قرار است ما راجع به برخی وقایع دوران پهلوی صحبت کنیم که میشود راجع به آنها مستندهایی را ساخت و ارائه کرد. نکته اولی که خدمت شما میگویم این است برای بویژه دوره پهلوی فیلمهای تاریخی اگر به صورت مستند ساخته شود، فکر میکنم تأثیر خیلی بیشتری دارد. به این دلیل که الآن ما بعضی از فیلمها را میبینیم که به صورت داستانی و سینمایی ساخته میشود و من خودم اینها را دیدهام که به نظر میرسد قدرت تأثیرگذاری بالایی ندارند. من واقعاً فکر میکنم آن جوری که باید و شاید و آن جوری که انتظار میرفت نتوانست روی جامعه تأثیر بگذارد.
اگر ما بتوانیم راجع به همین کشف حجاب و کلاه پهلوی و آن تغییر لباسی که در دوره رضاشاه داده میشود، مستندهای قوی بسازیم، اینها خیلی تأثیرگذارتر خواهد بود.
در واقع میشود گفت دوران پهلوی از سال 1299 یا 1300 شروع میشود تا 1357. رضاخان در کودتای 1299 قدرت را به دست میگیرد و سال 1304 هم شاهد تغییر رژیم از قاجار به پهلوی هستیم ولی در واقع بعد از کودتا مرد قدرتمند دولت و حاکمیت در ایران رضاخان است، چون قدرت نظامی را در دست دارد و میتواند همه را با همان قدرت نظامی خودش تحت سلطه خویش درآورد.
ارتش و مقاومتی که نیست
از جمله مسائلی که وجود دارد و خیلی گفته میشود، تشکیل ارتش واحد در ایران است. شما خیلی شنیدهاید رضاشاه را بنیانگذار ارتش نوین ایران معرفی میکنند.
به این لحاظ که ما تا قبل از آن چند نیروی پراکنده داشتیم؛ در ایران نیروی قزاق بود. نیروی ژاندارمری بود، یک گارد مرکزی در تهران بود. اینها را رضاخان با همدیگر یکی میکند اما واقعاً ارتش به معنای واقعی خودش در ایران شکل میگیرد یا نه؟ اینجا جای تأمل و تحقیق دارد و باید خوب به این موضوع پرداخته شود. رضاخان با توجه به علاقهای که به ارتش داشت، بخش قابل توجهی از بودجه کشور را صرف ارتش میکند. البته این فقط در ظاهر و به اسم هزینه کردن برای ارتش است. نامش این است که ما داریم این پولها را برمیداریم و صرف ارتش میکنیم اما اتفاقی که میافتد چیست؟ البته یکسری تجهیزات هم خریداری میشود. یک تعداد هواپیما و یکسری ابزار و تجهیزات نظامی اما آیا واقعاً ارتش به معنای واقعی خودش شکل میگیرد؟
ببینید! اگر ما بخواهیم ارتش را مورد بررسی قرار دهیم، نیرویی است که برای دفاع از مردم یک سرزمین در مقابل تهاجم خارجی و دفاع از مرزهای یک کشور است اما ارتشی که توسط رضاشاه تشکیل میشود، به هیچوجه چنین کارکردی ندارد. رضاشاه از زمانی که وارد تهران میشود و کودتا میکند، با حدود 2 هزار قزاق وارد تهران میشود و از همان زمان این قزاقها و این نیروی نظامی عامل سرکوب داخلی هستند؛ ابزار دست رضاخان برای سرکوب داخلی. حتی وقتی بحث جمهوریخواهی رضاخان در اواخر سال 1302 مطرح میشود، علیه آن تظاهراتی میشود. شهید مدرس علیه آن موضع میگیرد و رضاخان به بومهن میرود، در واقع قهر میکند و میرود، بعداً یک هیاتی از مجلس بلند میشود میرود که این آقای رضاخان را که حالا رئیسالوزراست، از آنجا بردارد و بیاورد. بعضیها این را تعبیر به این میکنند که پس مجلس موافق این بود اما وقتی به تاریخ خوب دقت کنید، میبینید فرمانده لشکر غرب و فرمانده لشکر شرق به مجلس نامه میدهند که اگر تا یک یا 2 روز دیگر رضاخان سردار سپه به تهران بازنگردد، ما وارد عمل میشویم و حساب خودمان را با شما تصفیه میکنیم.
از همان روزها و ماههای اولی که رضاخان وارد کار میشود، این نیروی نظامی ابزار دست او است برای سرکوب دیگر سیاسیون و برای سرکوب مردم و همچنین حمایت از شخص رضاخان. شما انتهای این ارتش را هم نگاه کنید؛ سوم شهریور 1320، با توجه به مسائلی که پیش آمده بود، ارتشهای متفقین- روسها از بالا و انگلیسیها از جنوب- وارد ایران میشوند و تقریباً هیچ مقاومتی در برابرش نیست. هیچ مقاومتی نیست!
البته سرهنگ بایندر در جنوب، به لحاظ عرق شخصی خودش، یک مقاومت خیلی کوچکی میکند و شاید حتی ایشان در حال گشتزنی بوده. به هر حال افسر فی نفسه باغیرتی بوده، یک درگیری خیلی مختصر داریم که ابتکار شخصی بوده یعنی بحث دستور سازمانی و دستور ارتش نبود. ایشان آنجا شهید میشود. در شمال هم یک برخورد بسیار کوچک یعنی شاید اصلاً نشود به حساب آورد. ما در هیچ دوره تاریخی نداریم که این جوری کسی توانسته باشد وارد مملکت ما شده باشد.در این زمینه خاطراتی هم هست. مثلاً سپهبد پالیزبان (وقتی حمله شد، او یک ستوان در منطقه ارومیه بود) در خاطرات خودش میگوید: ما آنجا بودیم و 4-3 کیلومتر هم بیشتر با پادگان فاصله نداشتیم ولی حتی نمیتوانستند نان خالی به ما برسانند. یعنی اصلاً همه چیز از هم پاشیده شده بود و اصلاً ارتشی وجود نداشت. حالا چه برسد به اینکه این نیرو بخواهد در مقابل هجوم خارجی دفاع کند.
شما این را با دوره جنگ خودمان مقایسه کنید. ما واقعاً در روز 31 شهریور 59 به لحاظ نظامی از هم گسیخته بودیم. یعنی ارتش بعد از انقلاب دچار مسائلی شده بود. قبل از آن هم کودتای نوژه را داشتیم و سوءظنها یک مقدار نسبت به ارتش بالا رفته بود. سپاه آنگونه که باید و شاید شکل نگرفته بود. نیروهای بسیجی شکل نگرفته بودند ولی شما میبینید 40، 50، 100 نفر نیروی بسیجی، ارتشی و سپاهی در خرمشهر چه کار میکنند! 40 روز در مقابل یکی، دو تا لشکر مجهز عراق میایستند و مقاومت میکنند اما سوم شهریور 20، نظامیهای ارشد خودشان فرار میکنند.
«بزرگ علوی» در خاطرات خودش میگوید: «دایی من سرتیپ معینی، محل مأموریتش در شمال کشور و تبریز و آن طرفها بود». میگوید ایشان تا جنوب کشور فرار کرد.
این ارتش رضاخانی که این همه دربارهاش گفته میشود که ارتش نوین ایران بوده، ماهیت این واقعاً چی بود؟! خود رضاشاه به عنوان کسی که فرمانده کل ارتش است و یک نظامی هم بوده، به محض اینکه به او اطلاع میدهند نیروهای خارجی دارند میآیند، بار و بنه را میبندد که فرار کند.
من گاهی وقتها با خودم میگویم تو که دیگر چیزی از عمرت نمانده بود، لااقل میایستادی. بالاخره 20 سال بر این مملکت حکومت کردی. گفتی من ارتش درست کردم و فلان کردم و چه کردم. این قدر دل و جرأت میداشتی که بایستی اما فرار میکند!
زمینخواری رضاخان
مورد دیگری که در دوره رضاشاه است و میشود به آن پرداخت، بحث زمینخواری رضاشاه است. یک آدمی که در زمینخواری سیریناپذیر است. البته بخشی از این ماجرا به این بازمیگردد که او میخواست در واقع برای خودش یک شخصیتی به وجود بیاورد.
در آن زمان یک سیستم فئودالی بر ایران حاکم بود. اشراف و شخصیتهای سیاسی و آدمهای مطرح معمولاً فئودالها بودند. هر کس زمین بیشتری داشت یعنی اصل و نسب بهتر، یعنی موقعیت بهتر. رضاخان شب کودتای سوم اسفند که وارد تهران میشود، این جور که میگویند حتی یک خانه در ایران نداشت. یک خانه در تهران نداشت و پولش را هم نداشت بخرد. این زمینها را هم به اسم نهاد سلطنت نمیکرد، به اسم دفتر شاهنشاهی نمیکرد. به اسم شخص خودش میکرد! یعنی این زمین را میگرفت و سند آن را به اسم شخص خودش میزد. این خیلی مهم است. میخواست بگوید ما این مقدار زمین داریم و من هم شخصیتی هستم. در همین ماجرای زمینخواریاش باز یک سوژه و موردی که خوب میشود به آن پرداخت؛ دفاتر حفاظت از املاک شاهی است. معمولاً رؤسای این دفاتر نظامی بودند. شاید زمین خوبی و زمین سرسبزی و زمین حاصلخیزی در ایران نبود که از چنگ رضاشاه بیرون بود. یکی از وظایف این نظامیان این بود که معرفی کنند کجا زمین خوب هست که او دستور تصرف آن را بدهد. نظامیان هم به صاحب زمین مراجعه میکردند و میگفتند، شاه زمین شما را پسندیده. اینکه پسندیده یعنی بده! حالا شاید هم یک پول مختصری به او میدادند ولی زمین را میگرفتند. او برای خودش چیزی حدود 5 هزار پارچه آبادی دست و پا میکند.
آقای افشارتوس (در دوران نهضت ملی رئیس شهربانی آقای دکتر مصدق شد، بعد هم یک تعداد خبیثتر از خودش او را گرفتند و کشتند)، رئیس املاک شاهی در اطراف ساری بود و راجع به جنایاتی که این آدم کرده نوشتهاند. یعنی عرض و ناموس و پول مردم زیر دست و پای این آدم بود.
این جوری که نوشتهاند چیزی حدود 260 هزار کشاورز روی زمینهای رضاشاه کار میکردند. خوب است که به این هم توجه داشته باشید، در آن موقع چیزی در حدود 80-70 درصد تولید ناخالص ما از کشاورزی بود.
تجدید قرارداد دارسی
یک کار دیگری که باز در دوره رضا شاه صورت میگیرد و باز به این کمتر پرداخته شده و باید یک مقدار بیشتر به آن پرداخته بشود، تجدید قرارداد دارسی است. واقعاً از جنایاتی است که در این دوره انجام میشود. قرارداد دارسی زمان «مظفرالدینشاه» بسته شد. این قرارداد به این صورت بود که 16 درصد سود خالص در اختیار ایران قرار میگرفت و شرکت نفت ایران و انگلیس هم کار خودش را انجام میداد و سود خودش را میبرد. نکتهای که در قرارداد دارسی وجود داشت، این بود که بعد از تمام شدن این قرارداد (این قرارداد حدود 60 سال بود از 1280 تا 1340)، تمام تجهیزات و شرکتها و مایملک و سرمایه شرکت ایران و انگلیس متعلق به ایران میشد. رضاشاه در دوره خودش شروع میکند اشکال کردن در قرارداد دارسی. وی 2 سفر به خوزستان دارد. فکر میکنم یک سفر 1303 است. یک سفر هم 1306یا 1307.
در سفرنامه خوزستان ایشان هم نوشته شده که به آنجا رفتیم و دیدیم وضع کارگران ایران بد بود و این چه وضعی است و این چه قانونی است و این چه قراردادی است! چرا برای ایرانیها اینجور است. شروع میکند به انتقاد کردن از قرارداد. از همان سال 1307 هم بحث اعتراض ایران به این قرارداد و مذاکرات با رؤسای انگلیسی شرکت نفت ایران و انگلیس شروع میشود. مسؤول این مذاکرات هم «عبدالحسین تیمورتاش» بود. این مذاکرات حدود 4-3 سال ادامه دارد تا 1311. سال 1311 یک اتفاقی میافتد که قابل تأمل است. یعنی باید به آن توجه داشته باشیم. آن هم این است که تا قبل از این سال، درآمد ایران از قرارداد نفت، طبق آن 16 درصد حدود یکمیلیون و 200 هزار لیره بود. سال 1311، سهمالامتیاز ایران ناگهان به یکچهارم تقلیل پیدا میکند و حدود 300 هزار لیره میشود. اتفاقی که اینجا میافتد این است که رضاشاه دستور میدهد این قرارداد نفت را بیاورید. جلسه هیات دولت است. شب هفتم آذر 1311. قرارداد نفت را میآورند. تمام مذاکرات و صورت جلسات و هر آنچه در این پرونده نفت بود، ایشان میگیرد و با یک پز انقلابی داخل بخاری میاندازد و همه را آتش میزند. در واقع کل اسناد و مدارک را از بین میبرد. بعد میگوید مجدداً بروید و با انگلیسیها مذاکره کنید. مذاکرات شروع میشود. بلافاصله بعد از شروع مذاکرات، عبدالحسین تیمورتاش که 4 سال در متن این مذاکرات بوده دستگیر میشود؛ به جرم اینکه شما جاسوس روسها هستی. البته در این ماجرا اینتلیجنت سرویس هم مدارکی را در اختیار رضاشاه قرار میدهد که ایشان در مسیر برگشت در روسیه با کی و کی ملاقات داشته. به هر حال یک پروندهسازی میشود و عبدالحسین تیمورتاش از این ماجرا کنار زده میشود. کسی که 4 سال مسؤول مذاکرات مستقیم با انگلیسیها بوده، رفته و آمده، مذاکره کرده و چانه زده، درست آن هنگامی که باید باشد، حذف میشود. این را میگیرند، بعد هم رضاشاه او را در زندان میکشد. هیاتی که برای انجام مذاکرات تشکیل میشود، هیاتی هستند که همه ماسون هستند. از فروغی گرفته تا تقیزاده تا آقای حسین علاء و داور. اینها ماسون هستند. اینها میآیند و مذاکرات را شروع میکنند. در نهایت مذاکرات سال 1312 به عقد قراردادی میانجامد که به مراتب بدتر از قرارداد دارسی است. دوره قاجارها که میگویند عصر امتیازات بود و امتیاز میدادند و رشوه میگرفتند که واقعاً هم همین طور بود، شما ببینید اوضاع چقدر خراب میشود که قرارداد دارسی پیش قرارداد 1312 واقعاً شرف دارد. به این دلیل که بحث انتقال مایملک شرکت نفت ایران و انگلیس به ایران، از آن برداشته میشود. به مدت قرارداد نفت 30 سال افزوده میشود و سودی هم عاید ایران نمیشود. یعنی رضاشاهی که آن جور با یک وجهه انقلابی پرونده نفت را میگیرد و داخل بخاری میاندازد و میگوید اینها دیگر به درد نمیخورد و باید سوخته شود، وقتی میخواهند مذاکره کنند، خود او به جای اینکه چانه بزند و قیمت نفت را بالا ببرد، در واقع با هیات انگلیسی همراهی میکند و یک عدد و رقمی را میگوید که موافق میل آنها باشد. بعد هم که آنها میگویند بسیار خب! ما مبلغ 4 شیلینگ را قبول میکنیم، میگویند به این شرط که 30 سال به مدت قرارداد افزوده شود. آن جوری که تعریف میکنند، اینجا رضاخان از خودش یک مقداری ناراحتی نشان میدهد، بعد هم میگوید باشد.
حالا نکته جالب این قرارداد این است؛ چه قرارداد دارسی و چه این قرارداد. در قرارداد دارسی قرار بود به ما 16 درصد سود خالص بدهند، این قرارداد قرار شد 20 درصد سود داشته باشد، هر تنی چهار شیلینگ، به علاوه 30 سال اضافه مدت بر قرارداد. اگر همه بپذیریم که اینجا قرار است یک سودی به دست ما بیاید، همه اینها در صورتی است که ما در آنجا یک ناظر داشته باشیم. بدانیم که شما چقدر نفت فروختهای. شما چقدر سود به دست آوردهای که حالا 16 درصد یا 20 درصد آن چقدر میشود؟
آقای ابتهاج در خاطراتش نکتهای را میگوید که خیلی جالب است. ایشان سال 1326 به لندن میرود، میگوید من به آقای فریزر که رئیس شرکت نفت ایران و انگلیس بود (هنوز 5-4 سال تا ملی شدن نفت داریم) گفتم: الآن سالهاست این شرکت تأسیس شده. به ایرانیها هم حق بدهید که چند نفر در هیات مدیره داشته باشند. ایشان میگوید در میان ایرانیها کسی نیست که شایسته و لایق این مقام باشد و ما این مقام را به او بدهیم. میگوید شما بگذارید ما یک ناظر داشته باشیم. ما چه میدانیم که شما چقدر میفروشید، چقدر سود میکنید که حالا درصد ما چقدر میشود. فریزر برگشت و به من گفت، مگر اینکه از روی نعش من کسی رد بشود و بیاید آنجا نظارت بکند.
راه آهن و ضررهای اقتصادی
بحث راهآهن هم یک مساله دیگر است. راهآهن را به عنوان بزرگترین دستاورد صنعتی ایران در دوره رضاشاه معرفی میکنند. اما این را تحقیق کنید و ببینید این راهآهن در آن زمان چقدر هزینه برداشت و چقدر به کار ایران میآمد بویژه این مسیری که کشیده شد. مسیر شمال- جنوب یک مسیری است که اصلاً منطبق با نیازها و اهداف اقتصادی و منافع اقتصادی ایران نبود. مسیر اقتصادی برای ایران شرق به غرب بود. جالب این است که تمام کسانی که راجع به این راهآهن اظهارنظر کردهاند. حتی آنهایی که به طرفداری از رضاشاه معروف و مشهور هستند، آنها هم اذعان دارند مسیر شمالی- جنوبی اصلاً به نفع ما نبود. این مسیر اصلاً مسیر راهآهن مورد نیاز ایران نبود. همین آقای مخبرالسلطنه، مهدیقلی خان (وقتی که ایشان وزیر فواید عامه بود، در سال 1305، لایحه راهآهن را به مجلس میبرد) خودش در خاطراتش میگوید:
در آنجا به تعبیر او مصدقالسلطنه با این لایحه مخالفت کرد و گفت این مسیر که شما میخواهید راهآهن بکشید، به نفع ایران نیست. شما باید به جای راهآهن، کارخانه قند بسازید که ما واردات داریم و این همه پول از کشور خارج میشود. من به او پاسخ دادم که بله! این راهآهن برای ما منفعت اقتصادی ندارد اما جزو چیزهایی است که باید داشته باشیم، مثل نیروی نظامی.
«لرد کرزن» سال 1898 به ایران میآید (آن موقع خبرنگار روزنامه تایمز بود و بعداً نایبالسلطنه هندوستان و بعد هم وزیر خارجه انگلیس میشود). وقتی بازمیگردد، یک کتابی مینویسد به نام ایران و قضیه ایران.
این آدم اطلاعات بسیاری راجع به ایران میدهد.
در کجا چه کسی حاکم است. چه میپوشند؟ چه میخورند؟ خانههایشان چه جوری است؟ جادههایش چه جوری است؟ این جاده برای رفتن نیروی نظامی خوب است، بد است؟ چقدر دام دارند؟ تمام این مسائل را میگوید.
او در این کتاب میگوید: مسیر راهآهنی که به نفع ایران باشد، مسیر شرقی-غربی است. خیلی قبل از اینکه این ماجرای راهآهن شکل بگیرد. اخیراً کسانی هم که در مقام دفاع از رضاشاه برآمدهاند، آنها هم گفتهاند این مسیر شمالی- جنوبی در آن زمان اصلاً به کار مردم ایران نمیآمد. از جمله آنها آقای سیروس غنی است. در کتاب «برآمدن رضاخان و نقش انگلیسیها» او میگوید، این مسیر شمالی- جنوبی واقعاً مسیری بود که برای ایران فقط پرستیژ داشت ولی به کار اقتصادی نمیآمد.
فرد دیگری که باز اخیراً این مطلب را میگوید آقای جلال متینی است. اصلاً یک کتاب در دفاع از رژیم پهلوی و ضد مصدق نوشته است به نام «کارنامه سیاسی مصدق». او هم بحث راهآهن را مطرح و تأکید میکند این مسیر شمالی- جنوبی اساساً مسیری اقتصادی نبود و به کار مردم ایران نمیآمد. مسیری که ما میخواستیم و این راهآهن میتوانست صرفه اقتصادی داشته باشد و ترانزیت بینالمللی داشته باشد، مسیر شرقی- غربی بود که از عراق وارد شود. از راهآهن بغداد بیاید و از آن طرف هم به طرف هندوستان برود. این مسیری بود که میتوانست برای ما صرفه داشته باشد. چون ترانزیت بینالمللی داشت. آقای متینی هم مینویسد که رضاخان این مسیر را شمالی- جنوبی کشید که این راهآهن در مناطقی مثل لرستان و بختیاری و خوزستان، این قطار که سوت میکشد، قوم و قبیلههایی که آنجا هستند متوجه شوند که یک حکومت مرکزیای وجود دارد و به این ترتیب در واقع رضاخان آنجا اعلام قدرت و اعلام حضور میکرد. ببینید چه مقدار هزینه صرف شده برای اینکه ایشان فقط میخواهد اعلام قدرت کند که ما هستیم و شما مراقب باشید. اگر کاری کنید، از همین مسیر برای سرکوب شما نیرو میفرستیم. در نهایت هم این راهآهن مورد استفاده انگلیس و شوروی واقع شد و خیلی به کار ما نیامد. برای تأمین هزینه این راهآهن یا بخشی از هزینه آن، بر قند و چای که پرمصرفترین کالاهای ایران در آن زمان بودند و مستضعفترین مردم در روستاها این قند و چای را حتماً مصرف میکردند مالیات میبندند.
یعنی پول این راهآهنی که اصلاً در آن زمان برای ما صرفه اقتصادی ندارد و به هیچ کار ما نمیآید، آن را از دل روستاها بیرون میکشند و بعداً هم افتخار میشود به اینکه ما برای این کار استقراض نکردیم. ما این راهآهن را از مالیات بر قند و چای کشیدیم. خوب است که اینها بررسی و نشان داده شود که این کاری که انجام گرفت آیا واقعاً کار خوبی بود یا نه!
دکتر مصدق میگفت ما سالی حدود 20تا40 میلیون واردات قند و چای داریم. میگفت: شما بیا و به جای اینکه این راهآهن این جوری را بکشی که اصلاً به کار ما نمیآید و معلوم نیست این راهآهن میخواهد چه را حمل و جابهجا کند، شما این پول را بده و کارخانه قند بساز. اگر این را بسازی، سالی چقدر برای ما صرفه اقتصادی خواهد داشت. انگلیسیها از همان زمانی که قرارداد رویتر را با ایران میبندند که البته به خاطر مخالفت حاج ملاعلی کنی این قرارداد ملغی میشود، در آن هم یک راهآهنی تدارک دیده بودند که آن هم شمالی- جنوبی بود. دلیلش هم این بود که انگلیسیها در جنوب ایران بودند و همیشه میخواستند یک راه سریع رسیدن به شمال را داشته باشند. چون با روسها در تضاد بودند و مترصد این بودند که یک مسیری باشد، چون جادههای آن موقع ایران اساساً جادههایی نبود که بشود به سرعت در آن عبور و مرور کرد. اینها میخواستند یک مسیری داشته باشند که اگر روسها حمله کردند، سریع بتوانند به مرکز و شمال ایران نیرو بفرستند یا اگر روسها ضعیف شدند، اینها بتوانند سریعا نیروهای خودشان را به شمال ایران برسانند. کما اینکه در جنگ جهانی و بعد از اینکه در 1917 در روسیه انقلاب شد (ما هنوز راهآهن نداریم، چون قرارداد رویتر که ملغی شد و بحث راهآهن هم تمام شد) این راهآهن بعدش ساخته میشود. 1917 به محض اینکه در روسیه انقلاب میشود و روسها یک مقدار به درون خودشان معطوف میشوند، انگلیسیها یک نیرو در طرف قزوین و همدان و آن طرفها تشکیل میدهند، به نام «نیروی شمال ایران» و بلافاصله به سمت قفقاز هجوم برده و باکو را میگیرند. یک سالی هم آنجا هستند تا اینکه روسها دوباره اینها را پس میزنند.