حضرت آیتالله!
باور نمیکردم روزی بیاید که ناچار باشم نامهای تلخ برایتان بنویسم ولی از آنجایی که هنوز مانند سال 58 بر عقیده خود پابرجایم که امام مظلوم است، لازم دیدم با چند جملهای درباره شما و مواضع شما، جنابعالی را خسته کنم. امروز که این نامه را برای شما مینویسم قلبم آرام و مطمئن است که وظیفه دوستی و ارادت و صداقت را تا آنجا که در توان داشتهام انجام دادهام و از آنجا که هر روز احتمال میدادم بهواسطه برخوردها و مواضع شما این حادثه اتفاق بیفتد، صریحاً و بهدفعات به آقای هادی هاشمی، داماد حضرتعالی گفتم که اگر قضایا به همین شکل ادامه پیدا کند علیالظاهر امام تحمل نخواهند کرد و مصلحت نظام را بر همه چیز و همهکس مقدم میدارند و همین پیغام را به شما دادم ولی هیچگونه فایدهای نکرد و من مطمئنم که آقای هادی هاشمی به این نتیجه رسیده بود که امام و نظام چارهای ندارند جز اینکه دنبال آقای منتظری بدوند و چرا آقای منتظری آنچه را که مایل است، نگوید؟ پس باید بگوید و امام هم باید قبول کند، که این حرف را از لابهلای چند ساعت بحث با او درآوردم. من برای اینکه حادثه پیش نیاید بارها فقط و فقط برای دیدن آقا هادی به قم آمدم و با او در تمام زمینهها بویژه این قضیه تلخ صحبت کردم و بازگشتم و به او گفتم که این کار من صرفاً برای دوستی و علاقه به آقاست، یک مرتبه فکر نکنید از موضع ضعف است. او میگفت میدانم ولی من میفهمیدم که اینگونه فکر نمیکرد و معتقد بود ما از روی احتیاج اینگونه برخورد میکنیم چرا که حضرتعالی را نمیشود کنار گذاشت، پس چرا او و طیف آقا مهدی از دهان حضرتعالی مسائلشان را حل نکنند؟
حضرت آیتالله!
من به آقای هادی هاشمی در یکی از ملاقاتهای چند ساعتهام گفتم که آقای منتظری مانند ظرف شیشهای میماند و امام ظرف فلزیند، اگر به هم بخورند ایشان خرد میشود. به ایشان بگویید امام نشان داده است که در مقابل مصلحت نظام و اسلام از هیچ چیزی نمیگذرند ولی متأسفانه بعداً که از ایشان پرسیدم که به آقای منتظری گفتی؟ گفت نه، مطلب تند بود. به آقا هادی گفتم به آقای منتظری بگویید این حرف درستی نیست که «یا تمام حرفهای مرا باید رادیو و تلویزیون بگذارد یا من فریاد میکشم که سانسور است». گفتم حرفهای ایشان به ضرر خودشان است، در آینده صحبتهای ایشان را کنار صحبتهای امام میگذارند و به عنوان مخالف امام نمیگذارند ایشان پا بگیرد.
حضرت آیتالله منتظری!
قبل از انقلاب همه غیر از امام از منافقین دفاع میکردیم (دفاع از بازرگان و باند ایشان که مسألهای نبود) نامه شما، آقای طالقانی و آقای مطهری در دفاع از منافقین به حضرت امام و پشتیبانی تمام دستاندرکاران مبارزه از آنان چیزی نیست که مخفی باشد. در سفری که قصد داشتم نجف خدمت امام برسم با یکی از دوستان ملاقات کردم. ایشان به من گفت به امام بگویید تأیید از مجاهدین را هر چه سریعتر انجام دهند که دیر میشود و عقب میمانیم. خدمت امام مطلب را عرض کردم، امام فرمودند: «آقایان منتظری، طالقانی و مطهری هم مرا تشویق به دفاع از آنان کردند ولی شماها متوجه نیستید. اینها شماها را بازی دادهاند. آنها به اسلام ما معتقد نیستند، دوستان خارج کشور هم در این مورد به من فشار آوردهاند ولی آنها هم کلاه سرشان رفته است». بعد از انقلاب من مانند امروز شما، فکر میکردم که میشود منافقین و لیبرالها و سایر گروههایی که در مبارزه دخالت داشتند را جذب کرد؛ به آنها نزدیک شدم. من بارها به مرحوم شهید والامقام دکتر بهشتی و آقایان هاشمی و خامنهای میگفتم اگر شما به مسالهای رسیدید من به آن عمل میکنم ولی معتقدم که این گروهها را میشود جذب کرد. دیری نپایید که دیدم این گروهها سرم کلاه گذاشتهاند. شبی تا صبح فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که من غیر از آقایان بهشتی، هاشمی، خامنهای و افرادی که در این ردیف هستند، هستم. آنها خود با بقیه فرق میکنند ولی من فرقم با بقیه این است که تنها فرزند امام هستم و تنها به خاطر فرزند امام بودن است که مورد علاقه دوستان و بعضی از مردم هستم. تصمیم گرفتم این مساله را بنویسم و هیچ کاری که برخلاف میل رهبری و دوستان مورد اعتماد رهبری است انجام ندهم و این مطلب را نوشتم و روزنامهها هم منعکس کردند. همیشه از خداوند خواستهام تا در موضعی که باید باشم، قرارم دهد و هیچگاه ادعایی بیش از آنچه هستم، نداشته باشم. از قبیل من، هزاران طلبه در حوزهها مشغول درس و بحثند که تنها فرقشان با من در این است که فرزند امام نیستند.
ادامه دارد ...