حضرت آیتالله!
آیا باز هم عقیده دارید که تکرار جمله «آیا میدانید...»ها که شرم از بازگو کردن آنها دارم از خود شماست؟ و آیا حق نیست امام با دلی پرخون و قلبی شکسته فریاد بزنند: «ما باید مدافع افرادی باشیم که منافقین سرهاشان را در مقابل زنان و فرزندانشان در سر سفرههای افطار گوش تا گوش بُریدند». آیا درباره قتل مرحوم دکتر سامی شما به گونهای اعلامیه ندادی که از آن فهمیده شود نظام او را کشته است؟ یادتان است در دیداری به شما این مطلب را گفتم، بلافاصله آقا هادی گفت پیام آقا به صورتی بود که نظام تبرئه شد، من به او گفتم خودت را به آن راه نزن که شما از آنجا که سادهاندیش هستید و نمیدانید چه چیزهایی را باید گفت و چه چیزهایی را نباید گفت، گفتید: بله، فلاحیان گفته است ما منافقین را از پای درمیآوریم. به آقا هادی گفتم ایشان خودش تصدیق کرد که خواسته است به صورتی بگوید که قتل مرحوم دکتر سامی به گردن نظام بیفتد و بعد به شما گفتم اولاً که معلوم نیست فلاحیان چنین چیزی گفته باشد. از آن گذشته سامی که منافق نبود، آیا خدا را خوش میآید هر قتل و غارتی را به گردن نظام بیندازید و حال میگویم صرفاً به خاطر اینکه اطلاعات مهدی هاشمی را به جزایش رسانده است باید هر علتی را به گردن سربازان گمنام امام زمان علیه السلام انداخت؟
بحمدالله چندی بعد هم مطلب روشن شد که شما اشتباه بزرگی کردهاید. حرف ما این است که چرا هر چه نوشتند امضا میکنید؟ آیا جواب خون شهدا را میتوانید بدهید؟ جواب آنهایی را که برای حفظ نظام از خود گذشتند و شما برای دلخوشی چند لیبرال حاضرید به صورت غیرواقعی مطلب را به گونهای مطرح کنید که مرحوم سامی را نظام نابود کرده است. از این مسائل است که امام فریاد میزنند: «نفوذیها بارها اعلام کردهاند که حرف خود را از دهان ساده اندیشان موجه میزنند».
آیا نباید امام با درد و رنج بفرمایند: «نباید برای رضایت چند لیبرال خودفروخته در اظهار نظرها و ابراز عقیدهها به گونهای غلط عمل کنیم که حزبالله عزیز احساس کنند جمهوری اسلامی دارد از مواضع اصولیاش عدول میکند». آیا نباید به شما تشر بزنند: «من به آنهایی که دستشان به رادیو و تلویزیون و مطبوعات میرسد و چه بسا حرفهای دیگران را میزنند صریحاً اعلام میکنم تا من هستم نخواهم گذاشت منافقین اسلام این مردم بیپناه را از بین ببرند».
حضرت آیتالله!
با ذکر این همه اسناد و اعترافات باور ندارید که ساده اندیش بوده و آنچه نوشتهاید تراوش ذهن نهضت آزادی و منافقین است. من مطمئن هستم یک بند از «آیا میدانید»هایی که به امام نوشتهاید راست نیست. در نامه 17/7/65 آوردهاید: «بچههای کمیته با همه اخلاصشان نوعاً احساساتی و تندند و سعی شود آنها که به عنوان منکرات و حجاب و امثال ذلک با مردم برخورد میکنند افراد روانشناس، عاقل و
تعلیم دیده باشند». آیا به این مساله فکر کردهاید که برای درگیری با منکرات به چند هزار روانشناس در سطح کشور نیاز است؟ ما این همه روانشناس را که با ماهی 3-2 هزارتومان، مأمور کمیته شوند از کجا بیاوریم؟ «روانشناس» توجه کردهاید؟ آیا قبول ندارید اینگونه چیز نوشتن از عجولی شماست؟ در نامه 17/7/65 آورده اید:
سند شماره 27:
«از همه ارگانها ضعیفتر و داغونتر تشکیلات قضایی است در صورتی که لازم است از همه ارگانها قویتر باشد».
تا آنجا که میگویید: «به نظر من میرسد باز هم آقای موسوی اردبیلی خیرالموجودین است».
حضرت آقای منتظری!
اگر خیرالموجودین آقای اردبیلی است پس نصف کار امام در شورایعالی قضایی مورد تأیید شما ـ در این نامه ـ است و میماند یک نفر که دادستان کل کشور است که او را هم شما از نظر علمی و عملی در نزد امام تأیید کردید و امام از شما پرسیدند ایشان برای دادستانی چگونه است؟ گفتید خوب است. پس چرا اشکال به امام میکنید؟ اگر وضع قضا خراب است از شما باید سؤال کنیم: چرا اعضایی را برای شورایعالی قضایی انتخاب کردهاید که همفکر نیستند؟ در صفحه قبل درباره آقای موسوی اردبیلی نوشتهاید او به درد نمیخورد و اهل برخورد نیست. در صفحه بعد او را خیرالموجودین میدانید. از این تناقضات بگذریم که بسیار است و این نوشته این مسائل را دنبال نمیکند. شما در نامهای به حضرت امام که در تاریخ 4/7/66 نوشته شده است یعنی چند روز قبل از اعدام مهدی هاشمی، مسائلی را آوردهاید که باور نمیکردم و باعث تعجب شد.
ادامه دارد ...