printlogo


کد خبر: 161522تاریخ: 1395/5/16 00:00
در گفت‌وگوی مشروح «وطن امروز» با دکتر شهریار زرشناس بررسی شد
4 مرحله در حیات روشنفکری ایران
روشنفکری در ایران به منظور جلو ‌بردن پروژه مدرنیته پدیدار شد، اگر تأملی در تاریخ ایران داشته باشیم به روشنی درمی‌یابیم آنچه ما تحت عنوان منورالفکری یا روشنفکری می‌شناسیم،‌ حقیقتا محصول سیر تاریخی ما نبوده است بلکه این پروژه صادراتی است و آن را‌ عده‌ای جلوی راه ما قرار داده‌اند! روشنفکری در مغرب‌زمین در ادامه فلسفه غرب به وجود آمد، دکارت عقل اومانیستی را معیار کشف حقیقت شناخت و بشر را بی‌نیاز از هدایت وحیانی به شمار آورد بنابراین روشنفکران نیز از آن زمان در راستای ترویج و تبیین آداب و مشهورات اومانیستی حرکت کردند. نگاهی به تاریخچه روشنفکری در ایران نشان می‌دهد نسل اول این روشنفکران در ایران در دوره مشروطه قرار دارند و نسل دوم نیز باز در دوره مشروطه و سپس دوره پهلوی هستند. دکتر شهریار زرشناس در کتاب «نگاهی کوتاه به تاریخچه روشنفکری در ایران» می‌نویسد: روشنفکری دوره مشروطه ایران تلاش گسترده‌ای جهت زمینه‌سازی برای به اصطلاح «اصلاحات شبه‌مدرنیستی» در ساختار رژیم قاجار و نیز ساختار اقتصادی- اجتماعی جامعه ایران و در هم شکستن کامل ساختارهای کلاسیک و غیروابسته آن به عمل آورد. به‌عنوان مثال در قلمرو اقتصاد، «امین‌الضرب» ماسون همراه با کاست فرهنگی- سیاسی روشنفکری ایران، از زمینه‌سازان سیطره سرمایه غربی بر اقتصاد ایران و ایجاد صنعت مونتاژ و وابسته بود. بنابراین آنچه در مشروطه رخ داد که دست‌پرورده «مجمع آدمیت» در مجلس اول و پیروزی توام با استبداد روشنفکران وابسته به لژ بیداری پس از استبداد صغیر و محاکمه و اعدام شیخ فضل‌الله نوری و در پیش گرفتن خشونت تروریستی علیه روحانیون و انقلابیونی چون ستارخان و باقرخان و سکولاریزه کردن فضای فرهنگی و سیاسی جامعه بود و به ظهور استبداد متحجرانه و سکولاریستی رضاشاه انجامید، تراژدی تلخ منورالفکران ایرانی در مسیر اغراض دولت انگلستان بود. یکی از روشنفکران فراماسون و چهره‌های کلیدی انحراف مشروطیت در آن دوره «تقی‌زاده» بود که چنین می‌گفت: «مشروطیت، فرزند روحانی انگلستان است. چشم مردم به جزیره بریتانیای کبیر دوخته و به یاد آن مهربانی‌های سابق، منتظر معاونت آن ملت نجیب و آن دولت لیبرالند». بنابراین استراتژی روشنفکری در ایران، استحاله هویت دینی نظام و تبدیل آن به یک رژیم سکولار است و خطر روشنفکری نئولیبرال پس از انقلاب، تهاجم به اسلام فقاهتی است. رویارویی‌ای‌ که به نبرد سرنوشت‌ساز تاریخ و مردم خواهد انجامید بنابراین عده‌ای از نظریه‌پردازان معتقدند تضاد ذاتی و مبنایی بین حقیقت روشنفکری با دین و دیانت و گوهر قدسی و وحیانی آن وجود دارد. معتقدان به طراحی ناسیونالیسم باستان‌گرا با ساختن مفهوم موهوم تمدن شکوفای آریایی به دنبال دور کردن مردم از هویت اسلامی هستند. در نهایت روشنفکری ایران صورتی نازل و بی‌ریشه از روشنفکری غربی معرفی می‌کند و می‌گوید مقدمه اقدام عملی جهت در هم شکستن ساختار کنونی غرب‌زدگی شبه‌مدرن و عبور تاریخی از آن، شناخت مبنایی و تئوریک غرب بر پایه خودآگاهی دینی است. حضرت‌ آیت‌الله العظمی خامنه‌ای رهبر حکیم انقلاب اسلامی در فرمایشات‌شان بر مفهوم روشنفکری تأکید دارند و در جایی خطاب به جوانان انقلابی امروز می‌فرمایند همه دغدغه‌شان این است که جوان انقلابی امروز، ‌نداند ما بعد از چه دورانی، امروز در ایران مشغول چنین حرکت عظیمی هستیم: «تاریخچه این 200-150 سال اخیر از دوران اواسط قاجار به این سمت، از دوران جنگ‌های ایران و روس به این طرف را بخوانید و ببینید چه حوادثی بر این کشور گذشته است. یکی از این حوادث ایجاد جریان روشنفکری وابسته است.» زرشناس معتقد است آنچه در ایران با عنوان روشنفکری سر برآورد، در قیاس با روشنفکری غرب، ماهیتی تقلیدی و صورتی ظاهری داشت. جریان روشنفکری در ایران محصول تطور طبیعی تاریخ ما نبود. روشنفکران ایرانی مقلدانی ظاهرگرا بودند که پیشرفت کشور را در وابستگی به استعمارگران می‌دیدند و بر این باور بودند اصلاح و بهبود اوضاع کشور از مسیر ورود سرمایه‌های مادی و معنوی غرب می‌گذرد. روشنفکری در ایران از زمان فتحلی‌شاه قاجار ظهور کرد و از ابتدا نیز بنایی غیردینی داشت. غرب زمانی که خواست در ایران پایگاه مسلطی داشته باشد از راه روشنفکری ورود کرد. دکتر شهریار زرشناس، پژوهشگر ایرانی حوزه ادبیات، فرهنگ، سیاست و فلسفه و عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، از نویسندگان ماهنامه سوره در دوران سردبیری شهید سیدمرتضی آوینی بود. وی مدتی نیز ماهنامه‌ای تحت عنوان «مشرق» منتشر می‌کرد و زمانی نیز سردبیر نشریه فرهنگ عمومی و مشاور فرهنگی دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی بود. وی از منتقدان جریان نواندیشی دینی، غرب مدرن و وضعیت علوم انسانی در ایران است. زرشناس آثاری از جمله مجموعه دوجلدی «نگاهی کوتاه به تاریخچه روشنفکری در ایران»،‌ «درباره آزادی»، «جستارهایی در ادبیات داستانی معاصر»، «نهیلیسم»، «چشم‌اندازی از ادبیات معاصر ایران»، «نیمه پنهان آمریکا: مروری کوتاه بر بنیان‌های نظری و ارکان تمدنی آمریکا»، «مبانی نظری غرب مدرن»‌، «واژه‌نامه فرهنگی» و «بحران جهانی دموکراسی و اندیشه مردمسالاری دینی در ایران» را منتشر کرده است. «وطن امروز» در گفت‌وگو با دکتر شهریار زرشناس به تاریخچه روشنفکری در ایران، سرگذشت روشنفکری از بدو پیدایش در غرب و شکل‌گیری زمینه‌های آن در ایران و حضور و تأثیرگذاری‌اش در دوران کنونی پرداخته است.

  جناب آقای دکتر زرشناس! مقام معظم رهبری معتقدند روشنفکری در ایران بیمار متولد شده است، بر همین اساس در ارتباط با بحث غرب‌زدگی و جریانات روشنفکری در ایران و مصادیق ظهور آن صحبت‌های زیادی تا به حال شده است اما درباره افرادی که این بیماری را در ایران ادامه داده و به نسل‌های بعدی منتقل کردند، کمتر کار شده است؛ شما بفرمایید چه کسانی پس از میرزاملکم خان و آخوندزاده این جریان را در ایران ادامه داده و به ظهور و بروز رساندند؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم. ابتدا از شما و مسؤولان محترم روزنامه «وطن امروز» به دلیل مواضع همیشه اصولگرایانه و انقلابی‌تان تشکر می‌کنم. اما بعد! همانطور که خودتان هم اشاره کردید، روشنفکری در ایران بیمار است و نخست باید به این نکته توجه کرد که روشنفکری ایران مراحلی را تاکنون طی کرده است. درباره ادوار آغازین آن هم که عمدتاً دوران مربوط به زمینه‌سازی مشروطه یا خود دوران مشروطه و دوران پهلوی اول بوده، سخن زیاد گفته شده اما آنچه امروز بیشتر درگیر آن هستیم آن وجه از روشنفکری است که ظهور و بروزش در دوران پهلوی دوم و بعد از انقلاب اسلامی ایران صورت گرفته است.
4 مرحله در حیات روشنفکری ایران
مختصرا بپردازم به اینکه در حیات روشنفکری ایران 4 مرحله از هم قابل تفکیک است که البته اینها در عین حال از هم جدایی‌ناپذیر نیز هستند. دوره نخست بین سال‌های 1230 و 1240 هجری قمری است که در این دوره زمینه‌سازی مشروطه و ایجاد نسل اول روشنفکری مشروطه صورت گرفت، نسل دوم روشنفکران مشروطیت در مقام دولتمردان مشروطه یا تئوریسین‌ها، ایدئولوگ‌ها، روزنامه‌نگاران و تأثیرگذاران سیاسی و فکری هستند که خودشان جریان مشروطه را ایجاد کردند که درباره اینها هم بحث زیاد شده است اما گروه بعدی مربوط به رژیم پهلوی است که کار اصلی روشنفکری را در ایران با پروژه روشنفکری شبه‌مدرن آنها پیش برد.
اساساً روشنفکری در ایران به منظور جلو بردن پروژه مدرنیته پدیدار شد، اگر تأملی در تاریخ ایران داشته باشیم به روشنی درمی‌یابیم آنچه ما تحت عنوان منورالفکری یا روشنفکری می‌شناسیم،‌ حقیقتا محصول سیر تاریخی ما نبوده است بلکه این پروژه وارداتی است و آن را عده‌ای جلوی راه ما قرار داده‌اند! البته نکته اینجاست که چون عالَم تاریخی ما با استعمار غرب مدرن و جریان روشنفکری تفاوت کرد جامعه ایران به غرب‌زدگی شبه‌مدرن وارد شد بنابراین روشنفکری هم با این شرایط سازگار شد، در این عالم نفس کشید و تداوم یافت.
بنابراین نسل بعدی حیات روشنفکری دوره پهلوی اول است که بیشترین نقش افراد در این دوره ایجاد و تأسیس زیرساخت‌های روشنفکری شبه‌مدرن است. این زیرساخت‌ها حوزه‌های فرهنگ، سیاست، تعلیم و تربیت،‌ اقتصاد و سایر بخش‌های جامعه ما را شکل داد و در حوزه‌های مختلف از جمله بنیانگذاری دانشگاه تهران و تبدیل آن به کانون نشر و ترویج مشهورات مدرن بویژه علوم انسانی، تأسیس نظام بروکراسی دینی در ایران و نظام اقتصادی شبه مدرن فعال شد.
روشنفکران نسل پهلوی اول افرادی چون سیدحسن تقی‌زاده، حسن پیرنیا، سعید نفیسی، علی‌اکبر سیاسی، علی‌اصغر حکمت، محمدعلی فروغی و دیگران هستند.
اما نسل آخر در دوره پهلوی دوم است که در این دوره با توجه به اینکه زیرساخت‌های غرب‌زدگی شبه‌مدرن شکل گرفته، روشنفکران بیشتر نقش‌شان معطوف به کمک برای بسط و تحکیم فرماسیون غرب‌زدگی است. در این دوره بین روشنفکران ایرانی تنوعی ایجاد می‌شود یعنی علاوه بر روشنفکران ناسیونالیست باستانگرا که از دوره پهلوی اول یا حتی مشروطه باقی ماندند مانند ذبیح‌الله صفا و شجاع‌الدین شفا، گونه تازه‌ای از روشنفکری شبه‌مدرن در ایران شکل می‌گیرد. به طور مثال شاهد شکل‌گیری گرایش «لیبرال - ناسیونالیسم» و قدرت آن هستیم و نشانه‌های آن در چهره‌ مصدق و جبهه ملی و بعضی اعضای حزب ایران موجود است.
همچنین در این دوره گرایش تکنوکراتیک روشنفکری هم قوی می‌شود و چهره‌های آن در بین مسؤولان طراحی و برنامه‌ریزی پروژه‌های اقتصادی شبه‌مدرن موج می‌زنند، این افراد تحت عنوان و شعار برنامه 7 ساله توسعه فعال می‌شوند سپس در همین دوره گرایش چپ مارکسیست بویژه در مقاطع سال‌های 1320 تا 1332 یا در سال‌های 1350  قوی می‌شود که در دوره پهلوی اول حضور ضعیف و سرکوب‌شده‌ای داشتند.
نکته اینجاست که رژیم شاهنشاهی در این دوره به جریان روشنفکری چپ مارکسیست قدرتی برای فعالیت‌های فرهنگی می‌دهد تا در مسیر ترویج مدرنیزاسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن بکوشد و چهره‌هایی چون امیرحسین آریان‌پور، فرهیخته، فریدون شایان، مرتضی راوندی یا بین داستان‌نویسان محمود دولت‌آبادی، باقر پرهام، ناصر پاک‌دامن، احمد شاملو، جواد مجابی و لیلی گلستان به همکاری در این مسیر مشغول می‌شوند.
در پایان این بحث نیز بگویم اتفاق دیگر در کاست روشنفکری ایران بویژه در سال‌های 1340 قدرت‌گیری روشنفکری التقاطی و مذهبی در قالب نهضت آزادی توسط مهندس بازرگان، یدالله سحابی و ابراهیم یزدی است که این افراد در قالب روشنفکری به ظاهر مذهبی تلاش دارند به لحاظ تئوریک تفاسیر التقاطی از دین ارائه داده و مواضع لیبرالی داشته باشند که در نیمه دوم سال‌های 1340 گرایش رادیکال نیز در این شاخه ایجاد شد که بیش از تبعیت از لیبرالیسم، از مارکسیسم تبعیت می‌کرد که سازمان منافقین و تبعات اقماری آن از جمله آرمان مستضعفین، امت و... در این حوزه قرار دارد.
3 ساخت ویژه غرب‌زدگی شبه‌مدرن در ایران پس از انقلاب
  آنچه امروز در ادامه مسیر روشنفکری در جامعه ایران در حال رخ دادن است در ادامه همان مسیر دوران پیش از انقلاب در حوزه فرهنگ، سیاست و اقتصاد ما جریان دارد؛ اگر بخواهیم ابتدا به بحث توسعه و جریان روشنفکری بپردازیم،‌ چه مباحثی در این راستا مطرح می‌شود؟
در دوران پیروزی انقلاب اسلامی ایران، صورت‌بندی غرب‌زدگی شبه‌مدرن در ایران تا حدودی دچار مشکل می‌شود. این سیستم 3 زیرمجموعه داشت؛ نخست ساخت سیاسی که تجسم رژیم پهلوی بود، دوم ساخت اقتصادی شبه‌مدرن وابسته به خارج و سوم ساخت اقتصادی با ترویج فرهنگ غرب‌زده. بنابراین با انقلاب ایران این ساخت سیاسی کامل در هم می‌شکند و تمام نمایندگان سیاسی آن از صحنه خارج می‌شوند اما ساخت فرهنگی و اقتصادی به نوعی باقیمانده و حتی تداوم می‌یابد منتها ضرباتی می‌خورد که البته باعث نابودی‌اش نمی‌شود!
حول و حوش دهه 60 به بعد نوعی کوشش به منظور بازسازی ساخت فرهنگی و اقتصادی شبه‌مدرن در ایران آغاز و حتی در حوزه فرهنگ پررنگ و کانون‌هایی برای نیروهای غرب‌زده فعال شد. اینها کنترل مدیریت  وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، آموزش‌عالی، شورایعالی انقلاب فرهنگی و مطبوعات آن دوره را در دست گرفتند و از این طریق نخست یک رویکرد جدید در درون روشنفکری ایران شکل دادند که این رویکرد نئولیبرالی بود و دوم تلاش کردند فضا را برای حضور مجدد نمایندگان دیگر گرایشات روشنفکری فراهم کنند. بنابراین در این سال‌ها مشاهده می‌کنیم اگرچه به ظاهر هیچ جریان روشنفکری در ایران تابلو ندارد اما عملا گرایشی آشکار با تمایلات نئولیبرالی ایجاد شده که تفسیر التقاطی خاصی از مدرنیته دارد و بدنه آن هم در مراکز فرهنگی فعال است.
«عبدالکریم سروش» در این سال‌ها نقش محوری در شورایعالی انقلاب فرهنگی دارد و عملا کل حرکت شورا را به سمت ایجاد نوعی دگرگونی بنیادین فرهنگی در مسیر فرهنگ شبه‌مدرن در ایران سوق می‌دهد، بنابراین نظام آموزشی ما با تسلط شورایعالی انقلاب فرهنگی به سمت ایجاد یک نوع نظام مروج مشهورات مدرن به جای ترویج فرهنگ انقلابی و اسلامی اصیل می‌رود و به جای اینکه این نظام در راستای مبارزه با منشورات غرب‌زدگی شبه‌مدرن باشد به عکس در مسیر ترویج آن حرکت می‌کند، طوری که وزن علوم انسانی، میزان فارغ‌التحصیلان آن، نقش آن در فضای فرهنگی و میزان ترویج آرا و منشورات آن نسبت به پیش از انقلاب و بعد از آن به نفع مشهورات مدرنیستی و ترویج زیرساخت‌های نظری و فکری فرماسیون غرب‌زدگی شبه‌مدرن سنگینی کرد، بنابراین در این دوره، نظام آموزشی محصول آرای سروش به منظور ترویج غرب‌زدگی شبه‌مدرن است.
نکته دیگری که باید در نظر بگیریم این است که پیش از انقلاب اسلامی ایران گرایش نئولیبرالی در روشنفکری وجود نداشته و این گرایش با محوریت سروش و تیم همراهان او شکل گرفته است. این تیم همان کسانی هستند که بعدها نشریات کیان، ‌زنان و... را راه‌اندازی کردند و برخی مدیران دولت کارگزاران سازندگی و دولت اصلاحات که بعدها برنامه‌های اقتصادی و توسعه را ریختند، در این گروه قرار دارند. بنابراین یک حلقه بروکراتیکی از دولت مهندس موسوی شکل گرفت که این حلقه اگرچه در دهه 60 کاملا نقش خود را دولتی کردن اقتصاد می‌دانست اما از سال‌ 68 به بعد به نفع مدل‌های نئولیبرالی ایفای نقش کرد بنابراین عده‌ای از این جریان، حلقه اصلی مدیریتی کشور بودند که سال‌های طولانی در دولت‌های مختلف ایران حضور داشتند. این گروه ابتدا هدفشان این بود که تمرکز اقتصاد را در دست دولت داده و وزن و نفوذ خود را بیشتر کنند. عده‌ای از این افراد در همان سال‌های دهه 60 به عنوان شاگردان سروش و همفکران او تحت تأثیر آرای وی، در اندیشه‌های لیبرالی مستحیل شدند.
کارگزاران به روشنفکری جدید در ایران اذعان داشت
   پس این مروجان توسعه که امروز هم شاهد حضورشان هستیم، ادامه‌دهنده همین راه هستند؟
بله! اساسا تئوریسین‌ها و برنامه‌ریزان توسعه اقتصادی ایران در جریان روشنفکری پس از انقلاب تحت تأثیر افکار نئولیبرالی قرار گرفتند. نخستین برنامه توسعه منسجم برای دوران دولت سازندگی بود به طوری که کارگزاران سازندگی اذعان به لیبرالیست بودن اسلامشان کردند اما به طور دقیق‌تر این افراد، نئولیبرالیست‌های تحت تأثیر جریان روشنفکری جدید در ایران هستند که از سویی پُز مذهبی هم دارند نظیر افرادی چون سحابی و بازرگان که ظاهر مذهبی داشتند اما بر مبنای تفسیرهای التقاطی، نوعی مارکسیسم را ترویج می‌کردند.
به طور خلاصه جریان روشنفکری ایران از دهه 60 تا 80 مدعی دینداری است و نام خود را «روشنفکر دینی» گذاشته است. سروش حتی سلسله مقالات تئوریک شریعتی را در کیهان با رویکرد التقاطی می‌نویسد و اساس حرفش نیز این است که دین باید خود را تابع اصل و زمانه خود کند، زمانه هم که زمانه مدرنیته است! جلوتر هم که می‌آید رویکردهای ایدئولوژیک فرهنگی مدرن و مباحث کلامی را از منظر نئولیبرالیستی با ترویج پلورالیسم دینی همراه می‌کند بنابراین این گروه در امر توسعه نیز مدعی‌اند باید توسعه نئولیبرالی داشته باشیم تا فقر را از بین ببریم منتها اگر این توسعه میلیون‌ها آدم را زیر چرخ‌های خود له کند، از نظرشان عیبی ندارد!
  آیا اصلا به اعتقاد شما توسعه لیبرالی ممکن است و برای ما در شرایط کنونی اقتصادی فایده‌ای دارد؟
برای پاسخ دادن به سوال‌تان باید بگویم انقلاب ایران به این دلیل رخ داد که ما در حوزه‌های اقتصاد، فرهنگ و سیاست راهبردهای تازه‌ای داشته باشیم و این راهبردها قرار بود ابتدا مبتنی بر اسلام و آموزه‌های آن و دوم الگوهای عدالت‌مدارانه صورت بگیرد بنابراین قرار نبود همان نسخه‌های غربی را آزموده و سپس بگوییم نتایج آن آیا فقر را از بین می‌برد یا خیر. در حالی که اگر راهبردهای قدیمی لیبرالی نتیجه‌ای در بر داشت تا آن زمان باید این نتیجه را در حکومت پهلوی با جریانات روشنفکری‌اش مشاهده می‌کردیم بنابراین اگر قرار بود انقلاب کنیم، رژیم شاه را سرنگون کنیم و دوباره به همان منزل اول بازگردیم و مدل‌های تکنوکراتیک را اجرا کنیم، چرا انقلاب کردیم؟!
نکته دوم اینکه تجربه تاریخی 100 سال اخیر در ایران و در ارتباط با کشورهای همجوار چون ترکیه، پاکستان، عراق و افغانستان نشان می‌دهد همه اینها مقطعی تحت سلطه استعمار بوده‌اند بنابراین نظام جهانی سلطه غرب مدرن طوری طراحی شده که ما را وادار می‌کند دستوراتش را  اجرا کنیم و در حوزه اقتصاد برای ما وابستگی، فقر، بی‌عدالتی و عقب‌ماندگی و در حوزه فرهنگ افزایش نابسامانی‌های اجتماعی، طلاق، تنهایی و اضطراب به بار می‌آورد، همانگونه که برای دیگر کشورها آورده است.
  پس از انقلاب اسلامی و با شعار خودکفایی و دوری از غرب‌زدگی مگر ما توانستیم ریشه فقر، بی‌عدالتی، مفاسد اجتماعی و طلاق را بخشکانیم؟
بین سال‌های 57 تا 68 ایران درگیر جنگ و اسارت و مجموعه سیاست‌های روزمره بود و از همین سال 68 هم برنامه‌ریزی برای طراحی نظام شروع شد بنابراین به جای اینکه ما در مسیر توجه به اسلام، ملیت و عدالت برای مردم باشیم به دنبال نسخه‌های تجربه‌شده و شکست‌خورده غرب بودیم و مجریان این نسخه‌ها هم کسانی بودند که هسته‌های نئولیبرالی در ایران محسوب می‌شدند و خیلی هم خودشان را آشکار نمی‌کردند و با ظرافت ظاهر را حفظ می‌کردند و در بدنه دولت‌های بعدی هم باقی ماندند و در هنگامه‌ای که قرار شد برنامه‌ریزی جدی فرهنگی، اقتصادی و سیاسی صورت بگیرد مسیر را به سمت دیگری بردند.
بنابراین نوعی ارتجاع نئولیبرالی در ایران دهه 60 سر برآورد که تلاش داشت فرماسیون  غرب‌زدگی را در ایران احیا و در قالب تهاجم فرهنگی، ساخت فرهنگی غرب‌زدگی شبه‌مدرن را دوباره بازسازی کند. متأسفانه این اتفاق هم افتاد!
بنابراین اینکه رهبر حکیم انقلاب تأکید دارند نظام جهانی سلطه به دنبال بازگرداندن شرایط جامعه به پیش از انقلاب است، همان ارتجاع نئولیبرالی را بیان می‌کنند که ابتدا در قالب تهاجم فرهنگی و تهاجمات جهانی برای ایجاد سرمایه‌داری جدید و شبه‌مدرن تحت عنوان توسعه و گسترش آن در عرصه عمل فعال شد.
 


Page Generated in 0/0066 sec