حسین قدیانی: آری! شانههایت برایمان آشناست؛ لرزیدنش را زیاد دیدهایم! چشمهایت برایمان آشناست؛ اشکهایت را زیاد دیدهایم! قدمهایت برایمان آشناست؛ کربلاهایت را زیاد دیدهایم! لباس خاکی بیجلیقهات برایمان آشناست؛ عاشوراهایت را زیاد دیدهایم! عاشق بودنت برایمان آشناست؛ شهادتت را زیاد دیدهایم! نامههایت برایمان آشناست؛ دست خطت را زیاد دیدهایم! بابت این نامه آخری اما به شکل ویژه ممنون تو هستیم سردار! آشفته کردی خوابشان را! اصلا کار تو همین است! آشفته کردن خواب دشمن! و خواب دشمندوستان! خواب «صندلی» برایت دیده بودند! برای تو! خواب «عنوان» برایت دیده بودند! برای تو! برای مرد جبهه حاجعمران! خواب «تومان» برایت دیده بودند! برای تو! برای مرد جبهه خانطومان! خواب «شمیران» برای تو دیده بودند! برای تو! برای مرد جبهه شاخشمیران! خواب «ریاست» برای تو دیده بودند! برای تو! برای مرد جبهه شهادت! خواب «سیاست» برای تو دیده بودند! برای تو! برای مرد جبهه صداقت! و جبهه صفا! و جبهه خلوص! و جبهه اشک! و جبهه عشق! و جبهه جادههای منتهی به بهشت! توهم زده بودند تو را هم میتوانند وارد «بازی» کنند! خواب پست و سمت برایت دیده بودند! که تو را وارد «بازی دوگانهها» کنند! تو اما باز هم آشفته کردی خوابشان را! اینبار به جای «قدم» با «قلم»! و با تنها نوشتن چند جمله کوتاه! مختصر و مفید! «سرباز هور» و چشم طمع داشتن به صندلی ریاست بر جمهور؟! این 4 تا چوب، ارزانی اصحاب سیاست! دل حاجقاسم ما را نمیتوان با عنوان «ریاست محترم جمهوری» لرزاند! نامزد شدن برای این سمت، با حفظ احترام ویژه برای اصحاب سیاست، شأن سردار ما را پایین میآورد! هیهات! ما و رای دادن به قاسم سلیمانی؟! بسی بالاتر از رای، دعای خود را و اشک خود را و عشق خود را و همه وجود خود را تقدیم سرداری میکنیم که سالیانی دراز، از راحتی خودش گذشته تا حتی آن جماعتی هم که نظام را قبول ندارند، از گزند دشمن در امان باشند! هیهات! ما و یک رای 4 ساله به سردار قاسم سلیمانی؟! و قیاس کردن او با عناصر جبهه سیاست؟! با اینها؟! با این آقایان؟! نفرمایید! برای ما حاجقاسم، تجلی اصحاب جبهه حق در تمام تاریخ است! مردی مقدس که امام خود را تنها نمیگذارد! و البته، از خواب و خاطره هم مایه نمیگذارد! مایه میگذارد از جانش! میرود کوهها، صحراها، دشتها و بیابانها با دشمن جلاد میجنگد، بلکه شاید... شاید رزق شهادت نصیبش شد! آهای جماعت وقیح! لیلای سردار ما «شهادت» است و بس! او «مجنون» بچههای جزیره است! شیربچههای خیبر! و بدر! و قایق عاشورا! و دجله و فرات! و نینوا! آنقدر باوفا و بصیر است که در اوج جنگ با حرملهترین حرامیان تاریخ، تصویر لبخند خود را برای ما میفرستد! تصویرهای ساده! با حالتهای ساده! و انگار نه انگار که در جنگ است! آن هم در بدترین و سختترین جنگها! هیهات! ما یک رای 4 ساله به اسطوره خودمان بدهیم؟! همین؟! لطفا نه ما را با مردم کوفه اشتباه بگیرید، نه حاجقاسم را با عناصر سیاست! من اما خوب میدانم نهایت درد شما از چیست! بگذار صریح بگویم! از این است که حاجقاسم را حتی آن جماعت زاویهدار با نظام هم دوست میدارد! دلیل؟! خیلی ساده است! گیرم فردی نظام را خیلی هم حالا قبول نداشته باشد؛ امنیت خود را که دوست دارد! و سر راحت بر بالین گذاشتن خود را که دوست دارد! برای دوست داشتن این مرد، یک ذره حب وطن کفایت میکند! باورم هست این تیرهای سهشعبه آشنا، محبوبیت حاجقاسم عزیز ما را نشانه رفته بود اما نامه او، مصادف شد با ناله جماعت! و آشفته کردن خواب جماعت! نشستن بر صندلی ریاستجمهوری، هیچ چیز به قاسم سلیمانی اضافه نمیکند! مردم، او را دوست دارند، چون او مردم را دوست دارد! همه مردم، او را دوست دارند، چون او همه مردم را دوست دارد! او مغرورانه بر سینه نمیکوبد که امنیت شما در داخل مرزها، مدیون جنگ من و شیربچههایم در بیرون مرزهاست! او فرق دارد با آورندگان فلان توافق! او اهل منت گذاشتن بر سر ملت نیست! او کهکشانی میجنگد، نه آنکه نجومی حقوق بگیرد! او متعلق به اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی است؛ نه این اسلام بیرحم رحمانی، که در ادامه تحریم دشمن، از داخل هم برداشته ملت را تحریم کرده! چه طرفه حکایتی! از سویی قاسم سلیمانی را وارد بازی انتخابات میکنند، از دیگر سو تحریم! لیکن اگر حاجقاسم دارد در بیرون خاک وطن، برای امن و امان ما میجنگد، ما چرا در داخل، اجازه بدهیم بانکی به نام خودمان، نقش گلوله تانک را بر سینه او ایفا کند؟! آه از این ظلم روزگار! و این همه بیمعرفتی! اینکه میگویند «ما توان نظامی و موشک میخواهیم چهکار؟!» اصلش آن است که «ما قاسم سلیمانی را میخواهیم چهکار؟!» دیگر فکر این بدیهیترین نکته ممکن را نمیکنند که حتی اهالی نه چندان معتقد به نظام هم، امنیت خود را یعنی قاسم سلیمانی خود را دوست میدارند! با نامه اخیر سردار اما هم قاسم سلیمانی بیشتر خودش را به مردم نشان داد، هم البته این جماعت را بیشتر به مردم شناساند! گمانم با دشمن هم همین گونه زیرک و زیبا میجنگد که این همه حساب میبرند از او! و از این مرد مردمی! وه که چه شانههای آشنایی دارد! عاشق اینم که به جای همایش اصحاب سیاست، هر وقت ایران باشد میرود کنگره شهدا! و ابایی ندارد از اشک، آنجا که دختر شهیدی «بابا» را صدا میزند! این خط آخری هم، سخنی با حضرت آقا! وقتی به سردار سپاه تو چنین دلدادهایم، تو خود بخوان عمق عشق ما ملت را به امام خامنهای! نیک اما میدانم شما هم انتظار آن یار سفرکرده را میکشی! و بسی بیشتر از ما! شانههایت برایمان آشناست...