محمدحسین نظری: در سالهای اخیر بویژه بعد از فتنه 88 اصلاحطلبان «پادویی سیاسی» را به توبه و عذرخواهی از ملت ترجیح دادهاند اما تجربه این سالها نشان میدهد پادویی، یک کنش سیاسی 2 سر باخت است. در انتخابات ریاستجمهوری سال 92 آنها برای فرار از توبه در نهایت «محمدرضا عارف» را به عنوان نماینده خود راهی انتخابات کردند. روزهای منتهی به انتخابات اما در حالی که عارف از گزینههای جدی حاضر در میان کاندیداها به شمار میرفت و در مناظرههای انتخاباتی به صورت جدی حاضر شده بود به تبعیت از پدرخواندههای سیاسی مجبور به کنارهگیری از انتخابات شد تا بدین شکل رای خود را در سبد «نومحافظهکاران» بریزد. بعد از اعلام نتیجه انتخابات، اصلاحطلبان با ژستهای پیروزمندانه خود را فاتح انتخابات شمردند. اما در خوشبینانهترین حالت این واقعه را میتوان یک شکست آبرومندانه تلقی کرد، چه؛ در طول 3 سال گذشته و پس از روی کار آمدن نومحافظهکاران موج نارضایتیهای اصلاحطلبان به شکلهای مختلفی بروز و ظهور داشته است و تقسیمبندی کابینه نیز نشان میدهد نومحافظهکاران حداقلیترین اعتنا به اصلاحطلبان را نیز نداشتهاند، مهمترین نمونه این مساله را میتوان در پیشنهاد «احمد مسجدجامعی» از سوی «خاتمی» برای وزارت فرهنگ و ارشاد و نحوه مواجهه و تندی «روحانی» با تعیین تکلیفهای اینچنینی مشاهده کرد. انتخابات اخیر مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان رهبری اما شکست دیگری را برای اصلاحطلبان رقم زد. در حالی که پس از اعلام نتایج انتخابات در تهران تحلیلگران اصلاحطلب و حامیان دولت با عکسالعملهای شتابزده و تحلیلهای خلاف واقع، «هفتم اسفند» را نقطه عطفی در حیات سیاسی خویش میخواندند، گزارشها از رقابت نزدیک 2 لیست انتخاباتی در اکثر شهرها و حتی شکست امیدیها در بعضی شهرها حکایت داشت، نتیجهای که در واقعیت به پیروزی اصولگرایان انجامیده بود اما متاسفانه اسلاف اصلاحطلب هم خود و هم بدنه اجتماعیشان را در توهم فروبرده بودند. تصمیمسازان و نظریهپردازان این جناح آنچنان سرمست از پیروزی بودند که گوششان هیچ بدهکار آمار و ارقام نبود. گویی جغرافیای سیاسی کشور محدود به تهران است. به قول جناب سعدی «بوی گل چنان مستشان کرد که دامنشان از دست برفت». البته بهزعم ایشان چنین پیروزیای معلول توسعهیافتگی سیاسی است که اتفاق افتاده. گویی توسعه سیاسی در کشور ما تنها زمانی حاصل میشود که اکثریت مردم گرایش به اصلاحطلبان پیدا کنند(!) اما توهم این پیروزی دیری نپایید و ذوقزدگی آنها بسان شادی پس از گل آفساید، کوتاه و تلخ بود. «هاشمیرفسنجانی» که با کسب رای اول انتخابات خبرگان خود را پیروز میدان سیاست یافته بود حتی حاضر به کاندیداتوری برای ریاست این مجلس نشد و کاندیدای مورد حمایتش هم تنها 21 رأی [یعنی حتی4 رأی کمتر از دوره قبلی خود هاشمی] رأی آورد و اینگونه آیتالله جنتی با تکیه زدن بر کرسی ریاست مجلس خبرگان امیدیها را ناامید و ناکام گذاشت. پس از این شکست، اصلاحطلبان که طی سالهای اخیر خود را ذیل نومحافظهکاران تعریف کردهاند برای رسیدن به ریاست مجلس شورای اسلامی توسط محمدرضا عارف سعی کردند خود را بازتعریف کنند و از صف اصحاب هاشمی جدا شوند. از طرفی دولت و حامیانش که تمایل بیشتری برای ریاست علی لاریجانی داشتند سعی کردند عارف را برای کنارهگیری از کاندیداتوری مجاب کنند. برخلاف انتخابات 92 این بار اما عارف تسلیم تصمیمسازی پدرخواندگان نشد و همین امر شکست او را رقم زد. شکستی که به همین جا منتهی نشد و با عدم ریاست او بر کمیسیون آموزش عمیقتر شد و میتوان گفت به مرگ سیاسی او انجامید. در واقع از منظر سران نومحافظهکار، عارف که قرار بود تنها نقش سرباز را داشته باشد، پا از حریم خود فراتر گذاشته بود و باید توهم فرماندهی را در وی سرکوب میکردند تا بفهمد در منطق نومحافظهکاری کسی حق ندارد بیاجازه آب بخورد. عارف نقرهداغ شد تا باقی پادوها حساب کار دستشان بیاید. آنچه از منظر اصلاحطلبان پیروزی قاطع تلقی میشد پس از کنار رفتن حجاب توهم ماهیتش آشکار شد. به راستی این شکستهای پی در پی از سوی مدعیان توسعه سیاسی چه توجیهی دارد؟
رفتارهای سیاسی سالهای اخیر اصلاحطلبان حاوی 2 پیام بسیار مهم است:
1- مبانی نظری اصلاحطلبان بشدت از هم گسیخته و آشفته است. آنها حیات تشکیلاتی و جناحی خویش را به حیات سیاسی بعضی چهرههای شکستخورده خویش گره زدهاند و این ناشی از ضعف ایدئولوژیک آنهاست.
2- به نظر میرسد اصلاحطلبان نتوانستند دوگانه «پادویی- توبه» را برای خود حل کنند و چهرهای مثل عارف را قربانی همین مساله کردند. کسی که از چهرههای شاخص این جناح محسوب میشود و معاون اولی دولت اصلاحات را در کارنامه دارد. اکنون وقت آن رسیده که اصلاحطلبان در مبانی فکریشان به طور اساسی تجدیدنظر کنند تا مجبور نشوند چهرههای سیاسی خود را قربانی شکست خویش کنند و «فرمانده بیلشکر»ش بخوانند.