printlogo


کد خبر: 160944تاریخ: 1395/5/3 00:00
ترور رزم‌آرا و سقوط بریتیش‌پترولیوم انگلیسی

تیرماه 29 رزم‌آرا روی کارآمد. آن زمان من نوجوان بودم اما روزنامه می‌خواندم، روزنامه‌های زیادی هم می‌آمد. من، پسر بچه‌ای که در خانواده‌ای روحانی تربیت شدم و با مسائل سیاسی سروکار داشتم، امکان آن را پیدا کرده بودم که روزنامه‌ها را بخوانم، مثلا روزنامه «داریا» متعلق به حسن ارسنجانی بود که بعدها وزیر کشاورزی کابینه علی امینی شد که او هم جزو چپ‌ها بود. مجموعه روزنامه‌ها ضد مذهب بودند، غیر از «نبرد ملت» و «اصناف». من هم هر روز صبح با عشق و علاقه تیتر روزنامه‌ها را می‌خواندم ولی «نبرد ملت» و «اصناف» را می‌خریدم، گاهی هم وسط هفته «بسوی آینده» و عصرها هم «شهباز» را می‌خریدم. آن زمان جبهه ملی تشکیل شد که مخالف رزم‌آرا بود؛ من هم اخبار مجلس و سخنرانی‌های دکتر مصدق و مقالات بقایی، حسین مکی، فاطمی، کرباسچیان و ابراهیم کریم‌آبادی را می‌خواندم، اعلامیه‌های جسته وگریخته فداییان اسلام را می‌خواندم و به علت سابقه‌ام شیفتگی خاصی به نواب صفوی داشتم. 14 اسفند 1329، آیت‌الله فیض از مراجع قم دعوت حق را لبیک گفت. دولت برای اینکه خودش را مذهبی جلوه دهد، اعلام کرد روز چهارشنبه 16 اسفند در مسجد شاه مراسم ختمی برپا می‌شود. رسم این بود که وقتی رئیس دولت می‌آمد، برای حفاظت او خط سیر درست می‌کردند. تمام دست‌فروشان را جمع می‌کردند، در ناصرخسرو پاسبان می‌گذاشتند، همه مراسم ختم دولت هم در مسجد شاه برگزار می‌شد. ما را هم جمع کردند به مسجد بردند. من درست در دالان ورودی مسجد ایستاده بودم که رزم‌آرا آمد. کلاه شاپوی توسی و پالتوی سرمه‌ای تنش بود و یک دستش هم در جیبش بود. موقع رد شدن به همه نگاه می‌کرد، لحظه‌ای چشمانش به چشمان من افتاد، خیلی چشمان تیزی داشت، نگاهش بعد از60 سال هنوز در ذهن من مانده است. وارد حیاط مسجد که شد من صدای 3 گلوله شنیدم. پس از شنیدن صدای شلیک، عده‌ای کف زدند، گفتند براوو، براوو، براوو. عده‌ای هم «الله‌اکبر» گفتند. پاسبان‌ها ریختند مردم را متفرق کنند، مردم فرار کردند. من هم هنگام فرار کفش‌هایم جا ماند. رفتم در ناصرخسرو کفش چسبونک ارزان‌قیمت خریدم.
در بازارچه مروی قهوه‌خانه بزرگی بود، دیزی با نان را 5 قران و 10 شاهی می‌داد. من با یکی از دست‌فروش‌ها شریک شدم برویم دیزی بخوریم به هوای اینکه از رادیوی قهوه‌خانه خبر را گوش کنیم. ساعت 2 بعد از ظهر رادیو را باز کرد که در خبرها گفت «امروز تیمسار رزم‌آرا نخست‌وزیر به وسیله شخصی به نام عبدالله موحد رستگار با 3 گلوله از پای درآمد، تا نخست وزیر را به بیمارستان برسانند، جان به جان آفرین تسلیم کرد.» مردم در قهوه‌خانه کف زدند. آنجا بود که فهمیدیم رزم‌آرا کشته شده است. شب‌ها گاهی می‌رفتم خیابان ارامنه کنار یک مغازه بقالی که رادیو داشت، می‌نشستم. آن شب هم رفتم، ساعت 8 شب رادیو را روشن کرد که اخبار اعلام کرد اسم قاتل «خلیل طهماسبیان» (به‌جای طهماسبی) است. از قاتل پرسیدند چرا اسمت را عبدالله موحد رستگار گفتی، گفته بنده خدا هستم، یکتاپرستم، با رفتن در بستر شهادت رستگار شدم. همان جا رادیو اعلام کرد سهام شرکت بریتیش پترولیوم انگلیسی که سهامدار اصلی شرکت نفت ایران و انگلیس بود، 10 درصد در تمام بازارهای سهام تنزل کرد و همه خبرگزاری‌ها مخابره کردند قشریون مذهبی به خاطر ملی شدن صنعت نفت رزم‌آرا را کشتند. صبح پنجشنبه روزنامه «نبرد ملت» که تقریبا سخنگوی فداییان اسلام بود، تیتر زد «رزم‌آرا به جهنم رفت و سایر خائنان به دنبال او رهسپار می‌شوند.» این تیتر را کرباسچیان، مدیر روزنامه زده بود. روزنامه 2 قران بود، تا ساعت ده به 2 تومان رسید؛ 3 هم بار چاپ شد.
شنبه صبح ابراهیم کریم‌آبادی، مدیر روزنامه اصناف عکسی چاپ کرد که در آن نواب صفوی دستش را روی سر سیدحسین امامی و خلیل طهماسبی گذاشته بود و نوشت: «این دو مرد حق، تربیت شده این مرد حق‌اند.» و اعلامیه نواب صفوی را با این تیتر چاپ کرده بود که «اعلام ما به دشمنان اسلام و غاصبین حکومت اسلامی ایران، شاه و دولت» و زیرش نوشته بود «حضرت استاد خلیل طهماسبی معروف به عبدالله موحدرستگار، طبق فرمان خدا رزم‌آرا را از میان برداشت. چنانچه دربار در عرض یک هفته از این سرباز برومند اسلام، حضرت خلیل طهماسبی عذرخواهی نکرده و آزاد ننماید، دربار را کن فیکون خواهیم کرد.» من تا اینجا ناظر قتل رزم‌آرا بودم.
عبدخدایی در مصاحبه با تاریخ ایرانی


Page Generated in 0/0059 sec