امیر استکی: وارد شدن به هر معامله و مذاکرهای نیازمند توافق بر سر چارچوبهای تعیینکننده است؛ به نوعی توافق بر سر قواعد کلی و معانی مفاهیم! وارد شدن به هر نوع مذاکره و معامله بدون داشتن قواعد پذیرفتهشده تعیینکننده از سوی هر دو وجه مذاکره، کاری عبث و بیفایده است. در جریان مذاکرات هستهای ایران با کشورهای صاحب قدرت جهان و بویژه ایالات متحده آمریکا این مساله در 2 رویکرد حاکم بر این مذاکرات به روشنی قابل لمس است. اینکه مذاکرات از دید طرفهای غربی در دوران پیش از حسن روحانی روندی کند و بیفایده داشته، ناشی از فقدان تفاهم بر سر قواعد کلی بود. مذاکرات در آن دوره نوعی مونولوگ دوطرفه قلمداد میشد، اما چرا توافقی بر سر مفاهیم کلی وجود نداشت و چگونه پس از روی کار آمدن حسن روحانی چنین توافقی بر سر چارچوبهای تعیینکننده بهوجود آمد؟ آیا تیم روحانی موفق به شکل دادن مفاهیم جدید در تعامل با طرف مقابل شد یا اینکه طرف غربی چارچوب مفهومی ایران را پذیرفت و یا اینکه برعکس، ایران چارچوب مفهومی طرفهای غربی را پذیرا شد یا غربیها چارچوب مفهومی خود را تحمیل کردند؟ هرگونه صحبت و اظهارنظر در این رابطه اول نیاز به مشخص کردن این مهم دارد و تمام تفاوت دیدگاهها در رابطه با برجام و دستاوردهایش که طیفی از تلقی آن به عنوان «خاک سیاه برسر ملت» تا «آفتاب گرمابخش و روزیگستر و مایه نجات مملکت و ملت» را در برمیگیرد، ناشی از نگاه به مساله از نظرگاههای بسیار متفاوت است. مساله ما در این یادداشت 2 چیز است؛ اول اینکه چه چارچوب مفهومی به شکل کلی بر این مذاکرات حاکم بود و دوم اینکه چه اتفاقی پس از تغییر تیمهای مذاکرهکننده با روی کار آمدن روحانی افتاد.
در باب مساله اول نگاه غربیها به مساله براساس چارچوبهای کلی بود که به «رئالیسم در روابط بینالملل» معروف است. بر این اساس گزینههای هر طرف برای معامله و مذاکره در سطح بینالمللی به عوامل کلانی از جمله قدرت اقتصادی، قدرت نظامی و مسائل ژئوپلیتیک بازمیگردد. در این چارچوب اقتصاد ایران با داشتن سهمی کمتر از یک درصد از اقتصاد جهانی به هیچوجه پایهای برای اتکای ایران به آن در مذاکرات بینالمللی به حساب نمیآمد. در این رویکرد براحتی میتوان از منافع ارتباط با یک اقتصاد در حجمی چنین اندک گذشت و با برقرار کردن رژیم گستردهای از تحریمها طرف مقابل را قاعدتا به دنبال ارتباط دلخواه در جامعه جهانی دواند. در رابطه با توان نظامی اگرچه وضعیت برای ایران مشابه اوضاع اقتصاد آن قلمداد نمیشد اما با توجه به وابستگی شدید توان نظامی به قدرت تامین مخارج آن، طرف غربی با اتکا به نظام تحریمی خود و با داشتن این تحلیل که در شرایط کمبود منابع، ایران به سمت هزینهکرد منابع خود در عرصههای نظامی نخواهد رفت- که این اتفاق اخیرا از سوی دولت افتاد- خیال خود را از بابت توان بالقوه نظامی ایران آسوده میدید. در نگاه غربیها موقعیت استراتژیک و ژئوپلیتیک ایران مهمترین عامل برای نیاز آنها به کنار آمدن با ایران قلمداد میشود. کشوری در منطقه بسیار با اهمیت از نظر منابع نفت و دارای بازوهای نامتقارن مهمی در منطقه که تهدید مهمی برای منافع و خواستههای سیستم سرمایهداری به حساب میآیند. از میان 3 عامل یاد شده بیشترین بها به نظر نگارنده از دید طرفهای غربی بهموقعیت ژئوپلیتیک ایران داده میشده است. از این نظرگاه ایران کشوری مهم و از نظر نظامی مجهز است که میشود آن را با فشار اقتصادی به رفتار بر مبنای قواعد کلی مورد اجماع غربیها وادار کرد.
در رویکرد تیم مذاکرهکننده قبل از تیم حسن روحانی نگاه به این پارامترهای کلی به گونهای دیگر و در ضمن پارامترهای دیگری نیز برای معنابخشی به گزینههای مذاکراتی مطرح بود. اگرچه این پارامترها از نگاه غربیها فاقد ارزش معنابخشی بود و در اصل مذاکرات قبلی همواره در تلاش برای ساختن یک چارچوب مفهومی مورد قبول 2 طرف بود که طبیعتا باعث طولانی شدن روند مذاکرات میشد. با روی کار آمدن دولت نومحافظهکار و تکنوکرات حسن روحانی این مساله تغییر کرد و به نوعی رویکرد کلبیمسلکانه خالص در نگاه به قواعد کلی حاکم بر جهان تبدیل شد. وزیر امور خارجه حسن روحانی، دکتر محمدجواد ظریف در ابتدای کار دولت روحانی اظهارنظری بسیار کلیدی انجام داد آنجا که بیان کرد «ایالات متحده توانایی آن را دارد که در چند ساعت با چند بمب، تمام زیرساختهای اساسی اقتصادی و نظامی ما را از بین ببرد». این ناشی از اعتقاد راسخ به داشتن دست بسیار زیرتر نظامی نسبت به طرفهای غربی بویژه آمریکاست. حتی با شدتی بیشتر از تصور خود آمریکاییها و اروپاییها و از همینجاست که ما از اصطلاح کلبیمسلکی افراطی استفاده میکنیم؛ اصطلاحا «کاتولیکتر از پاپ در عرصه اعتقاد به رئالیسم در روابط بینالملل». خود حسن روحانی نیز براساس اظهاراتش که «آب خوردن ملت را هم منوط به توافق هستهای» میدانست، دارای چنین نگاهی است. بر این اساس سرعت در رسیدن به توافق تاریخی موسوم به برجام هیچ جای تعجبی ندارد. برجام توافقی است که تنها گزینههای به درد بخور ایران در آن گزینههای ژئوپلیتیک و منطقهای ایران است. براساس همین گزینههاست که دستاورد حداقلی برای ایران در برجام حاصل میشود و در آنجایی که طرف ایرانی خود بیشتر از طرف مقابلش به قواعد کلی که وصفشان کردیم معتقد است، آیا حاصل چیزی جز آنی که به دست آمد خواهد بود؟ به عبارت دیگر با داشتن چنین رویکردی هیچ فرق نمیکرد که چه کسی مذاکره کند. هرکس به این کارزار میرفت همین را به ارمغان میآورد.
بزرگترین دستاورد روحانی همین تغییر قواعد کلی در نگاه نخبگان سیاسی مذاکرهکننده بود. به عبارت بهتر، روی کار آمدن روحانی نوعی عقبگرد از سیستم ارزشمحور استکبارستیز بود که نه روحیه انقلابی دارد و نه نتایج کارآمد خواهد داشت. همه اتفاقها در اصل با تغییر مساله از یک «چالش جدی» به یک «بحران شدید» غیر قابل کنترل افتاد و روحانی به عنوان نماینده چنین تفکری مامور نجات کلیت مملکت به هر قیمتی شد. در اینجاست که اگرچه بسیاری که به قوت روحانی و تیمش به فراروایتهای رئالیسم و نظام سلطه باور ندارند، منتقد برجام میشوند اما خود روحانی این را بهترین دستاوردی میداند که میشد کسب کرد.
بسیاری حس میکنند برجام کلاه گشادی است که بر سر ایرانیان رفته اما روحانی و طرز تفکر حاکم بر او ابدا این را کلاهی که بر سرشان رفته نمیدانند بلکه بهترین و شیرینترین دستاورد برای ملتی با سهمی کمتر از یک درصد از اقتصاد جهان و تحت فشار تحریمها میدانند. دستاوردی که بهزعم آنها بحران شدید را تعدیل کرد. قضاوت اینکه این گزارههای کلی راهنمای عمل این جماعت تا چه حد درست است به رویکرد فکری خوانندگان بازمیگردد اما در نگاه ما نوعی خودکمبینی محافظهکارانه است.