امیراستکی: «وزیر نفت آمد. گفتم به «مهدی» کار محدودی واگذار شود که مزاحم درس او نباشد. قرار شد در هیأتمدیره سکوهای پارسجنوبی باشد».
(خاطرات هاشمی، 17 آبان 71)
چند وقت پیش در جمع دوستان بودیم که یکی از رفقا لطیفه معناداری گفت. پرسید بهترین شغل دنیا چیست؟ ما هم هر کدام جوابی دادیم و شغلی را به عنوان بهترین شغل دنیا معرفی کردیم ولی پاسخهای ما هیچکدام صحیح نبود و در آخر دوستمان خود پاسخ را داد؛ بهترین شغل دنیا داشتن پدر پولدار است! پاسخی که با توجه به اوضاع فعلی اشتغال در کشور ما، بیراه هم نیست. اینکه من جوان وقتی به گزینههای پیش رویم نگاه میکنم با یک حساب ساده- هر چقدر هم خوشبینانه- به این نتیجه میرسم که تا سالهای سال رنگ بسیاری چیزها را نخواهم دید؛ مثلا نخواهم توانست صاحب یک آپارتمان کوچک شوم یا بهگونهای دیگر نخواهم توانست روزی 2 ساعت فرصت بیدغدغه برای تفکر، مطالعه و کنشگری فعال اجتماعی داشته باشم. یعنی به عبارت دیگر تا مشکل معاش و تامین نیازهای اساسی زندگی برطرف نشود بسیاری وجوه زندگانی انسانی لاجرم تاریک خواهد ماند و این به معنای مستضعف بودن است. این درصورتی است که اگر معیشت تامین باشد تازه آن زمان است که آدمی آماده شنیدن، اندیشیدن و عمل کردن است. حال در زندگی آدمی دورانهایی هست که چنین شرایطی هر چند گذرا برای او فراهم شود. مثلا دوره دانشجویی که خرج و مخارج اکثر دانشجویان بر عهده خانواده و دولت است و همین وقتهاست که میبینیم بسیاری آرمانگراییها محقق میشود، آرمانگراییهایی که برای اکثر دانشجویان همین دوره کوتاه رها بودن از معیشت را دربرمیگیرد و بعد از آن سیلاب معیشت بسیاری را درگیر خود میکند. اگر بخواهیم از مطایبه مقدمه بحث منحرف نشویم و حرفمان را بزنیم باید بگوییم که داشتن پدر پولدار یعنی داشتن شغلی(!) که فرصت زیادی برای زیستن طبق علایق به آدمی میدهد. یعنی حداقل 2 دهه از دیگر همسالان جلوتر بودن. اما اینکه یک عده پدر پولدار دارند آیا بد است؟ پاسخ ما این است که نوشجانشان و ما ابدا بخیل نیستیم. این جوک را گفتیم که از کنار آن یک جوک جدیدتر بسازیم. اینکه آیا بهترین شغل دنیا داشتن پدر سیاستمدار نیست؟ یا داشتن خاندانی سیاسی و پرنفوذ؟ یا بهگونهای دیگر آیا بهترین شغل دنیا داشتن یک مجموعه کامل از خاندان سیاسی ـ اقتصادی گرفته تا دوستان قدرتمند و ذینفوذ نیست؟ خاندان و دوستانی که براحتی تصور میکنند بر سر یک سفره خانوادگی نشستهاند و کسی هم بدون دعوت و اجازه آنها حق نخواهد داشت بر سر سفره بنشیند. سفره دوستان و آشنایان و خودیها که در منظومه ذهنی بر سر سفرهنشستگان، یا باید از اوایل پهن شدن سفره بین آنها بُر خورده باشی یا پدرت یا برادرت یا یکی از دوستانت از متقدمان سفره باشند تا بتوانی بر سر سفره بنشینی. بگذارید از لفافه خارج شویم و صریحتر سخن بگوییم. به زبان خودمانی ملت انقلاب کردند که بساط لفت، لیس و «بهرهوری» یک عده بهخصوص برچیده شود و قرار بر این بود اگر سفرهای پهن میشود متعلق به همه مستضعفان باشد و سفرهدار و مبارزان اجر خود را از خداوند طلب کنند نه اینکه با رزرو کردن جایی همیشگی در بالادست سفره حساب زحمات خود را با ملت تسویه کنند. آنهم بهگونهای که گویا حقی همیشگی برای اعقاب آنها پدیدار شده است.
در فلسفه سیاسی، محافظهکاری را اندیشهای میدانند مخالف با تغییرات بنیادین جامعه. محافظهکار کسی است که حفظ ساختارهای موجود را میطلبد. محافظهکاری به این معنا نیست که شخص محافظهکار در عرصه عمل سیاسی و اجتماعی مخالف محض تغییرات است، بلکه او مخالف تغییراتی است که ساختارهای منافع را بهم میزند. مثل همین بحث سفرهای که در بالا به آن اشاره کردیم. هرکس بهگونهای خواستار بقای شرایط موجود- که در آن سهمی از شبکه منافع دارد- باشد یک محافظهکار است حتی اگر در ظاهر و کلام خود مدعی اصلاحطلبی و تغییر باشد.
درون ساختار سیاسی جمهوری اسلامی آن دسته از کنشگرانی که اولا اصالت و موجودیت خود را در وابستگیهای نسبی به پیشگامان انقلاب تعریف میکنند و ثانیا مدافع بقای سیستم توزیع منافع مبتنی بر همان سیستم الیگارشیک هستند در تعریف ما محافظهکار به حساب میآیند. البته محافظهکارانی خوش بر و رو و شیک که به گونهای طنزآلود مدعی تغییرات و اصلاحات درون ساختار سیاسی نیز هستند. این محافظهکاران به هر تلاشی برای پیوستن به اهالی سفره انقلاب واکنش نشان میدهند و میخواهند این پیوستن یا از کانال آنها و تحت لوای آنها میسر شود یا هرگز اتفاق نیفتد. همینجاست که «سیدحسن خمینی» بحث از سفره انقلاب کرده و از کسانی گلایه میکند که بر سر این سفره نبودهاند ولی اکنون نشستهاند. گویا در اندیشه او باید هیچگاه کسی به جمع آنها اضافه نشود و انگار باید تا ابد همانهایی که اکنون پیر و بلااستفاده شدهاند بر سر سفره نشستگان باشند. ایشان باید مشخص کنند با این منظومه ذهنی تکلیف مابقی مردم و فرزندانشان چه میشود. آیا نیروهای انقلاب و خودیهای آن فقط همانهایی هستند که از ابتدا بودهاند یا قرار است امکان پیوستن به این جمع برای همه میسر باشد. در منظومه فکری رهبر کبیر انقلاب که چشمه جوشانی بود، همه آحاد ملت مسلمان ایران و مستضعفان جهان جزو نیروهای انقلابند و صاحبان این ملک و مملکت هستند اما گویا در اندیشه نواده ایشان که مانند چاهی است که از آب چشمه جدش پر میشود، نیروهای انقلاب همان عده معدودی هستند که از ابتدا بودهاند و نباید ساختار منافع آنان با ورود پابرهنه دیگران مخدوش شود. این نوع محافظهکاری که ما محافظهکاری «شیک» مینامیمش حاصل غلبه وجه تاریخی وراثت منافع در ایران بر روح بسیط انقلاب اسلامی ایران است. بر همه دوستداران آرمانهای انقلاب و بر همه نادیده گرفتهشدگان و مستضعفانی که باید یک عمر برای رفع معیشت خود بدوند فرض است فریب این دغلبازی محافظهکارانه را نخورند و آگاه باشند بسیاری از نغمههای خوش بهتر شدن روزگار که میشنوند از ساز ناکوک ویژهخواری برمیآید.