امیرعلی جهاندار: 28 مرداد برای ایرانیها یکی از تلخترین روزهای تاریخ است؛ روزی که اولین دموکراسی مردمی ایرانیان به چشم به هم زدنی با قمهکشی «شعبان بیمخ» و دار و دستهاش و با پول و برنامهریزی سفارتخانههای انگلیس و آمریکا بر باد رفت؛ اگرچه آن روز مردم خود نیز از منتخبشان دل خوشی نداشتند و برای حمایتش مثل 30 تیر کفنپوش نشدند. حدفاصل تابستان 28 تا تابستان 32 چهار سال پرالتهاب در تاریخ ایران است که فراز و فرودهای بسیاری داشته که میتوان گوشهای از آن را در کتب تاریخ مشاهده کرد.
پیوند روشنفکران و روحانیت، ظهور حرکتهای مردمی
پس از شکست انقلاب مشروطه و انحراف مشروطه توسط روشنفکران غربزده، فاصله روحانیت با جماعت روشنفکر زیاد شد و همین فاصله باعث شد مردم هم از روشنفکر جدا شوند. محوریت «مدرس» در چند دوره مجلس و پشتوانه مردمی او همواره باعث شده بود اگر قرار است اقدام انقلابی از جنس لغو قرارداد 1919 هم در مجلس رخ دهد همه مردم تنها از آیتالله مدرس و مردانی از جنس او انتظار داشته باشند نه روشنفکران غربگرا که عمدتا تسهیلکننده این ماجرا بودند. اما در سالهای منتهی به ملی شدن صنعت نفت، نیروهای مذهبی و بعضی نیروهای ملی با محوریت آیتالله «کاشانی» و «محمد مصدق» دوباره به یک حرکت ملی گرایش پیدا کردند. اولین اقدام جلوگیری از امضای قرارداد «گس- گلشاییان» بود که آیتالله کاشانی روشنگریهای مردمیاش را انجام میداد و نیروهای ملیگرای اقلیت در مجلس در تلاش بودند این قرارداد امضا نشود.
در مجلس پانزدهم اقلیت مجلس با قرارداد الحاقی «گس- گلشاییان» مخالفت کردند که این اقلیت شامل دکتر «مظفر بقایی»، دکتر «حائریزاده» و آقای «حسین مکی» بود که مبارزات خود را برای ملی شدن صنعت نفت با اعلام «کأن لمیکن» قرارداد «قوام- سادچیکف» استارت زدند تا علنا استیفای حقوق ملت ایران را از نفت جنوب به تصویب برسانند که رساندند. دولت وقت اصرار داشت قرارداد گس- گلشاییان را که به نوعی قرارداد الحاقی بود به تصویب مجلس پانزدهم برسانند اما با مخالفتهای پی در پی اقلیت مجلس پانزدهم روبهرو شد. اقلیت مجلس سعی داشت از هر ابزار قانونی که در اختیار دارد استفاده کند تا مهلت قانونی زمان مجلس پانزدهم به پایان برسد؛ بدون اینکه قرارداد به تصویب برسد. نطق آتشین و پرحرارت حسین مکی را یکی از عوامل اصلیای دانستند که وقت مجلس را گرفت. دوستان آقای مکی با لابیهایی که در مجلس کردند از دیگر اعضای مجلس، وقت برای آقای سیدحسین مکی میگرفتند تا حسین مکی بتواند به نطق ممتد خود ادامه دهد. آقای مکی توانست با این ترفند وقت مجلس پانزدهم را به اتمام برساند.
حسین مکی در طول سخنان خود در مجلس پانزدهم داروی «متدرین» مصرف میکرد تا بتواند نخوابد و سخنرانی کند. دقیقا ساعت 12 شب عید فطر آن سال مجلس کار خود را تمام کرده بود که موج شادی در مجلس به پا شد و نمایندگان با کف زدن، آقای مکی را تشویق کردند. نکته قابل توجه این است که بعد از آنکه اقلیت مجلس موفق شد مانع تصویب طرح الحاقیه نفت در مجلس شود پی بردند میتوانند برای ملی شدن صنعت نفت تلاش کنند.
شروع مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت
تجربه موفق اقلیت در مجلس پانزدهم آنها را به این نتیجه رساند که با حمایتهای مردمی میتوانند ملی شدن صنعت نفت را که کاری بس دشوارتر بود، به سرانجام برسانند. پس نیروهای ملیگرا و انقلابی متدین جمع شدند. اگرچه «هژیر» بسیار تلاش کرد با تعویض صندوقها و تقلب، از ورود این نیروها به مجلس جلوگیری کند اما نتوانست جلوی خواست ملت بایستد و در نهایت بعد از 4-3 ماه از تعویض رأی اعلام کردند 12 نفر در تهران رأی آوردند که محمد مصدق، مظفر بقایی، سیدحسین مکی، سیدابوالحسن حائریزاده و آیتالله کاشانی جزو منتخبین مردم بودند. برای همه عجیب بود که محبوبیت آیتالله کاشانی به حدی است که او اگر چه در تبعید به لبنان به سر میبرد اما توانسته است به عنوان پنجمین منتخب تهران به مجلس راه یابد و این خود نویددهنده روزهای طلایی برای ملی شدن صنعت نفت بود.
مجلس شانزدهم کار خود را شروع کرد، «رجبعلی منصور» رئیس دولت وقت بود و با فشار لابیهای انگلیسی لایه الحاقی نفت را به جریان انداخت و از نمایندگان خواست لوایح تصویبنشده در مجلس پانزدهم را به تصویب برسانند. در جلسه 23 خرداد 1329 دولت پیشنهاد داد کمیسیون نفت تشکیل شود. سرانجام اول تیر 29 کمیسیون نفت تشکیل شد. 5 تیر همان سال مصدق توانست با 14 رأی از 15 رأی ریاست کمیسیون نفت را به دست آورد و سیدحسین مکی با 7 رأی به عنوان مخبر کمیسیون نفت انتخاب شد. بعد از آن رجبعلی منصور استعفا کرد و شاه رزمآرا را نخستوزیر کرد. رزمآرا مطابق اسنادی که بعدها سازمانهای اطلاعات جاسوسی آمریکا و انگلیس و همچنین مدارک وزارت خارجه افشا کرد با لابیهای انگلیسی گفتوگو کرد تا سود صنعت نفت را به نسبت مساوی بین ایران و انگلیس تقسیم کند. رزمآرا در آن زمان اعلام کرده بود این مساله فعلا اعلام نشود اما شدت مبارزه در جهت ملی شدن صنعت نفت بالا گرفته بود؛ به طور مثال مکی روز 28 آذر 29 پیشنهاد معروف ملی شدن صنعت نفت را در یک قطعه کاغذ 10 در 15 سانتیمتری به خط خودش نوشته بود و 5 نفر اعضای جبهه ملی آن را امضا کردند با این مضمون: به نام سعادت ملت ایران به منظور کمک به صلح جهانی امضاکنندگان ذیل پیشنهاد میکنند که صنعت نفت ایران در تمام مناطق کشور بدون استثنا ملی شود. امضاکنندگان محمد مصدق، دکتر شایگان، دکتر حسن حائریزاده، دکتر اللهیار صالح و سیدحسین مکی بودند.
بعد از اینکه این مسائل مطرح شد 30 آذر تظاهرات و گردهمایی بسیار عظیمی از طرف دانشجویان دانشگاه تهران در میدان بهارستان انجام شد، در آنجا شعارهایی ضد قرارداد الحاقی 1933 داده شد و نکته کلیدیتر اینکه اول دیماه آن سال به دعوت آیتالله کاشانی و حوزه علمیه تهران در مسجد شاه که بعد از انقلاب به مسجد امام خمینی(ره) معروف شد چند هزار نفر از طبقات مختلف گرد هم آمدند و آیتالله کاشانی به طرفداری از ملی شدن صنعت نفت سخنرانی کرد.
غیر از آیتالله کاشانی، علمای دیگری نیز در شکلگیری نهضت ملی کردن صنعت نفت نقش مهمی را ایفا کردند. آیتاللهالعظمی سیدمحمدتقی خوانساری که از مراجع تقلید وقت بود، فتوایی شرعی به ضرورت ملی شدن صنعت نفت صادر کرد. دیگر مراجع تقلید همچون آیتاللهالعظمی صدر، آیتاللهالعظمی حجت و آیتاللهالعظمی فیض نیز فتاوایی در همین زمینه صادر کردند که سبب شد تودههای وسیعی از مردم مذهبی در سراسر کشور به حمایت از ملی شدن صنعت نفت قیام کنند.
17 اسفند 29 در جلسه سیوهفتم کمیسیون نفت، ملی شدن صنعت نفت تصویب شد و روز 18 اسفند 29 مجلس بعد از کشته شدن رزمآرا به نخستوزیری «حسین علا» رأی تمایل داد، 22 اسفند 29 پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت با قید 2 فوریت مطرح شد و مصدق پیرامون این داستان نطق بسیار پرشوری انجام داد که
2 قطعه از آن را میآورم: «شما ای نمایندگان مجلس شانزدهم! خواهش میکنم گزارش کمیسیون نفت را بدون فوت وقت که ممکن است از کیسه ملت ایران برود و دیگر اینچنین موقعیتی به دست نیاورید، تصویب کنید».
به این ترتیب اولین مصوبه ملی شدن صنعت نفت 24 اسفند 29 به تصویب رسید. با توجه به شنیدهها ایران بویژه تهران غرق شادی و نورافشانی شده بود. فشاری که مردم آوردند باعث شد 29 اسفند 29 مجلس سنا هم به این مصوبه رأی دهد و بالاخره در 29 اسفند 1329 رسمیت کامل صنعت ملی شدن نفت ایران به وقوع پیوست.
نخستوزیری مصدق
پس از پیروزی در مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت، قدرت نیروهای مبارز بیشتر شد و یکی از ثمرات آن نخستوزیری مصدق بود. مصدق زمام قدرت را بهدست گرفت و 12 اردیبهشت 30 کابینه خود را معرفی کرد و مراحل اجرایی ملی شدن نفت را دنبال کرد و یکی از اصلیترین برنامههای مصدق دعوای ایران و انگلیس بر سر نفت بود که به دادگاه لاهه هم کشید. مصدق نخستوزیر بود و آیتالله کاشانی مهمترین پایگاه مردمی را برای او ایجاد کرده بود و مسیر مثبتی پیش روی ایران بود. مصدق به لاهه رفت تا از حقوق ایران دفاع کند. دفاعیات ایران در دادگاه لاهه البته توسط پروفسور «هانری رولن» ایراد شد که چند روز نیز به طول انجامید و مصدق تنها در آن دادگاه نطقی تمهیدی سیاسی آن هم در روز اول انجام داد و در نهایت با دفاعیات هانری رولن، ایران پیروز میدان حقوقی درباره نفت شد.
پس از برگزاری انتخابات دوره هفدهم و افتتاح مجلس شورای ملی و بازگشت دکتر مصدق از دادگاه لاهه و در بحبوحه مبارزات نهضت ملی شدن نفت، با وجود اظهار تمایل اکثریت نمایندگان مجلس جدید به نخستوزیری مجدد دکتر مصدق، ناگهان وی از سمت خود استعفا کرد. علت این امر کارشکنیهای اقلیت مجلس تحت رهبری «سیدحسن امامی» عدم ابراز تمایل مجلس سنا به زمامداری دکتر مصدق و اختلاف بر سر درخواست اختیارات بیشتر برای نخستوزیر بود.
دکتر مصدق 16 تیر به دلیل عدم اظهار تمایل مجلس سنا از قبول پست نخستوزیری خودداری کرد. 18 تیر از میان نمایندگان حاضر در مجلس سنا تنها ۱۴ نفر به زمامداری دکتر مصدق ابراز تمایل کردند. آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی از روحانیون مشهور آن دوران، در واکنش به مخالفت مجلس سنا در تایید ادامه زمامداری دکتر مصدق، اعلامیه شدیداللحنی صادر کرد. از طرف احزاب، گروهها، اصناف، پیشهوران و بازاریان نیز تلگرافها و نامههای فراوانی در حمایت از مصدق به مرکز ارسال شد. تحت فشار گروههای سیاسی و درخواستهای مکرر مردم و اظهار تمایل مجلس شورای ملی، شاه بهرغم مخالفت مجلس سنا، فرمان نخستوزیری دکتر مصدق را صادر کرد. مصدق این بار اعطای اختیارات 6 ماهه و درخواست مقام وزارت جنگ را پیششرط پذیرش مقام نخستوزیری قرار داد. در این شرایط دکتر مصدق روز ۲۵ تیر ۱۳۳۱ برای مشورت و تبادل نظر درباره وزیران جدید به دیدار شاه رفت.
وزارت جنگ برای نخستوزیر به معنی کاستن از قدرت شاه بود زیرا رضاخان به کمک همین وزارت جنگ بود که به قدرت رسیده بود. این امر برای محمدرضا شاه گران آمد. مصدق در این روز، پس از 3 ساعت گفتوگو با شاه، استعفا کرد. مصدق نخستوزیر بود و برابر قانون اساسی با وزرا مسؤولیت مشترک داشت و وزیر جنگ را هم رئیس دولت باید انتخاب میکرد. اما شاه این را طبق سابقه به خود اختصاص داده بود و نمیخواست صرفنظر کند و آن را از لوازم فرماندهی کل قوا میدانست و چون مصدق خود را در عین حال وزیر جنگ قرار داده بود و شاه حاضر به تسلیم نبود بدون مشورت با سران نهضت یا همکاران در مقام استعفا برآمد.
با استعفای مصدق و پذیرش آن از سوی شاه، مجلس برای رأی به نخستوزیر جدید وارد شور شد و از 42 نماینده که بیش از نصف نمایندگان بودند، به احمد قوام 40 رأی اعتماد دادند، در حالی که این جلسه قانونی نبود زیرا حد نصاب لازم را نداشت و نمایندگان نهضت ملی جلسه دیگری داشتند. شاه که ارتش را در اختیار داشت، به فرمانداری نظامی دستور کنترل اوضاع و جلوگیری از آشوب را داد، تانکها در خیابانها مستقر شدند. عدهای از نمایندگان فرصتطلب با محاصره مجلس توسط نظامیان، پنهانی همکاری خود را با قوام اعلام کردند. شاه با قوام موافق نبود اما با شرایط پیشآمده، تسلیم نظر آمریکا و انگلیس شده بود. قوام 28 تیر درخواست اختیارات فوقالعاده برای اعاده امنیت در سراسر کشور کرد. از این رو شاه به قوام دستور داد برای برقراری نظم از نیروی نظامی استفاده کند و به او قول داد در صورت وخامت اوضاع، فرمان انحلال مجلس را صادر کند.
حرکت توفانی آیتالله کاشانی
در این هنگام آیتالله کاشانی به مخالفت شدید با حکومت قوام پرداخت و مردم را به مبارزه دعوت کرد. آیتالله کاشانی طی اعلامیهای خطاب به قوام چنین گفت: «احمد قوام باید بداند در سرزمینی که مردم رنجدیده آن پس از سالها رنج و تعب، شانه از زیر بار دیکتاتوری بیرون کشیدهاند، نباید اختناق افکار و عقاید را اعلام و مردم را به اعدام دستهجمعی تهدید نماید. من صریحاً میگویم بر عموم برادران مسلمان لازم است در راه این جهاد کمر همت بربسته و برای آخرین مرتبه به صاحبان سیاست استعماری ثابت کنند تلاش آنان در به دست آوردن قدرت و سیطره گذشته محال است و ملت مسلمان ایران به هیچیک از بیگانگان اجازه نخواهد داد به دست مزدوران آزمایششده، استقلال آنان پایمال و نام باعظمت و پرافتخاری که ملت ایران بر اثر مبارزه مقدس خود به دست آورده است، مبدل به ذلت و سرشکستگی شود».
آیتالله کاشانی سپس در مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی صراحتاً اعلام کرد: «اگر قوام ظرف 48 ساعت نرود اعلام جهاد خواهم کرد و شخصاً کفن پوشیده پیشاپیش مردم به مبارزه خواهم پرداخت». پس از این موضعگیری قاطع آیتالله کاشانی و تعطیل بازار و مغازهها، مردم روز 30 تیر به خیابانها آمدند و خواستار سرنگونی قوام شدند.
دولت برای مقابله با مخالفتهای مردمی دستورات اکیدی به نیروهای شهربانی و ارتش صادر کرد ولی با وجود سرکوب شدید، نارضایتی مردمی از دولت قوام و حمایت از دکتر مصدق به اوج خود رسید. شعار «یا مرگ یا مصدق» آن روز در خیابانها طنینانداز شد. اعتصابات، تظاهرات خیابانی و درگیریهای مردمی با پلیس و ارتش گسترش یافت و با اعلام تعطیلی روز 30 تیر از سوی گروهها، احزاب، جمعیتهای دینی و سیاسی هوادار دکتر مصدق، درگیری به اوج رسید. در این روز نیروهای نظامی، مردم را به گلوله بسته و عدهای را به شهادت رساندند. سرلشکر «وثوق» فرمانده ژاندارمری نیز کفنپوشان باختران [کرمانشاه]، همدان و قزوین را در کاروانسرا سنگی به گلوله بست و از حرکت آنان به تهران جلوگیری کرد.
پس از آن نمایندگان دولت و شاه با عجله به ملاقات آیتالله کاشانی رفتند تا ایشان را به آرام کردن مردم راضی کنند. اما وی با صراحت درخواست آنان را رد کرده و تاکید کرد اگر قوام کنار نرود، اعلام جهاد خواهد کرد. شاه که موقعیت خویش را در خطر میدید دولت قوام را غروب روز 30 تیر برکنار و در همان روز از 64 نماینده مجلس 61 نفر به زمامداری دکتر مصدق اظهار تمایل کردند و شاه نیز مجبور به صدور فرمان نخستوزیری مصدق در 31 تیر شد. بدین صورت جنبش مردمی توانست با حمایت از دکتر مصدق، دولت مورد درخواست خود را تعیین کند.
30 تیر 31 تا 28 مرداد 32، روزهای جدایی مصدق از ملت
روی کار آمدن مصدق در دور دوم اما بسیار متفاوت بود. اولا فشار اقتصادی تحریم خرید نفت که از سوی انگلیسیها رقم خورده بود، مصدق را به فکر اعتماد به آمریکاییها انداخت و گرایش مصدق به آمریکا زیاد شد، غافل از اینکه آمریکا در پس پرده با انگلیس بر سر ایران به تفاهم رسیده است و مصدق تنها با اعتمادش به آمریکاییها کار را برای آنها سادهتر کرده است. از طرف دیگر مصدق فاصلهاش را با نیروهای انقلابی و متدین بیشتر کرد و پشتوانه مردمیاش روز به روز کمرنگتر شد.
مصدق در این دوره، اقدام به تصفیه نیروهای نزدیک به خود کرد و اولین مغضوبان مصدق متاخر، «فداییان اسلام»ی بود که جرقههای ملی شدن نفت را زده بود. پس از پیروزی مصدق، «نواب صفوی» تنها زندانی سیاسی ملیون بود و فداییان تنها مغضوبان سیاسی درگاه مصدق. نفر بعدی که مصدق از او فاصله گرفت، آیتالله کاشانی بود که همه پشتوانه مردمی مصدق از حمایت ایشان حاصل شده بود. مصدق که روزی خود با رأی مردم به مجلس ملی راه یافته بود و مجلس را دست قدرت ملت میدانست، مجلس هفدهمی را که آیتالله کاشانی، ریاست آن را به اصرار ملیگراها پذیرفته بود منحل کرد و ایشان را از صحنه سیاسی کشور کنار گذاشت. آیتالله کاشانی حتی یک روز قبل از وقوع کودتای 28 مرداد 32، با ارسال نامهای به دکتر مصدق، به او خطر بروز کودتا را گوشزد کرد و پیشنهاد همکاری مجدد را برای جلوگیری از کودتا داد و نهایت تلاش خود را برای جلوگیری از وقوع کودتا و شکست نهضت به کار برد؛ هر چند دکتر مصدق در پاسخ او نوشت: «این جانب مستظهر به پشتیبانی ملت هستم».
استبداد رأی مصدق محدود به آیتالله کاشانی نمیشد و حتی شامل ملیگرایانی که مصدق با آنها جبهه ملی را تشکیل داده بود هم شد؛ به گونهای که هنگام کودتای 28 مرداد، تنها 5-4 نفر از حلقه ملیگرایان با مصدق مانده بودند.
آری! مصدق در چاهی که خود کنده بود فروافتاد و در این راه حتی فاطمی با او همراه نبود و برای او شهید نشد، چرا که فاطمی را بهخاطر اعلام جمهوری در 26 مرداد در جلالیه و دیگر اقداماتش علیه سلطنت اعدام کردند، نه به خاطر همکاری با مصدق و البته برخلاف فاطمی، مصدق تا آخر به شاه وفادار ماند و آنگونه که در تاریخ آمده هیچگاه لفظ «فدوی» را از نامههای خود برای شاه قلم نگرفت و به او گفت: «من برای پدرتان قسم نخوردم اما برای شما قسم میخورم.» و در آنجا که در اوج قدرت میتوانست بر شاه چیره شود، گفت: «پس از اینکه به اراده ملت مجددا مامور تشکیل دولت شد[م] روز اول مردادماه 1331 که احساسات مردم به اوج عظمت خود رسیده بود و همه از جریانات واقعه استحضار کامل دارند برای اینکه به کلی رفع نگرانی از اعلیحضرت بشود... این شرح را: «دشمن قرآن باشم اگر بخواهم برخلاف قانون اساسی عمل بکنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم را تغییر دهند، من ریاست جمهور را قبول نمایم» بر پشت کلامالله مجید نوشته و نزد حضورشان فرستادم.» و همچنین آخرین کلماتش در دادگاه که گفت: «از کجای کلمات من و الفاظ من- که آن مرد توضیحاتی داد- فهمیدید که من مخالف شاه هستم (در اینجا گریه به دکتر مصدق دست داد). من میگویم شاهی میخواهیم که پادشاه این مملکت باشد و همیشه شاه باشد و هر وقت گفتند برو بگوید پادشاه این مملکت هستم و هیچ جا نمیروم... گفتند من مخالف شاه هستم. بگذارید شاه بداند که من خادم او هستم».
برخلاف نیروهای مذهبی و متدین که نهتنها ارادتی به شاه نداشتند و یکی از خوشحالیهای اصلیشان بعد از 30 تیر، به حاشیه رفتن شاه در ایران بود، مصدق همچنان عرض ارادتهای خود را به شاه ابلاغ میداشت و همین باعث شده بود مصدق از چشم ملت نیز بیفتد. مصدق متاخر اگر در چند چیز شاخص باشد، یکی عدم همدلی با نیروهای متدین، مردمی، ضدشاه و دیگری اعتماد و خوشبینی به بیگانه بود که در نهایت منجر به سقوطش شد.
اتفاقات در 28 مرداد خیلی سریع رخ داد. نزدیک ظهر شعبان بیمخ و دار و دستهاش در لالهزار، امیریه، بهارستان، بازار، میدان سپه و... همه داشتند با قمه و چوب و چماق مردم را میزدند و «زندهباد شاه» و «مرده باد مصدق» میگفتند. چند ساعت بعد رادیو در میدان ارک تسخیر شد و شب دقیقا رأس ساعت 7 اعلام شد کودتا شده و مصدق برکنار شده است. اتفاقی که در 30 تیر افتاد و در 28 مرداد نیفتاد حضور مردم بود، این بار دیگر کسی به خیابان نیامد که بگوید «یا مرگ یا مصدق»!