printlogo


کد خبر: 162567تاریخ: 1395/6/3 00:00
ورزش ایران داستان مهاجرت‌ها به باکو را جدی بگیرد
فرار استعداد به بهانه پول

مهدی طاهرخانی: یک جمهوری 25 ساله در شمال غرب ایران با جمعیت تقریبی 10 میلیون نفر رویاهای بزرگی را در سر می‌پروراند. به نوعی شاید شب‌ها خواب احیای چیزی مثل عثمانی را می‌بیند و از این رو همزمان که در حال مهندسی گذشته‌اش با تحریف تاریخ است، به هر رسنی چنگ می‌اندازد تا حال و آینده‌اش را هم آباد کند. یک روز چوگان را به اسم خودشان به ثبت می‌رسانند و روز دیگر شاعر پارسی‌گو را به صرف دفن در گنجه، میراث خود می‌نامند، فارغ از اینکه به شهادت اکثر کارشناسان حوزه ادبی، نظامی اصلا ترک‌زبان نبوده و شعری هم به این زبان ندارد. البته از همان زمان اتحاد جماهیر شوروی تلاش فراوانی بر ضبط او انجام پذیرفت حتی یک دیوان با زبان ترکی هم به او بستند که در جعلی بودنش همین بس که خلیج‌فارس را با نام دیگری خطاب کنیم. آذری‌های غیرایرانی، همه تلاش خود را برای پیشینه‌سازی انجام می‌دهند اما دغدغه این نوشته گذشته دزدی نیست بلکه ما نگران آینده‌ای هستیم که به نم‌نمک در حال سرقت است و متاسفانه هیچ حرکت بازدارنده‌ای از سوی مسؤولان کشورمان فراخور این دغدغه صورت نمی‌گیرد.
در طول سال‌های اخیر در حوزه ورزش، بارها خبر مهاجرت ورزشکاران ایرانی مخابره شده است اما این دست از مهاجرت‌ها به چند نوع است؛ عده‌ای برای همیشه از ایران می‌روند و به بهانه زندگی بهتر، شانس خود را در غرب جست‌وجو می‌کنند. شاید نمونه دم‌دستی این اتفاق، حضور «راحله آسمانی» تکواندوکای ایرانی در کشور بلژیک باشد. بدون تردید او رفته تا باقی عمرش را در غرب بگذراند. اما دسته دیگر ورزشکارانی‌ هستند که اتوبوسی به جمهوری 25 ساله آذربایجان می‌روند. تعدادشان هم کم نیست. نه باکو وضعیت بهتری از تهران دارد و نه آذربایجان بهشت‌تر از ایران است. هیچ ورزشکاری هم آنجا را برای ادامه زندگی انتخاب نمی‌کند، اینجا پای پول در میان است و عوض کردن پرچم هنگام مسابقه. تا قبل از مسابقه تکواندوی مهدی خدابخشی و میلاد بیگی در المپیک ریو، حساسیت چندان زیادی روی این مهاجرت‌های صرفا مالی وجود نداشت، چرا که در چند سال اخیر در کشتی فرنگی، هرگاه ایرانی‌ها مقابل ورزشکاران ایرانی آذربایجان قرار گرفتند، پیروزی با ما بود و از این رو حساسیت زیادی ایجاد نشد. اما این بار قصه در تکواندو متفاوت بود. مهدی خدابخشی یک شکست بسیار تلخ و تحقیرآمیز مقابل میلاد بیگی متحمل شد تا کاروان ایران شانس مدال ولو برنز خود را از دست بدهد و در سوی مقابل این بیگی بود که برای جمهوری آذربایجان، یک برنز صید کرد. صحبت‌های رئیس فدراسیون تکواندوی ایران پس از این مسابقه و استفاده از کلمه «مزدور» برای بیگی نه مهماندوست، باعث شد موافقان و مخالفان در چند روز گذشته مطالب متعددی در این باره بنویسند. بهتر است از زاویه دیگر و با لایه‌برداری منصفانه به این پدیده نگاه کنیم.
در عالم ورزش، ورزشکاران متعددی را می‌بینیم که اصلیت‌شان برای جای دیگری است اما بنا به دلایلی برای کشور و پرچم دیگری می‌جنگند. نمونه نخست ورزشکارانی هستند که از همان بدو تولد یا سنین بسیار پایین به کشور دیگری مهاجرت کردند و کلا محصول کشور دوم به حساب می‌آیند تا زادگاه خویش. فریدون زندی و اشکان دژاگه بهترین نمونه برای مثال هستند. آنها صفر تا صد پیشرفت خود را مدیون سیستم آموزشی کشور دوم هستند. از این رو اگر بر فرض مثال دژاگه هم‌اکنون بازیکن ثابت تیم‌ملی آلمان هم بود، نمی‌شد هیچ گله‌ای درباره ملیتش کرد ولو اینکه هم پدر و هم مادرش ایرانی باشند. با این وجود به این دو در تیم‌ملی فوتبال آلمان فرصت نرسید و ترجیح دادند برای کشور اصلی خود بازی کنند.
نمونه دوم ورزشکارانی هستند که بنا به هر دلیلی (ولو ازدواج با یک خارجی) از کشور خود مهاجرت می‌کنند. آنها بزرگ شده کشور زادگاه هستند و طبیعتا تمام آموزش‌های خود را در کشور اصلی می‌بینند و به گونه‌ای مدیون آن هستند اما انسان حق انتخاب دارد و آنها برای عوض کردن مسیر زندگی خود به کشور دیگری می‌روند. به عنوان مثال راحله آسمانی تبعه بلژیک شد و این تکواندوکای ایرانی را با پرچم بلژیک در المپیک دیدیم یا «تاتسیانا ایلیوشچانکا» که صفر تا صدش بلاروس است اما به خاطر ازدواج با یک ایرانی، به کشور ما آمد و ترجیح داد برای ما وزنه پرتاب کند و حالا ما او را «لیلا رجبی» می‌شناسیم.
تا حدود زیادی ورزش جهان چنین مهاجرانی را در دل خود دیده است. اما یک نوع دیگر هم داریم که با دو نمونه قبلی تفاوت‌های بنیادین دارد. فرد در یک کشور به دنیا می‌آید؛ همه آموزش‌های لازم را در همان کشور می‌بیند، از زندگی در کشورش هم کاملا راضی است اما می‌خواهد مهارتش را بفروشد.
به همه ورزشکاران کشور قطر نگاه بیندازید. تقریبا پر از این دسته از ورزشکاران است که برای «پول» در گام نخست و سپس فرصت ملی‌پوش شدن در وهله دوم، حاضر شدند به کشور زادگاه و سیستم آموزشی‌ای که آنها را پروراند، پشت و برای پرچم دیگری افتخارآفرینی کنند. آنچه این روزها در ورزش ما رخ داده و متاسفانه بین حامیان و منتقدان جنگ بزرگی شکل گرفته است، دقیقا همین نوع سوم است. سامان طهماسبی و صباح شریعتی برای پول بیشتر حاضر شدند پرچم ایران را بیندازند و پرچم آذربایجان را بر سر بگیرند. میلاد بیگی در صورتی که تا دو سال قبل برای تیم‌ملی تکواندوی ما پا می‌زد، یک سال و نیم قبل به بهانه ادامه تحصیل به باکو رفت و به همین راحتی تابعیت آذربایجان را پذیرفت. برخلاف فوتبال که فیفا تاکید می‌کند اگر یک بار در تیم‌ملی بزرگسالان کشوری بازی کرده باشی، دیگر به هیچ عنوان اجازه تغییر تابعیت نداری، در سایر ورزش‌ها این محدودیت‌ها وجود ندارد. از این رو باید نگران موضوع آذربایجان بود. از سویی داستان ورزشکار و مربی کاملا با یکدیگر متفاوت است. مربی می‌تواند علمش را در اختیار هر کشوری قرار دهد و هیچ محدودیتی در این مورد وجود ندارد از این رو کسی نمی‌تواند ادعا کند رضا مهماندوست به ایران خیانت کرده است. اما داستان ورزشکار کاملا متفاوت است. آذریابجان می‌خواهد به هر قیمتی برای خودش، جایگاهی در ورزش جهان دست و پا کند از این رو بدون ترمز در هر رشته‌ای سراغ ورزشکاران مختلف می‌رود. همانطور که بسیاری از کشتی‌گیران این کشور چه در فرنگی چه در آزاد کلا آذربایجانی نیستند. اما موضوع مهم نوع سیاستی است که مدیران و دست اندرکاران ورزش ما باید پیش بگیرند.
میلاد بیگی همانند هر انسان آزادی حق انتخاب دارد همانطور که هر یک از ما مختاریم تصمیم بگیریم در کجای جهان زندگی کنیم. اما وقتی یک ورزشکار به اسم آزادی و حق انتخاب می‌تواند به راحتی به ملیت و خاک مادری‌اش پشت کند، چرا کشور او باید همچنان تابعیت او را قبول داشته باشد؟ زدن برچسب «مزدور» در عالم ورزش به ورزشکاران خوشایند نیست، ولو اگر آن ورزشکار تنها برای پول بیشتر حاضر شده باشد پرچم کشور دیگری را در المپیک بالای سرش ببرد و شادمانی کند. اما با توجه به خطر بزرگی به اسم جمهوری آذربایجان لازم است کشور ما راهکاری بیندیشد که ورزشکاران دو تابعیتی، هزینه‌ای را متقبل شوند. آنها نه اطلاعات طبقه‌بندی شده نظامی ایران را فروختند که لازم‌المجازات باشند و نه خیانتی را مرتکب شدند که مستحق انواع ناسزا باشند. تنها می‌شود مثل خود آنها عمل کرد؛ وقتی ملیت ایرانی برای او مهم نیست چرا ایرانی بودن او برای ایران مهم باشد؟ از این رو باطل کردن ملیت ایرانی این دست از ورزشکاران (نوع سوم) باید در دستور کار قرار بگیرد. اینگونه نباشد که او براحتی در ایران زندگی کند، از سیستم آموزشی ما در هر رشته ورزشی بیشترین بهره را ببرد اما وقتی هنگام مسابقات جهانی و المپیک می‌شود بیاید و رودرروی کشور ما قرار بگیرد.
اگر آنها پشت در سفارت ایران در فلان کشور معطل شوند تا ویزای حضور در خاک مادری‌شان را بگیرند یا اینکه بیشتر از یک مدت محدود نتوانند در ایران اقامت کنند، آن وقت کمترین بها را برای انتخاب آزادشان پرداخت کرده‌اند. صباح شریعتی و میلاد بیگی برای جمهوری آذربایجان در کشتی فرنگی و تکواندو 2 مدال برنز آوردند، قطعا دلارهای فراوانی را بابت این کار بزرگشان خواهند گرفت (نوش جانشان) بویژه برای آن لحظه‌ای که پرچم جمهوری آذربایجان را بر سر گرفتند و در سالن دور افتخار زدند. اما بهای این انتخاب باید پرداخت شود. تا امروز متاسفانه در مجلس ما هیچ قانونی در این باره وضع نشده اما حالا وقتش رسیده برای کم کردن این سیل مهاجرت‌ها که شاید بشود نام «فرار استعداد» را رویش گذاشت، کاری انجام داد. کسی خبر دارد اصلا این ورزشکاران همچنان یارانه هم می‌گیرند یا نه؟
اینکه مخالفان این ورزشکاران به آنان مزدور بگویند صحیح و اخلاقی نیست و از سوی دیگر موافقان هم بخواهند با قاطی کردن هر سه نوع مهاجرت، همه چیز را عادی و محصول مدرنیته بدانند هم اشتباه محض است.
همانطور که در جام‌جهانی 2014 هرگاه دیگو کاستای صددرصد برزیلی، با پیراهن تیم‌ملی فوتبال اسپانیا در استادیوم فونته نووا صاحب توپ می‌شد از سوی هم‌میهنانش شدیدا مورد تسمخر و شماتت قرار می‌گرفت یا هرگاه مسعوت اوزیل (مهاجر نوع اول) با تیم‌ملی آلمان مقابل ترکیه قرار می‌گیرد، بیشترین ناسزاها را می‌شنود یعنی انسان حق انتخاب دارد اما هر انتخابی شاید بهای منفور شدن پیش یک ملت را داشته باشد و چه دردی بالاتر از اینکه قهرمان و نخبه باشی اما با تمام وجود مردمت از تو متنفر باشند.


Page Generated in 0/0068 sec