امیر استکی: به جرأت میتوان گفت یکی از کلیشهایترین موضوعاتی که جراید در کشور ما به آن میپردازند مساله مدیران دولتی است. البته اینکه از عنوان کلیشهای برای آن استفاده میشود دال بر این نیست که پرداختن به آن اهمیتی ندارد و به نوعی نقدی مبتذل است، بلکه از آن جهت کلیشهای شده که بیشتر به بیان و توصیف مساله پرداخته میشود و مکررا اعلام میشود ما در پارهای مناصب دولتی مدیرانی داریم که عموما تخصص خاصی ندارند و بیشتر بر مبنای روابط سیاسی به کار گرفته میشوند و مانند قانون بقای جرم از بین نمیروند و به وجود هم نمیآیند بلکه از میزی به میز دیگر منتقل میشوند. هر گروه و دسته سیاسی هم در مملکت ما توبره مدیران خود را دارد و هنگامی که چرخ قدرت چرخید در توبرهای بسته میشود و توبره جدیدی گشوده میشود و خب! این مسالهای است که همه کم و بیش از آن مطلعیم و هر کداممان هم چندین مورد از آن در ذهن داریم و نیاز به بیان مثال و کشف موارد جدید نیست.
به نظر میرسد ما نیاز به بهکارگیری مدیران حرفهای داریم البته نه به معنای اینکه کسانی را بهکار بگیریم که حرفهشان مدیریت است بلکه باید از کسانی استفاده کنیم که در آن زمینه ویژه، حرفهای هستند و توانایی مدیریتی نیز دارند و باز هم باید یادآوری کنیم که این هم مساله جدیدی نیست و راهکاری است که از بس مطرح شده است رنگ و بوی کلیشه به خود گرفته است. خیلی هم از لسان همه کس میشنویم که راهکار حل معضلات مدیریتی و اجرایی کشور شایستهسالاری و بهکار گرفتن متخصصان است. یعنی خیلی ساده باید بیان کرد که این یک اصل عقلایی است و هر شیر پاک خورده سلیمالنفسی هم حتما همین راهکار را مطرح میکند و مخلص کلام اینکه راه روشن است.
اما چگونه میشود ما شاهد این هستیم که این اصل بسیار روشن و بدیهی به کرات در عرصه مدیریت کشور نقض میشود و مثلا میبینیم فلان مدیر که تا همین 9 ماه پیش جزو مدیران و معاونان ردهبالای صندوق توسعه ملی بود و از گیرندگان حقوقهای نجومی، امروز سر از استانداری فلان استان درآورده است و شده است آقای استاندار آن هم با 60 سال سن!
یعنی در این سیستم اینقدر هم برای افکار عمومی احترام قائل نیستند که لااقل این جور وقتها چند وقتی اینگونه مدیران را در آبنمک بگذارند و به احترام آن خیل حداقل حقوقبگیران هم که شده یک مدت کوتاه هم مملکت را از خدمات گهربار این دوستان محروم کنند؟ اما آخر چرا این قاعده عقلایی که در بالا گفتیم و در مثال اخیر هم کاملا توضیح دادیم در مملکتداری مدعیان اعتدال و میانهروی و عقلورزی بهکار بسته نمیشود؟ نکند خدای ناکرده از موهبت عقل برخوردار نیستند؟ صدالبته که چنین نیست و انسانهای بسیار زیرک و عاقلی امروز در رأس امورند. پس واقعا دلیل عمل نکردن به این اصل ساده و بدیهی عقلی چیست؟ در ادامه و پس از بیان یک مقدمه کوتاه خدمتتان توضیح خواهیم داد که چرا!؟
شاید عبارت «family business» را قبلا شنیده باشید و با آن آشنایی داشته باشید. این مفهوم را به آن دسته از کسبوکارهایی اطلاق میکنند که در آن زمام امور بهدست مدیرانی است که در درجه اول به علت روابط فامیلی و در درجه دوم به علت داشتن توانایی و تخصص به کار گمارده میشوند. یک پدر به همراه فرزندانش و احتمالا دیگر کسان و خویشان نزدیک به اداره یک مجموعه و کسبوکار میپردازند و در آن اولویت، رشد اعضای خانواده و مشغول کار بودن آنهاست و در بسیاری از موارد هم این اصل که انتخابهای بهتری میتواند برای مناصب خارج از عرصه خانواده وجود داشته باشد آگاهانه کنار گذاشته میشود و بهرهوری بیشتر پای حفظ دایره منافع و قدرت، قربانی میشود. و این قربانی شدن آگاهانه و دلبخواه است. البته این مفهوم از حداقل جایگزین شدن فرزندان به جای پدران در عرصه مدیریت کلان تا بهکارگیری گسترده خانواده در بسیاری موقعیتها را شامل میشود. نمونههای موفق و ناموفق این سیستم هم به کرات مشاهده میشوند که پرداختن به آنها منظور نظر ما در این نوشته نیست بلکه آنچه ما از این توضیحات مد نظر داشتیم همانا قربانی کردن آگاهانه کارآمدی و بهرهوری پای حفظ دایره منافع و قدرت درون ساختار خانواده است. به نوعی در این سیستم و طرز فکر، موسسان و کسانی که سیستم را به بالندگی و رشد رساندهاند خواهان این هستند که این فرصت و موقعیت حاصل از کار و تلاش آنها(به معنایی فراتر از منافع صرف اقتصادی) به بستگان خونی و فرزندان آنها برسد و اگر دقیق بنگریم بسیاری از ما نیز چنین تصوری خواهیم داشت.
به نظر میرسد اکنون شرایط برای بیان نظر ما درباره چرایی رعایت نشدن اصل عقلایی که پیشتر توضیح دادیم در مناصب مدیریتی کشور، آماده باشد. به شکل کلی و در یک نگاه از بالا ما شاهد این هستیم که نگاه به اداره مملکت توسط صاحبان کنونی قدرت از نوع همان
«family business» است که توضیح دادیم؛ با این تفاوت که مفهوم خانواده در اینجا موسعتر و فراتر از مفهوم سنتی خانواده است اگرچه پیوندهای خونی و خویشاوندی در آن نقشی محوری دارند. ما بیشتر با مفهومی از خانواده شبیه آنچه در گروههای مافیایی ایتالیایی از آن مراد میشود مواجه هستیم؛ یک خانواده گسترده از وفاداران و دوستان که عمده روابط درون آن به نوعی خویشاوندی و خونی است. نوعی کاست سیاسی که بشدت به یکدیگر وفادار هستند و منافع کاست و گروه خود را در اولویت قرار میدهند و در همینجاست که براحتی و آگاهانه و عامدانه اصل انتخاب بهتر به اولویت انتخاب بهترین از میان کاست سیاسی تغییر میکند و فلان مدیر ناکارآمد که به جبر افکار عمومی برکنار شده است پس از زمان کوتاهی به سمت یک پست مدیریتی دیگر روانه میشود. خطاها نیز در درون این سیستم تا زمانی که به نوعی خیانت به خانواده نباشد براحتی رفع و رجوع میشود.
و عدم توجه به این وضعیت است که باعث میشود بسیاری از نقدها و تحلیلها در باب ناکارآمدی مدیریتی در کشور در سطح توصیف صورت مساله باقی بماند و راهکارهای ارائه شده هم به بیان اصل ساده عقلایی شایستهسالاری محدود.
در صورتی که در گام اول و برای حل بسیاری از مسائل و معضلات جاری کشور باید به آگاه ساختن مردم از زوایای مختلف این الیگارشی
سیاسی - اقتصادی موجود در کشور پرداخت و سپس گام به گام و با پشتوانه حمایت مردمی شاهراههای اساسی منافع سیاسی و اقتصادی کشور را وادار به حضور در شرایط رقابتی کرد.