل از روزنامه کیهان، شماره 11776- 28/10/61.