printlogo


کد خبر: 160241تاریخ: 1395/4/21 00:00
سازندگان ایران مدرن، مأموران مانور تجمل!

آرمان علوی: آبان‌ماه68، دولت حجت‌الاسلام و‌المسلمین هاشمی‌رفسنجانی در ابتدای راه است. رئیس‌جمهور به نماز جمعه تهران می‌آید و در خطبه‌هایش می‌گوید: «اظهار فقر و بیچارگی کافی است. این رفتارهای درویش‌مسلکانه وجهه جمهوری اسلامی را نزد جهانیان تخریب کرده است. زمان آن رسیده که مسؤولان ما به «مانور تجمل» روی آورند. از امروز به خاطر اسلام و انقلاب مسؤولان وظیفه دارند مرتب و با‌وقار باشند. هرچند ما فقیر باشیم و اقتصادمان بسامان نباشد اما برای آنکه در دیدگان سایر ملل مسلمان و غیرمسلمان «ملتی مفلوک» جلوه نکنیم لازم است «جلوه‌هایی از تجمل» در چهره کشور و مسؤولان حاکمیتی رویت شود». انحرافی که امروز به شکل فیش‌های نجومی فوران کرده است، از همان لحظه شروع شد.
دولت دلش می‌خواست خودنمایی کند، بگوید ما فقیر و مفلوک نیستیم. اتفاقا خیلی هم وضع‌مان خوب است. به مسؤولان دستور داده شد مرتب و باوقار باشند. یعنی قبل از آن اینگونه نبودند؟ مثلا از پیروزی انقلاب تا آن موقع، مسؤولان کشور با لباس شلخته و پاره در انظار حاضر می‌شدند؟ اینگونه نبود. بلکه رئیس دولت سازندگی مایل بود طبقه‌ای ثروتمند بسازد که خانه‌ها و ماشین‌ها و تجملات شیک و گرانقیمت‌شان را بتوان نشان خارجی‌ها داد و مدعی شد ما «مفلوک و فقیر نیستیم». جامعه هدف برای ساختن چنین طبقه‌ای هم مسؤولان کشوری بودند. اما مشکل اینجا بود که بسیاری از ما واقعا مفلوک و فقیر بودیم. حدود یک دهه از انقلابی می‌گذشت که یکی از اهداف اصلی آن برچیدن تبعیض و زدودن فقر از چهره جامعه و یاری مستضعفان بود؛ مستضعفانی که بعد از انقلاب، بلافاصله درگیر یک جنگ 8 ساله شده بودند و آنچنان که باید حال‌شان رو به بهبود نرفته بود. حالا بلافاصله بعد از اتمام جنگ، دولت اعلام می‌کرد قصد مانور تجمل دارد و می‌خواهد چهره کشور را برای خارجی‌ها بزک کند.
کشور 2 نگاه متفاوت از شهریاری را تجربه می‌کرد. نگاه علوی که می‌گفت اگرچه ساده زندگی کردن حاکم و همپایه تنگدستان بودن او، فقر فقرا را بر طرف نمی‌کند، ولی حداقل تحمل این فقر را بر ضعفا ساده‌تر می‌کند که «امام مسلمین همچون ما می‌خورد و می‌پوشد»، و نگاه دولت وقت که در حالی که بسیاری درون کشور از امکانات اولیه محروم بودند، به دنبال ثروتمند جلوه دادن‌مان در برابر خارجی‌ها بود. تقابل 2 دیدگاه، یکی با نگاهی به درون و دیگری  به دنبال راضی کردن بیرون! آن که به دنبال ساختن درون بود، نگاه بیرونی‌ها برایش اهمیتی نداشت وقتی رعایایش نان شب نداشته باشند. و آن که به دنبال خیره کردن چشم خارجی‌ها بود، ناچار باید در اقتصاد نابسامانش از شکم فرودستان می‌زد تا ظاهر مدیرانش را بسامان کند.
آن‌که به دنبال بزک کردن و مانور تجمل بود، خیلی زود فهمید نمی‌شود میان عامه مردم ماند و تجملات را به رخ کشید. متوجه شد نمی‌شود در پایین یا مرکز شهر اقامت کرد و پز ثروتمند بودن داد. خیلی زود وصله ناجور بودنش به چشم می‌آمد. همه، حتی آن خارجی‌ها که قرار بود چند روزی میهمان‌تان باشند و در این چند روز فکر کنند شما ثروتمندید، متوجه کاریکاتوری بودن سعادتمندی‌تان می‌شدند. و از همین‌جا کوچ دسته‌جمعی مدیران دولتی به شمال شهر آغاز شد. تجریش به بالا شد اقامتگاه خیل کثیر مدیران دولتی. صورت مساله در زندگی شخصی دولتمردان پاک شد. اما هنوز فقرا در صورت مساله کشور باقی بودند. چه کار باید کرد؟
بهتر است فراموش‌شان کنیم. اگر به یادشان بیاوریم که نقض غرض است. ما می‌خواهیم به جهانیان نشان دهیم مفلوک و فقیر نیستیم. پس کسی نباید فلک‌زدگان و فقرای‌مان را ببیند. اگر هم یک روز مجید مجیدی و سیدمهدی شجاعی پیدا شدند و رفتند و «بدوک» را درباره وضعیت اسفبار سیستان و کودکان کار و قاچاق‌بر‌های خردسال و فروش دخترکان به شیوخ عرب در این گوشه کشور ساختند، دستور می‌دهیم زود از پرده‌های سینما پایین بیاورندش. دستور می‌دهیم اجازه حضور در جشنواره‌های خارجی را به فیلم ندهند. حتی رئیس‌جمهور وقت به کارگردان نامه‌ای 11 بندی می‌نویسد و توضیح می‌خواهد. در بند اول نامه‌اش هم می‌گوید «ما این همه سد و سیلو ساختیم، این همه آبادانی... چرا راجع به اینها فیلم نساختید؟»
و ما چه می‌دانیم قصه پرغصه این همه آبادانی را؟ هیچکس نتوانسته است بهتر از خود هاشمی‌رفسنجانی این داستان را شرح دهد: «اینقدر بحث از اختلاس و دزدی نکنید و روحیه مردم را خراب نکنید. وقتی‌که ما یک سدی را می‌سازیم و مثلاً 10 میلیارد خرج می‌کنیم، ممکن است از قِبَل آن، 500 میلیون هم اختلاس شود اما این سد برای کشور می‌ماند و هیچکس نمی‌تواند از این سد اختلاس یا دزدی کند». سازندگی‌هایی که یک تیر و دو نشان کارگزاران بود. سازندگی کشور بود و از قِبَل آن کمک شایان ذکری هم به «طبقه‌ مامور به مانور تجمل» می‌شد. اما همیشه نمی‌شد به قشر مستضعف بی‌توجهی کرد. آنها بودند و دیده می‌شدند. برای همین خیلی‌ها ترجیح می‌دادند این گروه ناقض تجملات کشور و زشت‌کننده چهره شهر را حذف کنند. می‌گفتند باید زیر چرخ‌های توسعه له شوند. شهردار وقت تهران می‌فرمود: «شهروندانی که کمتر از 100 هزار تومان درآمد دارند نباید در تهران زندگی کنند». اینها چهره شهر را به هم می‌ریختند. واقعیت تلخ را یادمان می‌آوردند که «هنوز بسیاری از ما مفلوک و فقیریم». اما نشد که بشود. مستضعفان له نشدند و از بین نرفتند. وعده صادق خداست که بنی‌اسرائیل زیر سنگ‌های اهرام فرعونیان هم زنده بمانند.
ولی طبقه مامور به وظیفه مقدس «مانور تجمل» دیگر آنقدر از ضعفا فاصله گرفته بود که خاطرشان آزرده نشود. طبقه‌ای از اشراف شکل گرفت که انقلاب و کشور را ملک طلق خودش می‌داند. طبقه‌ای که انقلاب را به شکل سفره گسترده می‌بیند که باید سهم خودش از این سفره را مطالبه کند. طبقه‌ای که می‌پندارد فلسفه وجودی دیگر اقشار اجتماع این است که کار کنند و رنج برند و دم نزنند و زندگی ایشان را متجمل‌تر و زیبا‌تر از پیش کنند. تا نقش ایشان از پیکره اجتماع، «لبخند تصنعی جامعه به دیگران» باشد. طبقه‌ای که حالا فهمیده است زندگی کردن در بالای شهر و متجمل بودن، تا چه میزان هزینه‌بر است. فرزندانی که در خارج از کشور تحصیل می‌کنند و خانه‌های میلیاردی و ماشین‌های مد روز و لباس و مراسم آنچنانی که حقوق 7 برابر حقوق کارگر هیچ‌گاه کفافش را نمی‌دهد. ولی از سبک زندگی که به آن عادت کرده‌ایم هم نمی‌توان دل برید. راه‌حلش این است که لقمه خود را از سفره‌ انقلاب چرب‌تر برداریم. بهانه هم می‌تواند عیدانه اعیاد و حق اوقات فراغت اولاد در فیش حقوقی باشد.
این طبقه اشرافی امروز و دیروز در این کشور شکل نگرفته است. تا وقتی هم عنان مدیریت کشور را در دست داشته باشد،‌ آش همین‌ آش است و کاسه همین کاسه. بهانه و راهی برای لقمه برداشتن از سفره انقلاب پیدا خواهد کرد. ترک عادت موجب مرض است. بشنوید و باور نکنید که مدیرانی که قریب به 30 سال است خود و خانواده‌شان را در نقش نازدانه‌هایی می‌بینند که ملت موظفند محرومیت بکشند تا آنها مانور تجمل بدهند و حتی حق دارند اگر لازم شد از وقت خانه ملت برای پاسخگویی به مسائل شخصی استفاده کنند، از این پس به حقوق عادی‌شان اکتفا کنند. خوی اشرافی‌گری و بطون مملو از مال حرام، اجازه نخواهد داد.


Page Generated in 0/0063 sec