printlogo


کد خبر: 163111تاریخ: 1395/6/14 00:00
فروشنده؛ «نوبت عاشقی» مخملباف، 26 سال بعد
آدم چطور گاو می‌شود؟ «به مرور»

صادق صباحی: اول: فیلم فرهادی تم اجتماعی همیشگی‌اش را دارد. باز با همان دوربین روی دست‌های قبلی و البته کمی صادقانه‌تر از جدایی. فیلم تمی نیمه‌جنایی نیز دارد اما آنقدر چفت و بست و علت و معلول‌های داستان نچسب است که تا ثانیه آخر اگر مدام با خود تکرار نکنی که «فیلم فرهادی است دیگر» این سوال از ذهن بیرون نمی‌رود که دلیل این همه قانون‌گریزی و منطق‌ستیزی چیست؟ چرا این 2 آدمی که آنقدر سطح فرهنگ‌شان بالاست و از منابع غنی(!) روشنفکری تغذیه می‌کنند، «ساعدی» می‌خوانند، «گاو» می‌بینند و آنقدر کتاب‌هایشان از سطح شعور جامعه بالاتر است که مدیر مدرسه عقب‌افتاده برای بچه‌ها مناسبش نمی‌داند! و بشدت ضد خشونتند و تئاتر آرتور میلر را بازی می‌کنند... «دقیقاً چرا سراغ روانکاو نمی‌روند؟»  مردی که بخوبی می‌فهمد اگر زنی در درون ماشین به نشستن او معترض است و حلقه درون دستش را هم وقعی نمی‌نهد در یک جامعه شدیداً «سکس‌زده» زندگی می‌کند، به فرض پذیرش این پلیس گریزی باورنکردنی- آن هم صرفاً به لطف اغماض در حق فرهادی- باز هم این سوال بی‌جواب باقی می‌ماند:  «واقعاً چرا همسرش را پیش روانکاو نمی‌برد؟»  مشکل ساختاری همین است. فیلم آنقدر درگیر شعار خود است که فرصتی برای خلق سکانس‌های منطقی ندارد اما شعار فیلم چیست؛ «آدم‌ها به مرور گاو می‌شوند».  فیلم تلاش می‌کند به مخاطب این را بگوید که «عماد» حق ندارد وقتی با متجاوز مسن و رو به موت روبه‌رو می‌شود او را نبخشد؟ چرا؟ فرهادی با مسن قرار دادن شخص متجاوز فقط و فقط حس تنفر مخاطب را از او می‌گیرد. «حرمت موی سپید» را به ناجوانمردی دستاویزی می‌کند برای حقنه کردن مساله خود فیلم. به مرور گاو نشوید! روشنفکر شوید. جواب «خشونت» متجاوز، «خشونت» نیست. پاسخ کارگردان روشنفکر چیست؟ در صورتی که به جای پیرمرد داماد جوانش متجاوز اصلی باشد با او باید چگونه برخورد کرد؟ کارگردانی که واقعیت خود را همیشه در زنان فیلمش قرار می‌دهد. (به استناد جدایی به این‌سو) تبعیت و اطاعت از زنان «نوگرای» فیلم که می‌گویند نه قانون و نه شرع، بلکه «اخلاق سکولاریستی» و بشدت تقلیدی از غرب. در غرب با متجاوز چه می‌کنند؟ جواب کارگردان مشخص است. جواب خشونت خشونت نیست.
دوم:  شریعت و دین هیچ نقشی در سینمای فرهادی ندارد، زیرا آدم‌هایی که او روایت‌شان می‌کند همان بخش از قشر متوسط اگزوتیستی‌اند که اگر دین‌ستیز نباشند حداقل سیاسی اند (روسری سرش می‌کند و سر زنش را برهنه! اسمش را هم می‌گذارد تلاش برای آزادی) و اگر اینها نباشند اباحه‌گرند و به دنبال سرمستی. قشری که مثل جغجغه اندک اما بشدت پر سر و صدایند و به لطف اینترنت به یک حیات درون‌گفتمانی فرو رفته‌اند.  وقتی آدم‌های یک فیلم از این قشر باشند طبیعتاً هدفگذاری جذب مخاطبان هم از همین قشر است. فیلم فرهادی چه تاثیری قرار است روی این نوع مخاطب بگذارد؟ مخاطبانی که در حال حاضر «خیانت» را ترجیح می‌دهند با یک طلاق توافقی پایان بخشند. یعنی چه زن و چه مرد به رغم نبود دین و باور مذهبی هنوز ذره‌ای از باور عرفی و منطقه‌ای خود را دارند. زن «حداقلی از عفت» را دارد و مرد «ته‌مانده‌ای از غیرت» و فیلم فرهادی به دنبال زدودن هردوی اینهاست. رساندن قشر متوسط به قشر بی‌قاعده مرفه‌ای که برای لذت‌جویی تا «سوئیچ پارتی» نیز می‌روند. قشر متوسط باید از غیرت تهی شود اما چگونه؟ با جریانی که از دهه 70 و محسن مخملباف آغاز شد.
سوم: محسن مخملباف در سال 1369 فیلمی به جشنواره آورد به نام «نوبت عاشقی»، در این فیلم 3 اپیزودی 4 بازیگر ایفای نقش می‌کنند. گزل (تنها کاراکتر اسم‌دار و معرفه داستان که نماد زن است)، مرد مومشکی (به رغم همه نمادگریزی‌ام معتقدم نماد مرد شرقی است) و مرد موبور (نماد مرد غربی) و مرد پیر خبرچین داستان (هر نمادی حس می‌کنید بگذارید، بازهم درست در می‌آید مثل سنتی، شرعی، نسل قبلی و...).
در 2 اپیزود مرد مومشکی همسر گزل است. گزل اما عاشق موبور است و پیرمرد نیز خبرچین روابط عاشقانه موبور و گزل برای مومشکی.
در اپیزود اول: پیرمرد به مومشکی خبر خیانت گزل را می‌دهد. مومشکی مرد موبور را می‌کشد و گزل را زخمی کرده و خود را تسلیم پلیس می‌کند. او طبعا اعدام می‌شود و گزل هم خود‌کشی می‌کند.
در اپیزود دوم: این بار قرار است اتفاق برعکس دیده شود. موبور شوهر گزل است و گزل خیانت‌پیشه حالا به نداشته دل داده و هم‌قصه مومشکی است. حالا موبور برای کشتن مومشکی اقدام می‌کند و خودش کشته می‌شود. مومشکی دوباره اعدام می‌شود. گزل دوباره خودکشی می‌کند. راهکار این خشونت اعصاب خردکن و پایان‌بخش تراژدی این 3 نفر چیست؟ دقیقاً نسخه‌ای که فرهادی از روی دست مخملباف نوشته: «بی‌غیرتی» و فرار از «خشم مقدس» ناشی از غیرت.
اپیزود سوم: مومشکی گزل را طلاق می‌دهد و بساط ازدواجش را با موبور فراهم می‌کند و خودش به همراه پیرمرد در عروسی‌شان شرکت کرده، سیگاری دود می‌کند و خرسند از بی‌غیرتی‌اش لذت می‌برد در حالی که مرد مسن نیز عاشق گزل است و او هم احتمالا چنین حسی دارد. چه چیز در داستان فرهادی با داستان مخملباف متفاوت است وقتی قطعاً اگر این فیلم امروز ساخته می‌شد با فضای حاکم بر فیلم‌های خسته‌کننده‌ کن، گرفتن نخل طلا یکی از احتمالات قوی برای آن بود؟! چرا در سال 69 توقیف شد؟  شاید اگر مخملباف 2 دهه دیرتر «نوبت عاشقی» را می‌ساخت امروز توسط همین مدیریت فرهنگی حلوا حلوا شده و بالاتر از هر بنی بشری بر صدر سینما نشانده می‌شد. به چه گواهی؟ به گواهی سینمای اصغر فرهادی. «فروشنده» ادامه جریانی است که مخملباف سرآمد آن است. وقتی کسی هست که پیشرو در این داستان است و اتفاقاً سینما را بهتر هم بلد است (به گواهی گبه، سکوت، شب‌های زاینده‌رود و دستفروش) چرا باید به نسخه بدلی و فرصت‌طلبش دل بست؟  اما باید به جریان مخملباف نیز تبریک گفت. شاید اگر نتوان اباحه‌گری را با یک فیلم  کاملاً در متن جامعه تزریق کرد و این بی‌بندباری نیز بیماری مقطعی قشر شبه‌روشنفکر شده شهری است اما به لطف تغییر شگفت‌آور باورهای مدیریت فرهنگی کشور می‌توانند امیدوار باشند بذر کاشته شده دیروز و نهال نوجوان امروز با شکل‌گیری یک جریان غیرت‌زدا به فرهنگی حتی در میان عامه مردم بینجامد. پیام حلوا حلوا کردن فیلم فرهادی همین است؛ الباقی جریان شروع کنید به کپی کردن که مدیریت فرهنگی کشور خواب است.


Page Generated in 0/0068 sec