امیر استکی: در ابتدا باید قویا تاکید کنیم ما همواره شکرگزار نعمتهای خداوند رحمان هستیم و اگر میبینید شکرگوی دولت قدرقدرت و قویشوکت یازدهم نیستیم از این رو نیست که خدای نکرده مصداق «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» هستیم، چرا که همانگونه که عرض شد تقریبا اطمینان کامل داریم هر روز و در چند مرتبه خداوند بخشنده را شکر میکنیم و خب! تعریفمان از نعمت هم همان چیزی است که سالهای سال مسلمانان در سر داشتهاند اما گویا باید تعریفمان از نعمت را عوض کنیم. همینجا و در اوایل نوشته یک معمای مهم را مطرح میکنیم که توجه به پاسخ آن به فهم معنای جدید نعمت، سود بسیار خواهد رساند. میگویند فردی کالایی را به قیمت 10 هزار سکه میخرید و همان کالا را به قیمت 5 هزار سکه میفروخت و از همین راه بعد از یکی- دو سال «میلیونر» شد. حالا شما به ما بگویید که این تاجر بزرگوار چه کرد که با وجود فروش با ضرر کالای خود پس از چندی میلیونر هم شد به طوری که میتوانست مثلا در جمع مردم حاضر شود و از آنها بپرسد که واقعا چرا خداوند را شکر نمیکنید همانگونه که من تاجر میلیونرشده شکر میکنم؟! حقیقتا در عالم مادیات و مخصوصاً در این زمانه سوداگری، میلیونر بودن جای بسی شکر دارد اما به واقع چرا عدهای یافت میشوند که شکرگزار نیستند؟
اما به نظر میرسد که یک جای کار میلنگد و باید به روشی دیگر به مساله نگریست، چرا که هنگامی که تعداد شکرناگزاران زیاد میشود، نمیشود بسادگی گفت آنها فقط یک عده انسانهای ناراحت هستند که فقط با رفتن به ته جهنم دردشان دوا میشود، بلکه باید این احتمال را هم تقویت کرد که فیالواقع یک جای کار میلنگد. همانگونه که یک جای کار تاجر میلیونر قصه ما میلنگد. به هر حال با خرید و فروش همراه با ضرر، آخر چگونه میشود سود کرد و میلیونر شد؟! پاسخ این است که حقیقتا چنین چیزی در عالم واقع ممکن نیست. میشود ضرر داد و میلیونر شد اما نمیشود ضرر داد و میلیونر شد و این سود هم باشد. در اینجا باید نگاهمان را از زاویهای دیگر به مساله بیندازیم که در حقیقت چه شده است که پس از چند سال تاجر ما میلیونر شده است؟
پاسخ گرچه طنزآلود است ولی به کار حل این مساله میآید. تاجر معمای ما در بدو امر «میلیاردر» بوده است و پس از یکی - دو سال ضرر دادن تبدیل به یک «میلیونر» شده است. گرچه میلیونر بودن خیلی چیز خوبی است ولی «تبدیل شدن از یک میلیاردر به یک میلیونر آن روی دیگر به خاک سیاه نشستن است».
بگذریم از اینکه تاجر ما میتواند وضعیت کنونی خود را به اهل و عیالش نشان دهد و بخواهد بهخاطر میلیونر بودن شکرگزار باشند اما قضاوت انسانهای نرمال و به اصطلاح عاقل چیزی جز شکست نخواهد بود و تاجر قصه ما با همین مسیر ممکن است چند وقت دیگر بشود یک «تاجر ورشکسته!» ابتدای نوشته گفتم که باید تعریفمان را از نعمت عوض کنیم، ظاهرا اینکه با این همه ظرفیت انسانی و طبیعی و ملی در کشور هنوز به خاک سیاه ننشستهایم خود نعمتی است که شکر اندرش بسی واجب است!
برجام در نظر ما ناسپاسان کفور، از نوع همین تجارت تاجر معمایمان است، چرا که امروز متولیان آن آوردههای آن را نشان میدهند و درخواست شکرگزاری و ذوق زدگی از مردم دارند. میگویند برجام نتیجه داده است ولی نمیگویند چه نوع نتیجهای و به چه قیمتی؟ از این صحبت نمیکنند چه دادهاند و چه گرفتهاند. فقط از آن متاع ناچیز بهدست آمده سخن میگویند و با قلدری و فرافکنی و متهم کردن همه آنهایی که ذوقزده نشدهاند به نادانی و بیسوادی، سعی در قیمتی جلوه دادن آن میکنند. همه چیز به تحریمها بستگی داشت و برداشته شدن یکباره همه تحریمهای هستهای دلیلی بود که میشد با آن به باد رفتن برنامه هستهای کشور را به تلخی و سختی تحمل کرد و امروز که به اعتراف خود دستاندرکاران سیاست خارجی و دولت فخیمه یازدهم آنچه قرار بوده است عملی نشده و به عبارتی تاکنون «تقریبا هیچ» عاید ما شده است، چه باید کرد؟
آیا این مقدار هم جایز نیست که لااقل متوجه باشیم باخت دادهایم و چیز دندانگیری عایدمان نشده است؟ آیا غیر از شکرگزاری برای زنده بودن در این شرایط راه دیگری پیش روی ملت ایران نیست؟ آیا این حق وجود ندارد که یک دل سیر نشست و گریست؟ گریه به خاطر قلب رآکتوری که اکنون پر از سیمان سرد و سنگین شده است و دیگر نمیشود با آن به معامله پرداخت و در عوض پر کردنش با سیمان به رفع تحریمها امید داشت. تعهداتی که انجام دادهایم و قابل برگشت نیستند همه در برابر وعدههای نسیهای که به هزار عامل راستیآزمایی و اما و اگر سنجاق شدهاند، در واقع همان میلیونر شدن پس از میلیاردر بودن است. البته نگارنده معتقد است گریه صرفا برای یک قرارداد بیفایده نباید کرد، بلکه گریه برای آن کارگری که میبیند مدیرش از بیتالمال نجومی بر میدارد و شیر یارانه او را هم میبندد سزاست و برای آن دانشجویی که امروز با هزینههای سنگین سنوات مواجه است و باید زورکی پول بدهد! گریه باید برای مملکتی کرد که اگر بهترین توافق هم برایش حاصل میشد، با مدیران نجومیبگیر و بازنشسته و ناکارآمدش نمیتوانست قدمی جا به جا شود و عایدی به مردمش برساند! حالا که نمیخواهد برساند و یارانهاش را قطع میکند و سهم او از بیتالمال را هم در جیب خودش میگذارد که دیگر امری است به قول قدیمیها قوز بالای قوز!
در این موقعیت شکرها باید بماند برای همان خواجههای سوداگری که این همه بذل و بخشش و توافقنامههای چیز رنگ کن، اگر برای ملت آب نداشت برای آنها نان داشته است.