استفان زونس*: روز به روز دلایل و شواهد بیشتری آشکار میشود که نشان میدهد جنگ فاجعهآمیز تحمیلشده از سوی اسرائیل بر لبنان، با پشتیبانی ایالات متحده روی داده. دولت بوش از مدتها پیش تصمیم گرفته بود جنبش حزبالله را که به عقیده غرب، یک حرکت رادیکال سیاسی شیعی در لبنان بوده و کرسیهای قابل ملاحظهای نیز در پارلمان این کشور به دست آورده است، سرنگون کند. آمریکا در نظر داشت با استفاده از فضای باز دموکراتیک به دست آمده در لبنان، به دنبال خروج اجباری نیروهای نظامی سوری از این کشور در سال گذشته (2005)، به اهداف خود دست یابد؛ اما حزبالله این اقدامات را زمینهچینی دولت واشنگتن در جهت دموکراتیزه کردن منطقه در چارچوب طرحهای بزرگ آمریکا دانست. عدم تمایل این حزب به خلع سلاح نیروهایش در چارچوب قطعنامه سازمان ملل متحد از یک سو و ناتوانی دولت وقت لبنان در الزام آنان به خلع سلاح، باعث شد دولت «بوش» اسرائیل را به انجام عملیات نظامی، وادار کند.
در نشست 23 مه بین پرزیدنت «جورج دبلیو بوش» و نخستوزیر اسرائیل «ایهود اولمرت»، حمایت کامل ایالات متحده از حمله هر چه سریعتر ارتش اسرائیل به خاک لبنان اعلام شد. «سیمور هرش» در مقالهای که 21 آگوست در روزنامه «نیویورکر» به چاپ رسید، از آرزوی دیرپای مشاوران عالیرتبه پنتاگون درباره انجام یک حمله غافلگیرانه به حزبالله خبر داده بود. وی که خود جزو مشاوران دولت بوش محسوب میشد، اضافه کرده بود: «ما تمایل داشتیم حزبالله را نابود کنیم، اما امروز شخصی دیگر (اسرائیل) میتواند این وظیفه را انجام دهد».
البته دولت اسرائیل نیز خواهان انجام این کار بود. اگرچه چندین گزارش منتشرشده از سوی مطبوعات اسرائیلی وجود دارد که نشان میدهد تعدادی از مسؤولان اسرائیلی بویژه فرماندهان عالیرتبه نظامی آن، از فشارهای بوش بر دولت اولمرت مبنی بر شروع جنگ ناخشنود بودهاند اما باید دانست دولت اسرائیل نقشه حمله به خاک لبنان را از سال 2004 میلادی طراحی کرده بود.
همچنین در 21 جولای، مقالهای در نشریه «سانفرانسیسکو کرونیکل» منتشر شد که نشان میداد اسرائیل مقامات آمریکایی را با استفاده از اسلایدهای پاورپوینت رایانهای درباره ابعاد و جزئیات کامل این حمله، کاملاً توجیه کرده بود. دکتر «جرالد اشتینبرگ» استاد علوم سیاسی دانشگاه بارلان، به این روزنامه گفته بود: «در میان همه جنگهای دولت اسرائیل از سال 1948 میلادی تاکنون، در این جنگ، ارتش اسرائیل بیشترین آمادگی را تدارک دیده بود. در حقیقت، آمادهسازی مقدمات و تجهیزات این جنگ، به ماه مه سال 2000 میلادی بازمیگشت که اسرائیل در آن زمان، نیروهای خود را از خاک لبنان فراخوانده بود...».
بهرغم همه این مقدمهچینیها، دولت بوش و رهبران کنگره (از هر 2 جناح سیاسی) تلاش کردند این حملات ویرانگر را که به قتلعام 800 لبنانی انجامید، تنها عکسالعملی به اسارت 2 سرباز اسرائیلی گروگان گرفته شده در یک پست مرزبانی توسط نیروهای حزبالله ارزیابی کنند.
پارهای از گزارشها نیز حکایت از آن دارد که وزیر دفاع ایالات متحده، «دونالد رامسفلد» خوشبینی کمتری درباره نتایج حمله نظامی موردنظر اسرائیل به لبنان، در مقایسه با معاون رئیسجمهور «دیک چنی»، وزیر خارجه «کاندولیزا رایس» یا پرزیدنت جورج بوش داشته است. «رامسفلد» از قرار معلوم معتقد بود اسرائیل باید تمرکز کمتری بر بمبارانهای هوایی داشته و در عوض، عملیات زمینی خود را با قدرت بیشتری پیگیری کند، هر چند این تغییر میتواند تلفات نیروهای انسانی ارتش این کشور آن را بهگونه فزایندهای افزایش دهد.
البته به یاد داشته باشید که چندی پیش، یکی از ماموران سرشناس سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، از قول رامسفلد، دولت اسرائیل را «عروسک خیمهشببازی آمریکا» خوانده بود.
معاهده صلح ممکن است تنها یک سرعتگیر کوچک در مسیر اجرای نقشههای ایالات متحده، ارزیابی شود. علاوه بر این، حمله به حزبالله، نخستین مرحله از اقداماتی بود که دولت بوش در نظر داشت در راستای تغییرات اساسی در نقشه خاورمیانه، محقق کند.
به سوی ایران یا سوریه؟
30 جولای، روزنامه «اورشلیمپست» چاپ اسرائیل گزارش داد پرزیدنت بوش، اسرائیل را نسبت به گسترش دامنه جنگ به فراسوی خاک لبنان و حمله نظامی به سوریه، ترغیب کرده است. البته مسؤولان اسرائیلی این اقدام را «دیوانگی» خواندند.
در راستای حمایت از حملات اسرائیل، بخش رسانهای کاخ سفید، لیستی شامل نکات کلیدی مورد نظر خود را منتشر کرد که در آن، به مقالهای از سوی «ماکس بوت» که در روزنامه «لسآنجلستایمز» چاپ شده، اشاره شده است. ماکس بوت که یک عضو بلندپایه مرکز مطالعات امنیت ملی در شورای روابط خارجی آمریکاست، در مقاله خود مینویسد: «امروز زمانی است که اسرائیل باید دستکشهایش را از دست خارج کند». این جمله عملاً اسرائیل را نسبت به حمله به خاک سوریه تشویق میکند. وی میافزاید: «اسرائیل نیازمند سرنگونی دولت «بشار اسد» است. هر چند ممکن است این کار کمی سخت باشد اما با این کار، اسرائیل کار کثیف مورد نظر واشنگتن را انجام داده است».
از سوی دیگر، ایران نیز در برابر دید دولتمردان آمریکایی بوده است. حمله اسرائیل به خاک لبنان را باید بنا به گفته سیمور هرش، پیشدرآمدی بر «حمله پیشگیرانه احتمالی آمریکا در جهت نابودی تأسیسات هستهای ایران دانست».
در گام اول، دولت بوش نیازمند آن است که تواناییهایی بالقوه حزبالله را در جهت حمله به اسرائیل، در صورت حمله احتمالی آمریکا به خاک ایران، از بین ببرد، چرا که در صورت یورش ارتش ایالات متحده به خاک ایران، بیتردید اسرائیل با موشکهای ساخت ایران توسط جنبش حزبالله، آسیبهای فراوانی خواهد دید.
در روزهای آغازین بهار سال 2006، براساس گفته هرش، کاخ سفید به برنامهریزان بلندپایه خویش در نیروی هوایی ایالات متحده دستور داده بود ضمن مشورت با همتایان اسرائیلی خود، طرحی آماده کنند که براساس آن، ضمن یک حمله گسترده به خاک ایران، همزمان نیز حملهای پیشگیرانه به نیروهای حزبالله لبنان صورت گیرد. به علاوه، ژنرال «دان هالوتز» رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل و معمار اصلی حمله به لبنان، از مدتها پیش ضمن همکاری با رهبران آمریکا، در طراحی یک برنامه درباره حمله هوایی به خاک ایران، مشارکت داشته است.
روشن است که هدف بزرگتر دولت بوش در خاورمیانه، تشکیل اتحادیهای از کشورهای دیکتاتوری و عربتبار طرفدار آمریکا، بویژه کشورهای مصر، عربستان سعودی و اردن در برابر یک جبهه ستیزهجوی شیعه در حال رشد شامل حزبالله لبنان، ایران و در مرحلهای محدودتر عراق پس از سرنگونی صدام بود. همان طور که این دولتها به سرعت و به دنبال به اسارت گرفته شدن 2 سرباز اسرائیلی توسط چریکهای حزبالله، مخالفت خود را با این کار که موجب حمله اسرائیل به خاک لبنان نیز شد، اعلام کردند، هر چند این مخالفت، عملاً باعث شد این کشورها، همسو با آمریکا در ردیف حامیان جنگ علیه لبنان قرار گیرند.
آیا این جنگ، منافع اسرائیل را تأمین کرد؟
در چند سال اخیر، تا آغاز حمله اسرائیل در 12 جولای 2006 به خاک لبنان، تهدیدات جنبش حزبالله علیه اسرائیل روندی نزولی داشت. برای بیش از یک دهه، حزبالله هیچ شهروند غیرنظامی اسرائیلی را به قتل نرسانده بود (البته به جز یک حادثه اتفاقی در سال 2003 میلادی که در آن یک موشک ضدهواپیمای حزبالله، به سوی یک هواپیمای اسرائیلی متجاوز به حریم هوایی لبنان شلیک شده بود).
همچنین بررسیهای صورتگرفته توسط مرکز پژوهشهای کنگره و وزارت خارجه ایالات متحده و اتاقهای فکر مستقل نشان میدهد در 12 سال منتهی به سال 2006، نیروهای حزبالله لبنان به هیچ عملیات قابل توجهی دست نزدهاند.
پیش از آغاز حمله، تعداد شبهنظامیان حزبالله به حدود یکهزار نفر کاهش یافته بود (البته با آغاز حمله اسرائیل و فراخوان نیروهای احتیاط، تعداد آنان به حدود 3000 نفر افزایش یافت) و گفتوگوی ملی بین حزبالله و دولت غربگرای لبنان به نخستوزیری «فؤاد سینیوره» درباره خلع سلاح در جریان بود. ادعا میشد اکثریت مردم لبنان از 2 جنبه خاستگاه بنیادگرایانه و همچنین پافشاری بر باقیماندن یک گروه چریکی نظامی مستقل از دولت منتخب کشور، از مخالفان حزبالله به شمار میروند اما پس از حملات اسرائیل به زیرساختهای ملی لبنان که با حمایت ایالات متحده نیز همراه بود، براساس نظرسنجیها، حمایت مردم این کشور از حزبالله به بیش از 80 درصد حتی در میان مسلمانان سنی و جوامع مسیحی، افزایش یافت.
حتی «ریچارد آرمیتاژ» که یکی از جنگطلبان و معاون وزیر خارجه آمریکا بود، در نخستین اظهار نظر خود چنین اعلام کرد: «تنها نتیجهای که از این بمبارانها به دست آمد، اتحاد و همبستگی مردم لبنان در برابر اسرائیل بود».
در طول این جنگ 33 روزه، بهرغم تشویق آمریکا به تداوم حملات، نخستوزیر راستگرای دولت اسرائیل به دلیل اعلام نتایج نظرسنجی روزنامه «هاآرتص» که نشان میداد تنها 39 درصد اسرائیلیها از حملات زمینی ارتش حمایت میکنند، از سوی اسرائیلیها مورد انتقادات شدیدی قرار داشت. حتی یکی از روزنامهنگاران اسرائیلی در روزنامه «اورشلیمپست»، هرگونه اقدام به حمله زمینی را «تصمیمی مصیبتبار» خوانده بود.
البته در سالهای اخیر، علاوه بر منتقدان سیاسی دولت اسرائیل، سایر اسرائیلیها نیز در اعتراضات و راهپیماییهای خود، از نقش آمریکا در اقدامات دولتمردانشان انتقاد میکنند. آنان معتقدند دولت ایالات متحده، آنها را در گردابی سیاسی گرفتار کرده است. به عنوان مثال، در یکی از راهپیماییهای اسرائیلیها در تلآویو، این جمله روی یکی از پلاکاردها به چشم میخورد: «ما نمیخواهیم به خاطر کمک به ایالات متحده بمیریم». از سوی دیگر، تظاهرکنندگان در شعارهای خود، اقدامات و سیاستهای جورج دبلیو بوش را محکوم کردند.
البته باید به خاطر داشت نمایندگان کنگره آمریکا نیز به دلیل پذیرش و حمایت بیچون و چرا از سیاستهای دولت بوش، در مشکلات و مسائل سیاسی به وجود آمده برای اسرائیل، مسؤولند.
چهکسی یهودیستیز است؟
یکی از جوانب پنهان درباره حمایت همهجانبه دولت ایالات متحده از قرار گرفتن اسرائیل به عنوان نماینده آمریکا در خاورمیانه، تلاش این کشور در جهت زدودن کلیشه یهودیستیزی دولت آمریکاست. در قرن گذشته، نخبگان و سردمداران کشورهای اروپایی، به دلیل پرهیز از تبعیض، تعدادی از یهودیان را در مشاغلی نظیر مدیریت امور بانکی و جمعآوری مالیات منصوب کردند، اما با قدرت گرفتن آنان و شائبه تهدید حکام اروپایی از سوی این یهودیان، اروپاییان تصمیم گرفتند از طرق مختلف آنان را محدود کنند. این دوره تاریخی به عنوان عصر «یهودیستیزی» خوانده میشود.
بعدها صهیونیستها تصمیم گرفتند برای شکستن این دایره بسته، یک دولت یهودی جدید را بنیان گذارند که در آن، دیگر مجبور نباشند به حاکمان کشورهای دیگر اتکا کنند. بدین ترتیب، همسو با این خواست و در جهت گسترش سلطهجویی جهانی دولت آمریکا، دولت اسرائیل در خاورمیانه شکل گرفت. البته آغاز این فعالیتها که با خشونت نیز همراه بود، موج گستردهای از یهودیستیزی را در خاورمیانه و سراسر دنیا به راه انداخت. در خاک ایالات متحده، بسیاری از منتقدان سیاستهای دولت آمریکا، ضمن سرزنش «لابی صهیونیستی»، از سیاستهای جنگطلبانه دولت آمریکا و سایر متحدانش در جنگافروزی در لبنان و خاورمیانه، انتقاد کردند.
اما نکته قابل توجه اینکه در اکثر راهپیماییهای ضدجنگ در سال 2006 تظاهرکنندگان با تجمع مقابل کنسولگریهای اسرائیل و سفارتخانههای آمریکا، اعتراض خود به اقدامات دولت اسرائیل را ابراز میکردند. اما از سوی دیگر، در سالهای دهه 1980 میلادی که بحران السالوادور به اوج خود رسیده بود، اکثر اعتراضات در برابر ساختمان دولتی آمریکا و نه کنسولگریهای دولت السالوادور، برگزار میشد، چرا که اکثریت مردم آمریکا معتقد بودند ریشه اصلی جنگ و زد و خوردهای این کشور را باید در سیاستهای جنگافروزانه و تجهیزات و سلاحها و مهمات ارسالی از سوی دولت ایالات متحده به این کشور، جستوجو کرد.
البته دولت اسرائیل یک دولت بیهمهچیز و دست و پا بسته نیست. حتی آنانی که ویلیام هرش را عامل کلیدی دولت بوش در تشویق اسرائیل در حمله به خاک لبنان میدانند، معتقدند احزاب راستگرای حاکم بر اسرائیل، دلایل و سیاستهای خاص خود را- که از راهبردهای واشنگتن کاملاً مستقل است- درباره برخوردها و جنگ در خاورمیانه دارند.
اما با این همه شواهد و وابستگی فوقالعاده سیاسی و اقتصادی و نظامی دولت اسرائیل به ایالات متحده، جنگ 2006 علیه لبنان هرگز نمیتوانست بدون چراغ سبز واشنگتن روی دهد. به عنوان مثال، پرزیدنت جیمی کارتر توانست در جریان اشغال نظامی خاک لبنان در سال 1978 میلادی، در همان روزهای اول، ارتش اسرائیل را از این کار بازدارد و آنها را وادار به خروج از کرانه غربی رود لیتانی و استقرار در حاشیه نوار باریکی در شمال مرزهای اسرائیل کند. اما در مقابل، دولت جورج بوش همراه با اکثریت راستگرای نمایندگان کنگره، معتقد بودند دولت اسرائیل با پیگیری «نقشه کثیف» دولت آمریکا در منطقه خاورمیانه در دورهای نامحدود- صرف نظر از تأثیرات منفی این اقدامات بر مشروعیت سیاسی و پایههای امنیتی اسرائیل- عملاً در جهت تأمین منافع ایالات متحده گام خواهد نهاد.
تأثیرات سیاستهای داخلی
با توجه به عدم موفقیت ارتش اسرائیل در جنگ 33 روزه، برنامهریزان راهبردهای سیاسی و نظامی ایالات متحده، درباره موفقیتهای احتمالی طرح حمله هوایی به ایران، با تردیدهای زیادی روبهرو شدند. به هر حال، نمیتوان عدم درسگیری دولت بوش از وقایع تاریخی گذشته را نیز نادیده گرفت. یکی از مدیران سابق بخش اطلاعات آمریکا به هرش چنین گفته بود: «هیچ راهی وجود ندارد که رامسفلد و چنی بتوانند درباره این مساله، تصمیمی درست اتخاذ کنند. با فروکش کردن گرد و خاک و حوادث، آنها اعلام میکنند موفق شدهاند و همچنان بر برنامه حمله به خاک ایران پافشاری خواهند کرد».
بدین ترتیب 14 آگوست، پرزیدنت بوش اعلام کرد اسرائیل در جنگ علیه حزبالله به پیروزی دست یافته است.
حمایت نمایندگان دموکرات کنگره از سیاستهای دولت بوش و جنگ اسرائیل علیه لبنان، نشانگر آن بود که بار دیگر ایالات متحده، تاریخ و عقل سلیم را نادیده گرفت. هر 2 مجلس سنا و نمایندگان با جانبداری از سیاستهای دولت بوش، معتقد بودند حملات نظامی ارتش اسرائیل، بر قوانین بینالمللی و منشور ملل متحد انطباق داشته است. با این منطق، نابودی وحشیانه زیرساختهای شهری غیرنظامی یک کشور کوچک دموکرات، به دلیل یک حادثه کوچک مرزی توسط یک گروه شبهنظامی 3000 نفره، میتواند یک اقدام قانونی در جهت دفاع از خود به شمار رود، لذا بیتردید حمله ایالات متحده به خاک ایران- کشوری بزرگتر و با نیروهای نظامی بیشتر و قابل توجهتر- نیز میتواند همچون حمله اسرائیل، به عنوان یک اقدام قانونی در دفاع از خود به شمار رود.
شگفت اینکه کمیتههای اقدامات سیاسیای که از سوی چنین گروههای لیبرالی حمایت میشوند، نظیر moveon.org، «اقدام صلح» و «اقدام برای تغییر»، همچنان طرفداری خویش از انتخاب یا حتی انتخاب مجدد این نامزدهای انتخاب کنگره که جانبداری خویش را از جنگ آمریکایی ارتش اسرائیل علیه لبنان با وجود نقض همه قوانین بینالمللی اعلام کردهاند، ادامه میدهند. بهعلاوه، آنان جنگ 33 روزه را آزمونی برای جنگ ایالات متحده علیه ایران و در جهت تأمین منافع قانونی اسرائیل ارزیابی میکنند.
از سوی دیگر، متاسفانه حتی کسانی که همزمان با وقایع اخیر، با جنگ آمریکایی دولت اسرائیل در لبنان مخالفت کردهاند، درباره حفظ منافع اسرائیل تردیدی ندارند.
و به عنوان نتیجه باید اذعان کرد بهرغم افزایش فوقالعاده دامنه اعتراضات از سوی کسانی که استفاده مضحک از اسرائیل را توسط واشنگتن در هر زمینهای امری ناپسند میدانند، بخت اندکی وجود دارد که این سیاست غیراخلاقی و خطرناک از بین برود.
-----------------------------------
پینوشت
* Stephen Zones، استاد رشته علوم سیاسی و صاحب کرسی برنامههای مطالعات صلح و عدالت در دانشگاه سانفرانسیسکو و سردبیر بخش خاورمیانه نشریه «سیاست خارجی»
موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
منبع: www.Commondreams.org