printlogo


کد خبر: 1631تاریخ: 1392/12/18 00:00
بررسی تطبیقی شاخص‌های هنر جنگ و ضد جنگ در بررسی رمان «آدم‌ها» و فیلم «شیار 143»
غصه می‌خوریم یا غبطه؟

مهدی آقاموسی طهرانی: ظهور فرهنگ دفاع مقدس در هنر لازم و قطعا واجب است. رهبر روشن‌فکرمان سخنی دارند که وظیفه امروز هنرمندان متعهد را سنگین‌تر می‌کند: «هیچ تفکری در تاریخ جاودان نمی‌ماند، مگر اینکه با هنر آمیخته شود.» پرداختن به دفاع مقدس همیشه محل چالش بین دو نگاه مختلف بوده است. نگاهی مبتنی بر ارزش «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم» است و نگاهی هم آرمان «ضد جنگ» را مبنا قرار می‌دهد. نقطه اشتراک این دو نگاه پرداختن به موضوع جنگ و حتی دفاع مقدس است اما چالش با آثار ضد جنگ به‌طور جدی وجود داشته و دارد.کتاب «آدم‌ها» نوشته احمد غلامی آخرین اثری است که می‌تواند دستمایه شاخص‌های هنر جنگ و ضد جنگ در ادبیات باشد. در میان کاراکترها و داستان‌هایی که برایشان نوشته است، آدم‌های دفاع مقدس بشدت پررنگ هستند. هرچه این داستان‌ بیشتر پیش می‌رود خواننده ارتباط عاطفی عمیقی با این داستان‌ پیدا می‌کند اما این ارتباط عاطفی اصلا از جنس مولفه برقراری ارتباط به سبک و سیاق «دا»، «پایی که جاماند»، «فرمانده من»، «اشکانه» و... نیست. آدم‌های جنگ در «آدم‌ها» غالبا سرباز وظیفه هستند و با کوله‌باری از عشق و عاشقی‌های جامانده در شهر به جبهه آمده‌اند. آنها سربازند، یعنی مجبور به جنگ هستند. کاراکترهای داستانی شهید می‌شوند اما کسی از آنها خط و سرمشق نمی‌گیرد، الگویی برای کسی نیستند و فقط دل خواننده را می‌سوزانند، آن‌هم دلسوزاندنی شبیه چیزی که در مرگ یک جوان ناکام و از سر غصه‌های انسانی دچار آن می‌شویم. اینجا مرگ بدون هیچ جایگاه رتبی دقیقا کنار شهادت است. اما در «دا» و سایر آثاری که ذکر شد، تمام زجرهای یک جنگ را با همه علقه‌ها و عواطفی که یک انسان می‌تواند در شهر داشته باشد می‌بینیم، اما این‌بار برای شهادت (و نه مرگ) مرد غصه که نمی‌خوریم هیچ، حتی با نگاهی اخروی دوست داریم جای او باشیم. این نگاه در «ریشه‌ها» نوشته «الکس هیلی» هم وجود دارد. جنگ ریشه‌ها میان سیاه‌پوست‌های آفریقایی و سفیدپوست‌های آمریکایی است که با زور اسلحه، سیاهان را به بردگی وادار می‌کنند. الکس هیلی و پدران او به جد بزرگشان «کونتا» به‌خاطر مبارزاتش افتخار می‌کنند و وقتی سفیدها پای کونتا را به‌خاطر مبارزه‌اش قطع می‌کنند، این اتفاق را به‌عنوان یک نشان افتخار سینه به سینه روایت می‌کنند. بازهم به این نشان افتخار تاکید می‌کنم چون در هیچ نسل کونتا خبری از غصه خوردن برای پای از دست رفته او و سایر مکافاتش نیست. چند روز قبل مصاحبه‌ای از تهیه‌کننده فیلم «شیار 143» خواندم. آقای قاسمی گفته بود که چندین بار فیلمنامه آنها در شورای پروانه ساخت ارشاد رد ‌شده بود، اعضای شورا اعتقاد داشتند که فیلم ضد جنگ است و به همین دلیل اصلاحیه‌هایی در فیلمنامه وارد کردند و سپس پروانه ساخت دادند. البته به گفته تهیه‌کننده هیچکدام از اصلاحیه‌ها در ساخت فیلم وارد نشده و چیزی که در جشنواره دیدیم، نسخه اصلی همان چیزی است که خانم آبیار به‌عنوان کارگردان و آقای قاسمی به‌عنوان تهیه‌کننده در صدد ساخت آن بودند. آیا واقعا شیار143 ضد جنگ بود؟ پاسخ به سوال فوق برای هر بیننده‌ای مشخص است اما اتفاقات این فیلم و فیلم‌های دیگری مثل «ملکه» و البته روایت‌های مختلف در ادبیات داستانی که مختصرا به آن اشاره شد، همگی لزوم یافتن شاخص‌هایی را برای تمیز دادن هنر جنگ (جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم) از ضد جنگ مشخص می‌کند. نقطه اصلی چالش در هنر جنگ و ضد جنگ نگاه به مرگ و آرمان برای مرگ است. در هنر ضد جنگ دفاع از سرزمین خوب است، دفاع از ناموس پسندیده و حتی واجب است، ایستادن برای استقلال خوب است اما مرگ اتفاق فوق‌العاده بدی است. این اتفاق آنقدر تراژیک به نظر می‌رسد که مخاطب را به این نتیجه می‌رساند که حفظ آن آرمان‌های خوب، ارزش از دست رفتن این جوان عاشق پیشه، زیبارو و سرشار از انرژی را نداشت.در هنر جنگ تمام آن ارزش‌های خوبی که در سطر قبل آمد بازهم خوب است اما این‌بار نگاهی معنوی به جنگیدن وجود دارد و متعاقب آن، مرگ هم اتفاقی در سیر تکامل معنوی تلقی می‌شود که این‌بار دیگر اسمش مرگ نیست. در هنر ضد جنگ هم در نهایت آن جوان شهید می‌شود اما در هنر جنگ می‌خوانیم (یا می‌بینیم) که جوان به فیض شهادت نائل آمد. ناراحتی و اندوه برای هر مرگی وجود دارد. بعد از فوت یک پیرمرد 150 ساله هم (به فرض وجود!) خانواده او در فراقش گریه می‌کنند. انسانی که زندگی دنیوی محملی برای کمالش باشد، مرگش هم باید در مسیر کمال دیده شود. شاید در دعای آخر مجلس هیات‌ها شنیده باشید که می‌گویند: «خدایا مرگ ما را در همین مجالس و با ذکر یاحسین(ع) یاحسین(ع) قرار بده». مرگ در بستر برای افرادی که به این دعا «آمین» می‌گویند، مرگ تلخ و ناخوشایندی است. مرگ چنین افرادی را باید درست در مسیر کمالشان ببینیم. حالا اگر کسی در جوانی به این کمال رسید آیا باید برای شهادتش غصه بخوریم و آن را با آرمان‌های خوبی مثل دفاع از ناموس و وطن در دو کفه ترازو قرار دهیم و ارزش‌گذاری کنیم که مثلا بفهمیم ارزشش را داشت یا خیر؟ شاید بتوان «غصه» و «غبطه» را دو کلیدواژه مهم برای نگاه به مرگ در هنر جنگ و ضدجنگ دانست. در هنر ضدجنگ قرار است برای مرگ یک جوان غصه بخوریم و مابه‌ازای رفتنش را ارزشگذاری کنیم اما در هنر «جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم»، باید برای پر کشیدن شهید و اینکه او در سن جوانی به بالاترین حد از کمال رسیده غبطه خورد هرچند غصه‌ دور ماندن از چنین انسان تکامل‌یافته‌ای بر دل باقی می‌ماند اما تاثیری در نگاه ما به شهادتش ندارد. نگاه به مرگ مهم است، غصه می‌خوریم یا غبطه؟


Page Generated in 0/0073 sec