دکتر زهرا طباخی: زمانی که دولت دکتر حسن روحانی سکان سیاست خارجی کشور را در دست گرفت، شعاری جز تلاش برای «همگرایی جهانی» با متناظر دانستن نسبی «جهان» با «غرب» از آن به گوش نمیرسید. سیاستی که «ترکیه» را الگوی ساز و کار «تعاملی» معرفی میکرد که موفق شده با ایجاد محبوبیت منطقهای، به مرحله الهامبخشی در جهان برسد! ترکیه در خط تاریخی حرکت با استراتژی اتحاد و ائتلاف تاکتیکی با دشمنان اصولی، از آمریکا و ناتو گرفته تا رژیم غاصب صهیونیستی، ضربه شد. اکنون ترکها در نقطه عطف درگیری با داعش، کردهای استقلالطلب، گولنیستهای غربگرا، آوارگان سوری و بنیادگرایان سلفی دقیقا میان تلخی حاصل از جهانگرایی و سردی ناشی از انزواطلبی، مستاصل به افق خیره شدهاند و بدون ارتش مقتدر، آینده چندان روشنی برای آنها متصور نیست.
اما در شرایطی که چنین تجربه عبرتانگیزی در مقابل چشمان سکانداران فعلی دیپلماسی کشورمان رژه میرود، بحثهایی پیرامون ضرورت خلع سلاح داوطلبانه مولفههای درونی قدرت ایران، به گوش میرسد. سیاستی که نوعی انزواطلبی رسمی در عین حل تعارض با آمریکا را برای دوام نظام ضروری برمیشمارد و تخطی از این مسیر را مساوی با تجربه فروپاشی شوروی در دوره پس از توافق «سالت» با موضوع محدودسازی جنگافزارهای راهبردی ارزیابی میکند. اما چرا روند مذکور به دور از واقعگرایی و غیرعقلایی است؟
ضرورت پایش قدرت
«هنریکیسینجر»، استراتژیست معروف آمریکایی، مهر 93 در مصاحبه با رادیو ملی آمریکا (NPR) با اشاره به جایگاه تاریخی ایران و نفوذ این کشور در منطقه خاورمیانه، ایران را مستعدترین کشور منطقه برای ایجاد هژمونی و تشکیل یک امپراتوری قوی در خاورمیانه دانست. فارغ از اینکه اهداف حضور فعالانه ایران در منطقه غرب آسیا تا چه میزان با هدفگذاری مذکور متفاوت است، واقعگرایی و درک علل اعتراف دوست و دشمن به شرایط ایران در جهان در مرحله تبدیل از یک کشور با امکانات محدود فراملی به نیرویی موثر، غیرقابل چشمپوشی و توانمند در عرصه بینالمللی، مهم ارزیابی میشود. تنها بدون درک این موقعیت تاریخی است که میتوان برای ایران در آستانه ورود به باشگاه قدرتهای جهانی، نسخه «انزواگرایی جهانی» یا «چشمپوشی نجیبانه از قدرت» را پیشنهاد داد و به امید تعریف نقشی منطقهای توسط سایر قدرتها منتظر نشست. پس برنامهنویسی آیندهنگرانه برای سیاست خارجی یک کشور بدون درک سیر تکاملی نظام در مسیر قدرتافزایی میسر نیست.
تفسیر آینده جهان
در فضای بینالمللی نیز به نظر میرسد درک واقعگرایانهای از آینده جهان در پیشفرض نظریه «خلع سلاح داوطلبانه ایران» وجود ندارد. جهان مطابق تفسیری همهپذیر، در حال حرکت پرشتاب از حاکمیت تک قطبی به حکومت جهانی است. حکومتی که با به رسمیت شناختن قدرتهای نوظهور، به تعریف نظمی جدید در میانه بینظمی فراگیر حاکم بر جهان علاقهمند است و ترجیح میدهد از ابزارهای حاکمیت خوب یا قدرت اخلاقی بهرهمند شود. پس جهان برای پذیرش بازیگران قدرتمند و اخلاقمدار جدید آماده است. اما آیا دخالت در تحولات منطقه برای مبارزه با شر مطلق داعش و سایر آشوبآفرینان در همسایگی ایران، خود متضاد با اخلاق و ناقض «قدرت اخلاقی» نیست؟
تأثیر شکست آمریکایی
اخیرا در آمریکا رویکرد انزواطلبی به علت شکست دخالتهای نظامی این کشور در افغانستان و عراق و لیبی رشدی قابل توجه داشته است. به طور مثال اوباما در سخنرانی سالانه خود اعلام کرد سابقه و انگیزه درگیریهای خاورمیانه «به هزاران سال پیش برمیگردد». «تد کروز» نامزد جمهوریخواهان نیز از «صدام» و «معمر قذافی» به عنوان رهبران باثبات عراق و لیبی ستایش کرد و مطابق نظر اوبامای دموکرات اعلام کرد این جنگ ما نیست و آمریکا نباید بیرق لیبرال - دموکراسی را تا ابد بر دوش بکشد.
به نظر میرسد دیپلماتهای ایرانی نیز تحت تاثیر همین بحثها به نظریات انزواطلبانه علاقهمند شدهاند اما تاثیرپذیری از این نگاه اقلیتی در آمریکای متکثر، به این علت مذموم است که شرایط ایران در مرحله ظهور قدرت، با آمریکای در مسیر افول قدرت قابل مقایسه نیست. علاوه بر آن «قدرت» مطابق نظریه اخلاق، «مسؤولیت» به همراه دارد و علت شکست رویکردهای جهانگرایانه آمریکا دقیقا بیتوجهی به «ضرورت اخلاقی» است.
مسؤولیت اخلاقی قدرت
ایران اگر در شرایطی که دولت متحد همسایهاش در مرحله بلعیده شدن کامل توسط داعش قرار داشت موضع انزواگرایانه در پیش میگرفت، طبیعتا در نتایج گناه بینظمی حاصل از سقوط حکومت مردمی عراق، شریک بود، چرا که به مسؤولیت اخلاقی ناشی از قدرت، بیاعتنایی کرده بود. به همین نسبت شکست داعش با همراهی و همکاری ملت و دولت عراق، به بازتولید قدرت منطقهای و فراملی ایران به علت «استفاده اخلاقی از قدرت» منجر شد. پس عمل به مسؤولیتهای فراملی برابر ظهور بینظمی و آشوب در منطقه، نه تنها غیراخلاقی نیست بلکه عینا مطابق عمل به دستورالعمل اخلاقیات جهانی است. موضوعی که در منشور مللمتحد نیز بهرغم ممنوعیت جنگ، با مستثنا شدن اقدام جمعی برای حفظ صلح یا دفاع مشروع برابر حمله نظامی، مورد توجه قرار گرفته و اصل عدم مداخله خارجی در امور کشورها را تعدیل کرده است.
علاوه بر آن حرکت بسیار خوب سپاه قدس، در ایجاد «ائتلاف منطقهای» برای مبارزه با بینظمی، مشروعیت اخلاقی مبارزه با داعش و گروههای نظامی آشوبگر را در منظر حقوقی ارتقا نیز داده است. دقیقا به همین دلیل است که در ابتدای تشکیل ائتلاف، اوباما مصر بود آمریکا در همکاری مشترک با ایران، مدیریت جریان مذکور را عهدهدار شود تا در نقش «ناظم عادل» و «اخلاقمدار»، گذشته سیاه مداخلات بیوقت و غیراخلاقی این کشور را تا حدی سفیدنمایی کند. با همین تحلیل عصبانیت ایالات متحده از حضور نظامی روسیه در ائتلاف ضدداعش و پرواز از پایگاه ایرانی نوژه را میتوان تفسیر کرد.
پس دخالت در کشورهای دیگر برای سرنگونی «حکام دیکتاتور» هر چند در ابتدا ممکن است به شادی ملتها منجر شود اما به علت اجرای برنامهای تکمرحلهای و بیاعتنا به فرهنگ، نیازها و خواستههای ملتها، خلاف اخلاق و فاقد مشروعیت و افزاینده بینظمی منطقهای با قابلیت سرایت ناامنی به سایر مناطق جهان است. راز سرخوردگی آمریکا از نقشآفرینی در زمین غصبی لیبی و عراق و افغانستان و سوریه و حرکت آرام آمریکا به سمت انزواگرایی سیاسی در همین ماجراست و این قضیه از کمترین نسبت با نوع و هدف ورود ایران به غائلههای سوریه و عراق برخوردار است.
خیانت سیناترایی
با درک صحیح سرفصل «تعهد به مسؤولیت ناشی از قدرت» میتوان شکست و فروپاشی شوروی پس از پایان نسبی جنگ سرد به دنبال گفتوگوها و توافقات با آمریکا را نیز به شیوهای متفاوت تحلیل کرد. به عبارت ساده، شوروی از درون پس از توافق با آمریکا برای محدودسازی جنگافزارهای اتمی (سالت)، دچار فروپاشی شد، چرا که در بعد جهانی انزواطلبی و در فضای داخلی جهانگرایی را در پیش گرفت! آیا غیر از این است که گورباچف با دکترین دوگانه پرسترویکا(اصلاحات اقتصادی) و گلاسنوست (فضای باز سیاسی)، عملا مولفههای قدرت شوروی را بایگانی کرد و نقش مهمی در پایان دادن به سلطه کمونیسم در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی بازی کرد؟ این واقعیتی بود که امام خمینی(ره) از جماران رصد کردند و به روسها متذکر شدند اما آنها در حماقتی آشکار و بیگانه با واقعگرایی، با «دکترین سیناترا»ی گنادی گراسیمف، پروسه فروپاشی را تسریع نیز کردند! گراسیمف سخنگوی وزارت خارجه شوروی بود که سال ۱۹۸۹ میلادی، 2 سال پیش از فروپاشی شوروی، سیاست جدید گورباچف در رفتار با کشورهای کمونیست اروپای شرقی را اعلام کرد و گفت: «اکنون دکترین ما دکترین فرانک سیناتراست. او آهنگی دارد که میگوید من کار را به شیوه خودم کردم؛ بنابراین هر کشوری به شیوه خودش تصمیم میگیرد از چه راهی برود!»
این عینا تزی است که دوستان نیویورکتایمزخوان ما در حوزه سیاست خارجی و فرهنگ داخلی در پیش گرفتهاند و تخطی از آن را حرکت در مسیر فروپاشی شوروی قلمداد میکنند! راست هم میگویند... فروپاشی به دنبال ترویج سیاست مک دونالدی ـ کنسرتی در داخل به نام حمایت از درهای باز فرهنگی، در جامعهای که نیازهای اساسیاش همچون مسکن و ازدواج و اشتغال بر زمین مانده و در بعد خارجی نیز نسخه انزوای داوطلبانه در فاز ابرقدرتی را توصیه میکند، دست نیافتنی نیست! چرا که مولفهای برای بازتولید قدرت ملی در داخل اعم از پیروزی در برابر قدرت خارجی یا امید بستن به تحرک و تلاش داخلی در مسیر اقتصاد مقاومتی باقی نمیماند.
واردات سیاست خارجی!
این حقیقتی انکارناپذیر است که واردات سیاست خارجی، از واردات هر کالای اساسی دیگری، خطرناکتر و خانمانبراندازتر است.
در دنیای امروز براندازی دولتهای دیگر و گسترش کانونهای آشوب برای آمریکا تبدیل به سرگرمی شده و این موضوعی است که نه برای روسیه قابل تحمل است نه ایران و سایر قدرتهای نوظهور جهان... این تخریب بیهدف، افول آمریکا را تسریع کرده و به تشکیل اتحادهای منطقهای انجامیده که در محاسبه برآیند قدرت در باشگاه حکومت جهانی تاثیر قابل توجهی دارند، چرا که به هیچ قدرتی بابت ایجاد بینظمی و آشوب، بلیت رستگاری در باشگاه ناظمان جهانی اعطا نمیشود. اگر در ادامه سیاست چندجانبهگرایی بتوانیم همراهی کشورهایی همچون چین، برزیل و حتی عقلای بلوک اروپایی را که از باز شدن عنقریب مرزهای ترکیه و شورش آوارگان وحشت کردهاند، جلب کنیم، امیدها برای ایجاد نظمی جدید در منطقه و پایان جنگ و خونریزی، جانی دوباره خواهد گرفت. اما با تمرکز بر سیاستهای بیپشتوانهای همچون «عقبنشینی غیرمسؤولانه» تنها دایره ناامنیها را به سمت داخل مرزهای داخلی توسعه داده و تضمینی به باشگاه بازندگان قدرت، نزول خواهیم کرد. انتخاب با ایرانیان است.