محسن جبارنژاد: 1- درباره روشنفکری باید ابتدا بهدرستی واژهها را تحلیل کنیم. 2 واژه منورالفکری و روشنفکری نباید با هم یکی دانسته شوند. منورالفکری معادل «Enlightenment» است. این تعبیر در اواخر قاجار و اوایل مشروطیت بر سر زبانها افتاد و ریشه آن را میتوان در انقلاب 1789 فرانسه دانست. اما واژه روشنفکری که در واقع ترجمه «Intellectuality» است، در اوایل دهه 20 شمسی و تحت تاثیر انقلاب بلشویکی 1917 روسیه در ایران رایج شد. در واقع واژه روشنفکری حامل قالبها و مفاهیم چپ ایدئولوژیک و تا حدودی چپ سیاسی است. این توضیحات از آن جهت لازم بود تا در دام قضاوتهای سطحی درباره روشنفکری نیفتیم و متوجه این قضیه باشیم که روشنفکری را نمیتوان از خاستگاه، ملزومات و متعلقات آن جدا کرد و نباید آن را جدای از بسترهای تاریخی و فرهنگی غرب به قضاوت نشست.
2- ما با کدام روشنفکری موافقیم و با کدام یک مخالف؟ اگر تعریف ما از روشنفکر این باشد که: «روشنفکر کسی است که با منطق خویش و بدون تقلید، هر مسالهای را که در برابرش طرح میشود، تجزیه و تحلیل میکند و با این تحلیل منطقی قضاوت مینماید و براساس این قضاوت تصمیم میگیرد. به عبارت دیگر روشنفکر، یک انسان خودآگاه است که هم خود، هم زمان، هم جنس و گرایش جامعه خود و هم شرایط موجود بیرونی و درونی خود را میشناسد و تاریک فکر کسی است که تصمیمی که میگیرد یا قضاوتی که میکند، براساس تحلیل منطقی خودآگاهانه نیست، بلکه از طریق تقلید است؛ تقلید از فرد، زمان، جامعه، گروه یا طبقهای و تقلید از آنچه رایج است» ما با این روشنفکری مشکلی نداریم. اما اگر روشنفکری را به معنای مخالفت با مذهب و نفی دین، پشت پا زدن به تمام سنن گذشته، اسارت ذهن در دام ترجمه و تقلید، از دریچه نگاه غربی به عالم نگاه کردن، خودکمبینی و دگرپرستی و... بدانیم حتما با آن مخالفیم!
3- متاسفانه باید گفت (و البته شواهد تاریخی نیز همین را نشان میدهد) تولد روشنفکری در ایران با معنای اخیر همراه بوده و به همین دلیل است که بحق میتوان روشنفکری در ایران را موجودی ناقصالخلقه دانست و البته کسانی هم که این تعبیر را قبول دارند به معنای آن نیست که با روشنفکری به معنای اول مخالفند و این مسالهای است که متاسفانه برخی دوستان از سر ضعف اطلاعات به آن دچارند و طرف مقابل را متهم به تحجر و مخالفت با آزاداندیشی و روشنفکری میکنند... .
4-روشنفکری و قبل از آن منورالفکری در ایران با 3 مشخصه پا به عرصه وجود گذاشت: ضدیت با دین، ضدیت با ملیت و ایرانی بودن و ضدیت با مردم. شواهد تاریخی فراوانی را هم میتوان در این باره بیان کرد که به اختصار توضیحاتی ارائه میشود:
الف- ضدیت با دین: پدران روشنفکری در ایران نظیر فتحعلی آخوندزاده و میرزا ملکمخان و... جزو اولین کسانی بودند که بدون درک صحیح از مختصات مذهبی جامعه ایرانی پروژه ضدیت با دین را کلید زدند. مثلا آنجا که آخوندزاده در مکتوبات کمالالدوله، توسعه و پیشرفت را به عنوان یکی از مولفههای روشنفکری در گرو حذف دین میداند و اینگونه میگوید: «و این مراد (پیشرفت کشور) هرگز میسر نخواهد شد مگر به هدم عقاید دینیه که پرده بصیرت مردم شده، ایشان را از ترقیات و امور دنیویه مانع میآید».
ب- ضدیت با عنصر ایرانی: جالب آنکه روشنفکران بهرغم ژستهای ناسیونالیستی خود بشدت با مولفههای هویتی ایرانی نیز مخالفند و بین انسان غربی و ایرانی تفاوت رتبی و ماهوی قائلند. این جماعت همواره به یک خودکمبینی تاریخی دچارند که نمونه آن را میتوان در آثار قدیمیای چون «خلقیات ما ایرانیان» و همچنین آثار متاخر نویسندگان این جریان نظیر «فرهنگ سیاسی ایران» و«عقلانیت و آینده توسعهیافتگی ایران» یافت که به عنوان نمونه در اثر اخیر، اوج حسرت نویسنده آنجاست که میگوید چرا ما ایرانیان شخصیت مدرن (بخوانید غربی) نداریم؟!
ج - ضدیت با مردم: مدعیان روشنفکری در ایران همواره برجعاجنشین بوده و هیچگاه درد مردم را نفهمیدهاند. این جماعت زمانی تحت تاثیر فضای چپ ایدئولوژیک در کافهها دور هم جمع میشدند و مسائلی را تحلیل میکردند که هیچگاه مساله مردم نبود. در برههای نیز همین جماعت تحت تاثیر فضای لیبرالیسم و ناسیونالیستم افراطی هنگامی که مردم خوزستان 8 سال زیر شدیدترین بمبارانها بودند در کافهها دور هم جمع میشدند و از جنگ فقط حرف میزدند! خشت اول روشنفکری در ایران کج نهاده شد و تا ثریا هم این دیوار کج خواهد رفت. قدم اول برای جبران نیز اعتراف به اشتباه بودن راه طی شده است.