احسان عابدی: «سگسالی» را بلقیس سلیمانی در زمستان سال 92 منتشر کرد. ابتدا نشر زاوش 2 بار و سپس نشر چشمه چاپهای سوم و چهارمش را روانه بازار نشر کردند. مجموع تیراژ سگسالی، 7 هزار نسخه است که اگرچه عدد قابل ملاحظهای نیست اما در این اوضاع و احوال کتاب نخواندن مردم ما و روزگار انتشار کتابهایی با تیراژ 500 نسخه، تیراژی امید دهنده است.
خلاصه داستان
جوانی روستایی به نام «قلندر» دانشجوی دانشگاه تهران است و سمپات سازمان مجاهدین خلق شده است. پس از حوادثی که در سال 60 اتفاق میافتد، با این توهم که میخواهند دستگیرش کنند، برای دور ماندن از دست پاسداران به روستای خود در یکی از استانهای شرقی کشور پناه میبرد و شبانه وارد خانه شده و با راهنمایی پدرش خود را در طویله گوسفندان پنهان میکند تا آبها از آسیاب بیفتد و نظام سرنگون شود و دوستان سازمانیاش او را نجات دهند. پنهان شدن قلندر 24 سال به طول میانجامد و طی این سالها اتفاقاتی برای او و خانوادهاش میافتد و....
سوژه کهنه اما نو
مخفی شدن چندین ساله یک نفر در خانه خود را قبلاً در داستان بلند «طنابکشی» مجید قیصری خواندهایم. مسخ شدن و بیعملی طولانیمدت شخصیت را هم در داستان مشهور «مسخ» کافکا از نظر گذراندهایم و از این منظر، سوژه سگسالی را میتوان کهنه و استفاده شده دانست اما اینکه شخصیت اصلی یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق باشد و 24 سال با توهم «مهم بودن» و احتمال اعدام توسط حکومت در طویله مخفی شود، سوژهای نو و بدیع است. اگرچه نویسنده خلق سوژه نکرده باشد و بنا به گفته خودش، سوژه را از یک کارگردان گرفته باشد.
نگارشی شتابزده و بیحوصله
قبل از ورود به محتوای رمان باید اشاره کرد که شتابزدگی نویسنده در حین نوشتن داستان واضح است. سلیمانی گویا حوصلهای برای باز کردن و گسترش داستانش نداشته و بهرغم قلم توانای خود، سر و ته داستان را بند آورده است. هرچند داستان پیش روی ما ارزش داستانی و پرداخت هنرمندانه نویسنده را منتقل میکند اما میشد با حوصله، زوایای دیگری به رمان بخشید و این موضوع ناب و جذاب را گستردهتر کرد. سلیمانی در نشستی در پاسخ به این انتقاد میگوید: «من به عنوان یک نویسنده خودم را اجتماعینگار میپندارم و توانایی ورود به ذهن کسی را ندارم. ریتم تند و ایجاز سگسالی هم بر این مبنا شکل گرفت». این اظهارنظر نویسنده قدری قابل تامل است! چرا که نوع روایت سگسالی به گونهای است که بیشتر از زاویه دید و نگرش شخصیت اصلی سخن گفته شده و اگرچه راوی داستان، دانای کل است اما زاویه دیدش را با زاویه دید قلندر یکی میکند و احساسات و برداشتهای او را روی کاغذ میآورد. پس سلیمانی توانایی ورود به ذهن شخصیتش را داشته و این قابل انکار نیست. از سویی، اگر سلیمانی ادعا کند که به ذهن شخصیتش ورود نداشته، باید بپذیریم که وقتی پاسداران «4 تا دانشآموز ترک تحصیلکرده و عقدهای» خوانده میشوند(صفحه 23) و از نیروهای مردمی بسیج با عنوان «مزدوران رژیم» یاد میشود (صفحه 59)، ذهنیت قلندر نیست و دیدگاه اجتماعی بلقیس سلیمانی است و این، داستان سگسالی را جور دیگری نشان خواهد داد. اما نیازی به این برداشت نیست، چرا که مشخص است نویسنده با ذهنیت شخصیت داستانش این تعابیر را به کار میبرد. بنابراین یا در گسترش ذهنیت شخصیت داستانش موفق نبوده یا شتابزده منتظر پایان داستان بوده است. به نظر میرسد ذهنیت و آرمانهای سازمانساخته قلندر درباره سیاست و اجتماع میتوانست به عمق محتوایی داستان کمک و آن را جذابتر کند. همچنین مواجهه بیاحساس و کوتاه قلندر با برخی اتفاقات مهم میتواند دلیلی بر شتابزدگی نویسنده باشد. به عنوان مثال، شبی که انگشتر نامزدیاش را پس میآورند خیلی کوتاه و در چند سطر، بدون هیچ واکنش احساسی ماجرا تمام میشود! حتی میشد اتفاقات مهم سیاسی مانند رحلت امام در امید و اضطراب قلندر بازتاب داشته باشد که نویسنده توجهی به آن نداشته است.
مقاومت یا حماقت؟
سگسالی روایت تباهی عمر و زندگی جوانهایی است که گرفتار چنگال بیرحم سازمان مخوف مجاهدین خلق شدند و نهتنها خود، بلکه خانواده، اطرافیان و جامعه خود را هم به ورطه سیاهی و بدبختی کشاندند. در سگسالی، قلندر فقط مسبب حبس و گرفتاری خود نیست، او اسباب رنجش چندین ساله پدر و مادرش را هم فراهم میکند. خواهرش را هم پاسوز خود میکند و از همه مهمتر، عمر و زندگی معشوقه و محبوبه او نیز بعد از مدتها سردرگمی و حیرانی، به تباهی کشانده میشود و خودکشی میکند. علت تمام این تلخکامیها، قلندر جوانی است که به هر دلیلی و با هر انگیزهای جذب سازمان مجاهدین خلق شده است. قلندر مانند هزاران جوان دانشجوی دیگر، سمپات سازمان است و کتابها و جزوات منافقین را خوانده و آماده «نجات خلق از ارتجاع سیاه» شده است. به او تیزبری دادهاند تا در درگیریها، مرتجعان را ناکار کند اما این جوان ساده در بزنگاه میترسد و تیزبر را درون سطل آشغالی میاندازد و از ترس به روستای خود فرار میکند. در جایی از داستان، شب هنگام 2 دزد معتاد وارد طویله میشوند و گوسفندی را به سرقت میبرند و قلندر از ترس لو رفتنش اقدامی نمیکند و گوسفند پروار پدر پیش چشمش دزدیده میشود. فردا مورد سرزنش مادر واقع میشود که چرا هیچ خاصیتی ندارد! خواننده از خود میپرسد که چگونه مجاهدی که عرضه نجات گوسفندی را از دست
2 دزد معتاد ندارد، میخواهد خلقی را نجات دهد؟!
قلندر به خیال خود مقاومت میکند. سالها خود را در گودالی تنگ و تاریک در یک طویله همدم گوسفندان میکند تا به سازمان خیانت نکرده باشد. منتظر پیروزی مجاهدین مینشیند تا هر لحظه سر برسند و او را از زندان خودساخته رها کنند. غافل از اینکه رفتارش مقاومت نیست، حماقت است! و کسی نیست این حماقت را به رخ او بکشد تا پیله طویلهای خود را بشکند و به آغوش جامعه انسانی بازگردد. سگسالی قهرمان ندارد. شخصیتی دارد که به خیال خودش قهرمان است، چون ذهن و فکرش در سازمان منافقین شستوشو داده شده و در افکار پوچ به سر میبرد و ارتباطش را با مردم همنوع خود بریده است. قلندر نه یک قهرمان که یک بزدل و ترسو است. پایانبندی داستان نیز هنرمندانه و جالب است. وقتی قلندر بعد از 24 سال ترس از چوبهدار، لو رفته و دستگیر میشود، متوجه میشود با تصور مسخرهای که سالها برای خود درست کرده بوده، عمرش را تباه کرده است: «هیچ چیز آن طور که انتظار داشت پیش نرفته بود. کتکش نزده بودند. شکنجهاش نکرده بودند و از آن گذشته حرفهایش مردها را برنینگیخته بود. مردها حتی یکی، دو باری با او شوخی هم کرده بودند و خندیده بودند».(صفحه 140) حکایت قلندر را به نوعی میتوان نمادی از سرنوشت سازمان منافقین دانست. قلندر جوانی که آرمانش رهایی خلق است، از «مردم» میگریزد و به طویله گوسفندان پناه میبرد و همدم «حیوانات» میشود. فرار قلندر نمادی از انتزاع سازمان منافقین از مردم است. سازمان هم ناجوانمردانه به کشوری پناه برد که کار هر روزش کشت و کشتار مردم ایران بود. آنها هم خود را در «پادگان اشرف» محبوس کردند و سالهای سال جرأت بیرون خزیدن از آنجا را نداشتند. هزاران «قلندر» را زندانی عقاید عقبمانده خود کردند و هزاران «دادالله» و «ماهسلطان» را به داغ فرزندانشان نشاندند. سگسالی با تمام نقاط ضعف خود، اثری درخور توجه است که با نگاهی تازه به جوانان اغفال شده توسط سازمان مجاهدین خلق میپردازد.
منبع: سگسالی. بلقیس سلیمانی. تهران: نشر زاوش. 1392. 92 صفحه