printlogo


کد خبر: 163110تاریخ: 1395/6/14 00:00
درباره آخرین ساخته اصغر فرهادی و اینکه چرا درباره «خشونت» صادق نیست
دروغ بزرگ !

سعید قاسمی: مارتین هایدگر وجود انسان را به کاغذی تشبیه می‌کند که یک طرف آن سفید و دیگر طرفش سیاه است. حال اگر بخواهیم طرف سیاه آن را پاره کنیم به خودی خود طرف سفید آن کاغذ هم از بین می‌رود و آن شیء وجودش را از دست می‌دهد. بدین ترتیب انسان هم اگر نیاز به صلح و آرامش دارد، باید از خشونت پرهیز و گاهی از غریزه خشم خود در جهت مناسب استفاده بهینه کند. ارتباط این مقدمه با فیلم «فروشنده» از جایی آغاز می‌شود که هر چه به پایان فیلم نزدیک می‌شویم، متوجه نکته‌ای اساسی خواهیم شد. ایده اصلی فیلم و درونمایه آن در این خلاصه می‌شود که خشونت بد است ولو از نوع مقدسش باشد. فرهادی تمام تلاش خود را به کار گرفته است تا به مخاطب القا کند بد‌ترین چیز خشونت است؛ حتی خشونتی که در برابر تجاوز صورت گیرد هم همراه با مخاطراتی بیشتر خواهد بود! کافی است صحنه‌ای را به یاد بیاوریم که عماد سر صحنه تئاتر به دوستش می‌گوید «مرتیکه هرزه» و دوستش در جواب او می‌گوید: «هرزه اونیه که به مردم فحش میده». برداشت از این نوع دیالوگ‌نویسی، خبر از آزاد بودن روابط جنسی خارج از چارچوب از نظر فیلمساز می‌دهد! از نظر فرهادی فقط خشونت است که باید به هر طریقی مهار شود. خب! طبیعی است که اگر بر این تفکر عمل شود حتی در برابر فاشیست‌ها و داعش و سایر گروه‌های تروریستی نباید ایستادگی کرد، چرا که حاصلش خشونت است و بس. اصغر فرهادی پیش از اکران عمومی فیلمش در نشست مطبوعاتی فیلم «فروشنده » ابراز کرده بود شخصیت اصلی فیلمش یعنی عماد با بازی شهاب حسینی برای خشونتش مانند تروریست‌ها دلیل می‌تراشد و می‌آورد. حال پس از گذشت چند ماه و فروکش کردن سر و صدای ناشی از تشویق‌های فراوان بابت دریافت جوایز نه‌چندان مهم فستیوال کن، فیلم جدید فرهادی به اکران درآمده است و رکورد فروش روز اول تاریخ سینمای ایران را هم شکسته است.  پس از تماشای فیلم نخستین چیزی که به ذهنم خطور کرد همان جمله جناب فرهادی بود که شخصیت اصلی‌اش را با تروریست‌ها مقایسه کرده بود. در کمال تعجب چیزی که من بر پرده سینما دیدم نشان از شوخی نهفته در سخن جناب فرهادی دارد. نخستین سوالی که برای من به عنوان مخاطب به وجود می‌آید این است که اصولا اصغر فرهادی خشونت را چگونه می‌بیند و منظورش از خشونت دقیقا چیست؟ در چیزی که فیلم نشان می‌دهد هیچ رگه‌ای از خشونتی طبیعی و غیرطبیعی به چشم نمی‌خورد. مردی را می‌بینیم که با همسرش در صورتی مواجه می‌شود که در بیمارستان روی تخت افتاده و صورتش غرق در خون است. کنش‌های مرد از این لحظه تا انتهای داستان پر از ابهام و تناقضاتی آشکار است که تجربه‌ای ملال‌انگیز را برای مخاطب به ارمغان می‌آورد. خشونتی که جناب فرهادی از آن دم می‌زند اصلا در فیلم وجود ندارد که بخواهیم فیلم را از منظر درام روانشناختی بررسی کنیم. به این معنی که اصلا روایت و شخصیت‌هایش به هیچ عنوان عمق و ابعادی پیدا نمی‌کنند که به مرحله روانشناسی برسند. اما خشن‌ترین و مهم‌ترین صحنه فیلم را کارگردان طبق معمول از چشم مخاطب می‌پوشاند و در پاسخ خبرنگاری در کن می‌گوید: «خودم هم نمی‌دانم آنجا چه اتفاقی افتاده است».  جناب فرهادی احتمالا خود را در ردیف آنتونیونی و دیوید لینچ قرار می‌دهد، زمانی که راجع به گم شدن آنا در فیلم «ماجرا» و باکس آبی رنگ در فیلم «جاده مالهالند» پاسخ می‌دهند و ما نمی‌دانیم قضیه چیست!  جناب فرهادی! ملودرام شما نه «ماجرا»ی آنتونیونی است و نه «مالهالند» دیوید لینچ. قضیه شما در این فیلم با فیلم‌های قبلی خودتان هم تفاوت دارد. نشان ندادن صحنه اصلی و خشن فیلم علاوه بر بدعت کارهای سابق شما کارکرد دیگری هم دارد. وقتی مخاطب هیچ صحنه خشنی را ندیده و حتی هنوز مطمئن نیست تجاوزی رخ داده یا نه، سپس با یک پیرمرد مریض و ضعیف به عنوان متجاوز روبه‌رو می‌شود، در این صورت طبیعی است که این پیرمرد متجاوز در ساحت شخصیتی مظلوم قرار می‌گیرد و این عماد است که در اصل حالا ضدقهرمان شده است! چرا که سیلی او پیرمرد را از پای درآورده یا به این حال و روز انداخته است. آیا یک سیلی زدن بر یک متجاوز خشونت محسوب می‌شود؟ یا تهدید او به رسوا شدنش نزد خانواده‌اش؟  گذشته از اینها سوالات بسیاری بعد از تماشای فیلم در ذهن مخاطب بی‌پاسخ باقی می‌ماند. از جمله اینکه دلیل انفعال عماد در پیگیری ماجرای همسرش از چه چیزی نشأت می‌گیرد؟ قانون را که به قول شخص همسایه باید بی‌خیال شد، چرا که باید در دادگاه کلی دوندگی کرد تا اثبات شود جرمی اتفاق افتاده، پس عماد که ماشین و سوییچ شخص متجاوز را در اختیار دارد منتظر چیست؟ آیا او واقعا خشن است؟ اصلا چرا عماد حتی یک بار به طور جد از همسرش نمی‌پرسد که چه اتفاقی افتاده است؟ مگر به قول فیلمساز دنبال دلیل و بهانه نیست؟ عجیب‌تر از همه این موارد این سوال است که چگونه جشنواره معتبر کن جایزه بهترین فیلمنامه را به فروشنده اهدا کرده است؟ فیلمنامه‌ای که شخصیت‌پردازی در آن به طرز عجیبی ضعیف و ناکارآمد است. علاوه بر شخصیت‌پردازی، نقطه عطف داستان و جا گذاشتن اتومبیل و کنش‌های کاراکتر‌ها در بیمارستان و الی آخر، پر از اما و اگر و ایرادات فراوان است که یک به یک می‌توان به آنها پرداخت. فیلم با چند نما از صحنه تئاتری که رعنا و عماد در آن ایفای نقش می‌کنند و نمایشنامه «مرگ فروشنده» از آرتور میلر آغاز می‌شود و سپس وارد خانه آنها می‌شویم. دوربین روی دست شادمانفر فضای ملتهبی را به مخاطب القا می‌کند که ساختمان در حال ریزش است. همه اهالی ساختمان در حال فرار هستند و در نهایت مجبور می‌شوند خانه‌های خود را ترک کنند. کارکرد نمادین این سکانس به وضوح دیدگاه فرهادی را درباره کلیت جامعه و فضای هنری آشکار می‌کند. تهرانی که شبیه به نیویورک آرتور میلر در حال تخریب شدن و نوسازی است و جناب فرهادی بی‌صبرانه انتظارش را می‌کشد. البته این فضایی است که خود فرهادی در آن براحتی رشد کرده و انواع و اقسام جوایز داخلی و خارجی را درو کرده است. در فیلم با یک زوج فرهنگی و به‌ظاهر روشنفکر مواجه هستیم. تا قبل از وقوع جنایت همه چیز عادی است اما پس از این مرحله است که روایت از دست فیلمساز خارج می‌شود. شخصیت آرام عماد که می‌داند در حق زن‌ها در ایران اجحاف شده و سر کلاس درس، فیلم «گاو» مهرجویی را نمایش می‌دهد و از ساعدی و جریان روشنفکری دم می‌زند، پس از وقوع جنایت به یکباره تبدیل به شخصیت حجت در جدایی نادر از سیمین می‌شود. سیلی آخری که او به شخص متجاوز می‌زند کاملا یادآور شکستن شیشه ماشین نادر توسط حجت پس از ناکام ماندن از اخذ دیه از نادر است. عماد حالا مثل کارآگاه‌های فیلم‌های هالیوودی به دنبال شخص جنایتکار [البته با تفاسیر فیلمساز اگر بتوانیم نامش را جنایتکار بگذاریم] می‌گردد. حتی اگر این تناقض و پارادوکس در شخصیت عماد را هضم کنیم باز هم در قبال کاراکتر رعنا به مشکل می‌خوریم. چرا از مواجهه با پلیس هراس دارد؟ باشد! دلیلش را بر این می‌گذاریم که از ترس بر باد رفتن آبرو و حیثیت این کار را می‌کند ولی با این چه کنیم که رعنا یک تیپ روشنفکر از قشر فرهنگی است. همانطور که در تمرین تئاترشان قوانین سانسور را به استهزا می‌گیرند و به زنی که با لباس پوشیده نقش یک روسپی را بازی می‌کند می‌خندند، حال از گفتن و برملا کردن یک جنایت واهمه دارد؟ آن هم نزد قانون؟ فیلمساز شوخی می‌کند.  اصلا به اینجا می‌رسیم که فیلم درباره چیست؟ جنایت؟ یا تاثیر آن بر اشخاصی که مورد آن قرار گرفته‌اند؟ موضوع جنایت که همانطور ساده و پیش پا افتاده مطرح می‌شود همانگونه هم رفع می‌شود. رعنایی که در زمان اجرای تئاتر حتی روی صحنه نگاه شخص متجاوز را بین تماشاگران احساس می‌کند [که البته این نگاه فیلمساز است که نسبت به جامعه دارد و نه شخص رعنا] و از حمام رفتن و تنها ماندن واهمه دارد، یکباره تیپ ایثارگر و فداکاری را به خود می‌گیرد و از عماد خواهش می‌کند گذشت کند. در پایان بیشتر از اینکه فیلم را مانند برخی، شاهکار جنایی فرهادی با استفاده از «مک گافین» هیچکاکی و سایر برچسب‌هایی که بر آن می‌زنند بنامم، آن را یک ملودرام می‌دانم که فیلمساز همانند آثار قبلی‌اش در آن دم از اخلاقیات می‌زند و جامعه را نکوهش می‌کند. البته اخلاقیاتی که قانون را به رسمیت نمی‌شناسد و برافروختگی یک مرد در قبال تجاوز به همسرش را از بیخ و بن محکوم می‌کند.


Page Generated in 0/0077 sec