حسین کاظمپور: یک- «خونه اجارهای سراغ داری؟» پیامک وارده از مدیر یکی از انتشاراتیهای موفق کشور. جواب دادم «برای کی؟!» گفت «خودم». میدانستم که چند سالی است در خانه 80-70 متریای که خریده ساکن است. موسسه فرهنگیای داشت که روزگاری به عنوان یکی از 5 موسسه برتر کشور باعث افتخار بود. 2 سال پیش تعطیل شد و فقط انتشاراتش باقی ماند و این دوست ما. یک سال پیش هم شعبههایش را جمع کرد و این اواخر شنیده بودم طلبکارها و چکهای برگشتی فشار زیادی بر او و انتشاراتش وارد میکنند. با این پیامک پازل تکمیل شد. همان موسسهای که روزی افتخار ایران بود، حالا لانه کبوتر شده بود.
دو- افطاریهای ماه رمضان امسال برای من خیلی دردآور بود، هر چند دوستان قدیمی را میدیدیم، گپ میزدیم، میخندیدیم و ساعتی یاد دوران گذشته میکردیم. در یکی از این افطاریها میهمان یک موسسه فرهنگی بودم. جمعی از نویسندهها هم آمده بودند. حیاط و تمام اتاقها پر بود از محصولات فرهنگی همان موسسه. جوری که دیگر تقریبا جای خالی نبود. بعد افطار چند نفری دور مدیر موسسه را گرفته بودند و راهکارهای فروش اینها را میگفتند. هر چه میگفتند او میگفت رفتیم نشد! آخرش دلم تاب نیاورد و پرسیدم: «اینجا چه خبر است؟» گفت: «اینها تولید سال گذشته است. مدتی است تولید نداریم و اینها را هم نمیتوانیم بفروشیم! سفره مردم که کوچک بشود نخستین چیزی که مردم حذف میکنند کالای فرهنگی است». سید را در همان افطاری، بعد چند سال دیدم. در این سالها اقلا 8-7 مجله را سردبیری کرده بود که بعضیهایشان برای خودشان سری توی سرها بودند. گفتم: «چه میکنی؟» گفت: «هیچ! بیکارم». یکی از بچهها از آن ور سفره گفت: «پس با ما همکار شدهای!» سید گفت: «همان جایی که 10 سال پیش در آن باهم کار میکردیم یادت هست. ساختمانش را برای اجاره گذاشته. نمیخواهی؟»
سه- در حمله مغولان به ایران، دانشمندان زیادی کشته شدند. مدارس زیادی تخریب و کتابخانههای بزرگ و ارزشمندی سوزانده شد اما کشتار و تخریب شهرها تنها پیامد هجوم مغولان نبود. صدها هزار صنعتگر و کسانی که حرفه و دانش فنی داشتند و به نحوی در امر تولیدات شرکت میکردند، به اسارت مغولان درآمدند.
مغولها که به ارزش این گروه از اسرا واقف بودند به جای کشتار، آنها را روانه مغولستان کردند. قبل از کشتار سمرقند، مغولان 30 هزار تن از صنعتگران آن را به مغولستان گسیل داشتند. در منطقه گرگانج(خوارزم)، مغولان یکصد هزار تن از صنعتگران را به مغولستان فرستادند و مابقی مردم را از دم تیغ گذراندند. هرچه بود مغولها آدمهایی که به کارشان نمیآمد مثل فعالان فرهنگی آن زمان را میکشتند و آدمهای صنعتگر را با خود میبردند. شاید اگر این اتفاق ناگوار تعطیلی کامل فرهنگ و صنعت در ایران آن زمان رخ نمیداد جایگاه ایران اکنون چیز دیگری بود. توقفی که بخشهای عمدهای از آثار آن هنوز در تارک این کشور قابل مشاهده است.
چهار- بیشتر موسساتی که حیاتشان در این 3-2 ساله اخیر به اتمام رسید با حمایتی کمتر از یکدهم بودجه فلان سایت اینترنتی یکی از محلات بالای تهران[مثلا جماران] میتوانستند ادامه فعالیت داشته باشند. هر کدام از این موسسات با حقوق یک ماه فلان مدیر بیخاصیت طلبکار از ملت یک سال میتوانست گامی در جهت فرهنگ انقلاب بردارد. چیزی که وظیفه ذاتی بخش فرهنگ در دولت است. اما چنین نشد. باقی آنانی هم که در بخش اقتصادی فرهنگ مستقیم کالای فرهنگی را دست مردم میرساندند به همان دلیلی که در بالا عنوان شد امکان ادامه فعالیت ندارند. چند سال باید بگذرد تا این تشکلهای مردمنهاد که توسط جوانهای مومن انقلابی جهت پیشبرد اهداف انقلاب تلاش میکردند، دوباره جان بگیرند؟ آثار این خرابیهای فرهنگی چند سال دیگر از بین میرود؟
پنج- بچههای فعال فرهنگی خیلی محجوبند. نه روی فریاد و های و هوی دارند، نه حجب و حیایشان اجازه میدهد نامه بنویسند. هرچه هست دلشان به مرادشان خوش است. هرچه در این مدت عرصه تنگتر شده، مرشدشان از آن حسینیه ساده انتهای خیابان فلسطین، از روی آن زیلوهای خشن، لطیفترین پیامها را برایشان فرستاده: «بنده به جوانان انقلابی متدین ارادت دارم».
شش- روحانی مچکریم!