امیر استکی: واضع قانون برای آنکه یک دولت بتواند ثمردهی داشته باشد، یک دوره 4 ساله را در نظر گرفته است که دولت در آن میتواند بسیاری از اقدامات ثمربخش خود را به اجرا بگذارد، البته این به معنای آن نیست که رئیس دولت در سال چهارم در برنامه زنده تلویزیونی از افعالی چون «میشود»، «خواهد شد»، «در دستور کار است» و... استفاده کند بلکه اینها باید در سال اول شروع میشده که در سال چهارم ثمردهی آن ملموس میشده است اما براستی چه زمانی واقعا باید بگذرد تا دولتمردان و همراهانشان ضرورت توضیح وضعیت موجود را با رویکردی مسؤولانه بپذیرند و به نوعی خود را پاسخگو و مسؤول بدانند؟
اگر به روزهای تبلیغات انتخاباتی ریاستجمهوری یازدهم بازگردیم به روشنی مشاهده میکنیم جریان سیاسیای که امروز پرچم اعتدال را در دست دارد به روشنی خبر از «کوتاه بودن دوره تغییر» میداد به گونهای که حل و فصل بسیاری موارد را در «صد روز اول شروع به کار دولت» خود میسر میدید. این عزیزان و در رأس آنها ریاست محترم جمهور معتقد بودند همین که تیم ناکارآمد دولت سابق تغییر کند و مدیران باتجربه و کارآزموده به جای خود بازگردند براحتی بسیاری از نارساییهای امور مملکت بسامان خواهد شد و وعده «تحقق
صد روزه وعدهها» را به زعم نگارنده براساس همین تصور مطرح میکردند؛ تصوری که در مرکز خود نوعی بدبینی به هر جریان غیرخودی سیاسی را مفروض دارد و اینگونه معنا میدهد که بدون توجه به شرایط و عملکردها و فقط بر مبنای «تبارشناسی نخبگان حاکم» میتوان درباره عملکرد و لیاقت و بازدهی یک دولت قضاوت کرد.
همین مفروض اساسی است که بدبینی از ابتدای کار نسبت به دولتهای نهم و دهم
- که به روشنی طیف نخبگانی متفاوتی را دربر میگرفت- را معنا میبخشد و باز همین مفروض اساسی است که خوشبینی بدون دلیل نسبت به نخبگان در حال حاضر حاکم را باعث میشود. نتیجه این پیشفرض اساسی گزارهای است که میشود اینگونه بیانش کرد: «مهم این است که چه کسانی حکومت میکنند و مهم این نیست که چگونه حکومت میکنند».
بهزعم بنده درگیری اساسی نیروهای سیاسی در ایران تاکنون بر سر صرف این مساله است که «چه کسی حکومت کند؟» و هنوز اینکه «چگونه حکومت شود؟» در حاشیه قرار دارد. در واقع چگونگی حکومت کردن وجه مشخصه کسان حکومتکننده نیست و اینطور نیست که جریانات سیاسی موجود نماینده ایدهها و روشها و چارچوبهای متفاوت حکومتداری باشند، بلکه جریان به نوعی برعکس این مساله است. بسیار مهم است که در جریان بررسی دولتها و عملکرد آنها بویژه در مواقع رقابتهای انتخاباتی کلان به این روند آگاه باشیم که عدم توجه به آن باعث میشود انتظار بیجای(!) کارآمدی و پاسخگویی اصحاب قدرت در ما ایجاد شود که خود به خود باعث ایجاد سرگشتگی و دشواری تحلیل وضعیت موجود میشود.
در نتیجه توجه به این پیشفرضها و در برخورد با مساله بررسی کارآمدی دولت یازدهم خود به خود بسیاری از گزارههای منطقی برای گفتوگو با اصحاب کنونی قدرت از رده خارج میشود. گزارههایی مانند اینکه «وعدههای دولت روحانی اولا براساس چه رویکرد کلانی به اداره کشور و ثانیا براساس چه فهم و برداشتی از وضعیت موجود کشور بیان شدهاند؟ و در نتیجه چگونه میشود براساس این 2 گزاره از رئیسجمهور پاسخ خواست؟» با خروج این گزارهها از میدان گفتوگو با نخبگان حاکم کنونی به جرأت میتوان گفت امکان گفتوگو در باب کارآمدی و اداره کشور به طور قابل ملاحظهای کاهش مییابد، زیرا همانگونه که گفتیم محوریت «چگونگی اداره مملکت» جای خود را به «به دست چه کسانی» میدهد و مساله قدرت و جابهجایی آن به نوعی سواری نوبتی بدل میشود. البته این مساله در جای خود محل بحث و گفتوگوی بسیار است و مطالب بسیار زیادی در باب مفهوم قدرت و جابهجایی قدرت موجود است که محل بحث ما در این نوشتار نیست و ما فقط میخواستیم در میان مباحث داغ پیرامون کارآمدی دولتها و نقدها و نظرهای متفاوت، این مساله را هم گوشزد کنیم که کارآمدی یک حاشیه است و اصل همان چیزی است که گفتیم و خوب است در نگاه به مساله این را نیز در نظر بگیریم و الا نمیتوانیم درک کنیم چرا مثلا یک شخصیت سیاسی مانند اکبر هاشمیرفسنجانی که از حامیان اصلی و پرقدرت دولت حسن روحانی است و به نوعی پدرخوانده این دولت محسوب میشود، هیچ واکنشی درباره نابسامانی امور کنونی مملکت و انجام نشدن وعدهها و رسواییهایی مانند فیشهای نجومی که به تعبیر بسیاری محصول دولت سازندگی و تفکر شخص اوست، نشان نمیدهد. اساسا چرا برای هاشمی مشکلات معیشتی مردم، بیعدالتی و رفتارهای متخلفانه اقتصادی اهمیت ندارد و هیچگاه باب گفتوگو با وی در این باره شکل نمیگیرد یا او خود را در مقام بیان این مسائل قرار نمیدهد؟! اگر ملتفت نباشیم که مساله از دیدگاه وی فقط بودن و حکومت کردن است متوجه این نخواهیم شد که چرا وی بیان میکند: «مشکلات کنونی کشور در دوره دوم دولت روحانی حل خواهد شد». این از جنس همان وعدههای صد روزهای است که هنوز هم محقق نشدهاند و میشود با توجه به فاصله چند ماهه به انتخابات دوازدهم براحتی متوجه شد از جنس همان رویکرد «چه کسانی» است.
برای این نخبگان سیاسی که در فاصلههای نجومی نسبت به سطح زندگی مردم معمولی قرار دارند به هیچ وجه چگونگی اداره مملکت اهمیت نخواهد داشت چرا که در هر شرایطی وضعیت مطلوب اقتصادی آنها به چالش کشیده نخواهد شد مگر در وضعیتی که باعث ورود نیروهای جدید به کلوب حکومتکنندگان شود. نیروهای جدیدی که روابط جابهجایی قدرت را تغییر میدهند و پیچیدهتر میکنند و فرصتها و رانتهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را نیز به همان نسبت به یک عرصه رقابت وارد میکنند. پس، از نگاه امثال هاشمیها مهم این است که چگونه این وضعیت کلی همواره قدرتمند بودن به خطر نیفتد و باید تدبیری اندیشید که کسان خودی و اهل، پیروز در کارزارهای انتخاباتی باشند.