سعید حاجیپور*: «آنها به اندازه کافی برای ورشکست شدن بزرگ بودند.» این جمله، عبارتی آشنا برای آمریکاییها در سال 2008 است؛ آنگاه که با ترکیدن حباب مسکن در ایالات متحده، موسسات مالی والاستریت به ورطه نابودی کشیده شدند و طبق آمار منتشره ثروت خانوارهای آمریکایی در این سال به شکل یک سقوط آزاد اُفت کرد، بیخانمانی و بیکاری زیاد و هزینههای زندگی به نسبت درآمد سرانه کمرشکن شد. اکتبر 2008، رئیسجمهور ایالات متحده از کنگره میخواهد 700 میلیارد دلار برای نجات شرکتهای مالی بزرگ کشور در نظر بگیرد. بسیاری پرداختن این کمک از محل مالیات مردم به موسسات والاستریت را دور از انصاف میدانستند و معتقد بودند این موسسات که در سالهای گذشته سودهای هنگفتی را به جیب زدهاند نباید در این شرایط نابسامان صورتحساب کارکنان خود را از جیب مردم بپردازند اما ظاهراً هیچ جایگزینی وجود نداشت. همه میدانستند آنها به اندازه کافی برای ورشکست شدن بزرگ بودند و این استدلال به اندازه کافی موجه بود که کنگره این پیشنهاد را به تصویب برساند. پس از تصویب این طرح و کمک به شرکتها و موسسات، گزارشات خبری حکایت از این داشت که بعضی شرکتها در این وضعیت نابسامان اقتصادی و به هزینه عمومی، میلیونها دلار به مدیران اجراییشان پاداش دادهاند. اخبار مرتبط با پاداشها، اعتراضات عمومی را در پی داشت. بررسیهای دقیقتر نشان داد در سال 2008، این شرکتها مبلغ 16 میلیارد دلار از محل کمکهای دولتی به مدیران خود پاداش دادهاند. در نهایت برای کاهش خشم عمومی، مجلس نمایندگان به منظور بازگرداندن پرداختها با تصویب یک لایحه، مالیاتی 90 درصدی را بر پاداشهای پرداخت شده به کارکنان کمپانیهایی تحمیل کرد که وجوه پایدار بسته نجات را دریافت کرده بودند.
افکار عمومی منتظر یک پاسخ از سوی مدیران این موسسات به سر میبرد و پاسخ صریح و روشن بود؛ مدیران مستحق دریافت این کمکها بودند. مدیرانی که در سالهای 2006 و 2007 بیش از 2 برابر 2008 پاداش گرفته بودند یقینا استحقاق این مقدار را داشتند و این امری عادی و طبیعی بود.
آنها خود را مستحق دریافت پاداش میدانستند، چرا که توانسته بودند مانع بروز بحرانی عمیقتر و خطرناکتر شوند و این پاداش در قبال خدماتی بود که به جامعه عرضه کرده بودند و اساسا خدماتی از این جنس، دستمزدهایی بالا را به دنبال دارد.
نتایج شنیدن این روایتها از دنیای غرب، شگفتی تطابق نوع نگاه مدیران در این سو و آن سوی جهان است؛ مدیرانی که این روزها فیشهای حقوقیشان به برکت شبکههای مجازی در بین جماعت ایرانی دست به دست میشود، نگاهی حق به جانب به خود میگیرند و - بسان مدیران والاستریت- خود را مستحق دریافت چنین پاداشهایی میدانند و خود را که مدیر دولتی هستند، با مدیران بخش خصوصی والاستریت مقایسه میکنند! لکن در این بین پرداختن به چند موضوع خالی از لطف نیست.
اول، در مملکتی که حمایت از محرومان و پابرهنگان، سادهزیستی مسؤولان، عدالت اقتصادی و از این قسم شعارها زمزمه مدیران و مسؤولان آن است، چنین رفتارهایی چگونه قابل توجیه است؟ چه بهتر است یکبار برای همیشه و در قالب یک نظرسنجی همگانی از مسؤولان و کارگزاران نظام این سوال را پرسید که پس از گذشت حدود 4دهه از پیروزی انقلاب به چه میزان به اهداف و شعائر آن معتقدند و چهمقدار آن را با واقعیت مطابق دانسته و بهدنبال تحقق آن هستند؟
دوم، یقینا برای مدیر محترمی که در گذشته از محل فعالیتهای اقتصادی میلیاردها تومان درآمد کسب میکرده بسیار مشکل خواهد بود- و اصلا از لحاظ اقتصادی بهصرفه نخواهد بود- با حقوق ناچیز چند میلیونی کارمندی دولت، به خلق خدا خدمت کند. لذا پیشنهاد میشود دولت محترم در نهایت ادب و احترام از زحمات پرهزینه این جماعت تشکر و قدردانی کرده و صندلی خدمت را به مدیرانی کمخرجتر بسپارد!
سوم، این گلایه به دولت محترم وارد است، حالکه کشور را با خزانه خالی و وضعیتی ویران تحویل گرفته است و سرنخ همه مشکلات کشور به دولت قبل بازمیگردد- بر فرض شروع پرداختهای نجومی در دولت قبل- چرا جلوی این امر را نگرفته است؟ اگر بیان شود عدم اطلاع مانع این امر شده است به بیان وزیر محترم فعلی دادگستری و رئیس سابق سازمان بازرسی، ایشان در زمان دولت قبل از این موضوع اطلاع داشته و بارها تذکر دادهاند اما گوش شنوایی نبوده است. پس عدم اطلاع از این موضوع جای تعجب بسیار دارد. در واقع برای جماعتی این سوال مطرح میشود که چطور از خزانه خالی اینچنین فیشهای حقوقی نجومی بیرون میآید؟
آخر، آنچه خشم مردم ایالات متحده را در قبال پاداشهای میلیاردی مدیران والاستریت برانگیخت، نه حرص و طمع مدیران آن، بلکه پرداخت پاداش به شکست است. آنها مدیرانی را که خود مسؤول بروز بحران بودند شایسته دریافت این پاداشها نمیدانستند. در شرایط حداقلی و بدون در نظر گرفتن شرع و عرف، معقول بهنظر میرسد که ملت از جماعت مدیرانی -که مطابقت فکری بسیاری با مدیران والاستریت دارندـ سوال کنند در ازای چه موفقیتی و گشودن کدام گره از مشکلات این مملکت مستحق دریافت این حجم از پاداشها هستند؟ در این وانفسای اقتصادی مملکت چه فتحالفتوحی از مدیران بانکها و بیمهها و صندوقهای دولتی سر زده است که لیاقت حقوقهای چند ده میلیون تومانی و تسهیلات چندصد میلیونی را دارند؟
مشکل اساسی نشأت گرفته از یک نگاه و بینش است که بدتر و خطرناکتر از آن نگاه والاستریتی و آمریکایی است که حتی در شرایط شکست هم خود را مستحق دریافت پاداش میداند؛ نگاهی که هر عملی را خدمت به انقلاب و مردم تلقی میکند و خود را مستحق دریافت پاداش میداند. با این نگاه است که جماعتی از مدیران در پس میزهای مدیریت بهجای خدمت به خلق نداشتهشان بهدنبال حقشان میگردند.
*کارشناس ارشد اقتصاد