در این نامه آورده اید:
سند شماره 28:
«او از خیلی از کسانی که مورد عفو امام قرار گرفتهاند بدتر نیست. مادر پیر و زن و فرزندان خردسال او مورد ترحمند و خانواده و بیت آنان مورد احترام است». اکنون نامه مهدی هاشمی را هم ملاحظه فرمایید، او میگوید:
سند شماره 29:
«اکنون و با گذشت قریب به یک سال من به وضوح انحراف و لغزش را در عملکرد خود و دوستان متهم در پرونده میبینم و به درایت و هوشیاری مقام معظم رهبری انقلاب، حضرت امام خمینی مدظله العالی آفرین گفته که پیش از رشد و توسعه خطر با قاطعیت از آن جلوگیری فرمودند و اطمینان دارم حضرتعالی نیز چنانچه در شرایط حضرت امام و سایر مسؤولان محترم کشور قرار میداشتید و بیرون از حصار روابط و عواطف ما و دوستانمان به قضیه مینگریستید به همان نتیجه میرسیدید که مقام معظم رهبری رسیدند». راستی آیا شما از حصار روابط و عواطف سیدمهدی و دوستان ایشان خارج شده اید؟ آیا شما به آن نتیجهای رسیدید که حضرت امام رسیدند؟ آیا اطرافیان شما حاضر شدند مطالب را خارج از حصار خویش به شما منتقل کنند؟ آیا چه کسی مورد عفو حضرت امام قرار گرفت که مهدی هاشمی از او بدتر نبود؟ آیا اگر از حصار درآمده بودید، حاضر میشدید چنین نامهای به امام بنویسید که دل امام را خون کنید که چرا به معیارهای شرعی توجهی نمیکنید؟ در نامه 4/7/66 با اطلاع از اکثر مفاسد او که توسط مصاحبههای خودش و مسؤولان اطلاعاتی به مردم عرضه شده بود، آوردهاید:
سند شماره 30:
«او نه مُرتد است نه محارب و نه مفسد و بالاخره به انقلاب و اسلام اعتقاد کامل دارد». آیا مهدی هاشمی با ساواکی بودن و چندین فقره قتل، دعا به خانواده سلطنت، اختفای اسناد و مهمات مربوط به نظام و دهها مساله دیگر که گذشت، مفسد نبود؟ تازه با تمام این احوال شما میگویید اعتقاد کامل به نظام و اسلام داشت، اگر ایشان مفسد نباشد آیا مصداق مفسد را پیدا میکنیم؟
در همین نامه 4/7/66:
سند شماره 31:
«او هنوز طرفداران زیادی از حزب اللهیها و جبهه بروها و افراد انقلابی دارد. اعدام او در روح آنان اثر بد میگذارد». آیا شما در چنین تقاضایی اصول اسلام را مورد توجه قرار دادهاید. بر فرض که در روح عدهای اثر بد بگذارد آیا از نظر اسلامی نباید شخصی با این همه جنایت را مجازات کرد؟ در همین نامه 4/7/67 آوردهاید:
سند شماره 32:
«اعدام او پیروزی بزرگی برای دشمنان و سوژه طلبان میباشد».
مهدی هاشمی در صفحه 18 پرونده خود میگوید:
سند شماره 33:
«یکی از گناهان من این بود که نقاط ضعف فکری و عملی خود را که از قبل و بعد از انقلاب داشتم با حضرت آیتالله منتظری مطرح نساختم تا یا زمینه اصلاح آن فراهم شود یا حداقل آقا این همه به من اعتماد نکنند، بلکه بالعکس در هر مسالهای من سعی میکردم در حضور ایشان خود را مظلوم جلوه داده و ترحم و حمایت ایشان را به خود جلب کنم».
حضرت آیتالله!
اگر شما ساده بودید و نتوانستید او را بشناسید لااقل چرا حالا از او دفاع میکنید حالا که 3-2 روز به مرگ او مانده است و خودش به همه چیز اعتراف کرده است؟ آیا نباید دل امام خون باشد که چرا شما به معیارهای اسلامی توجهی نمینمایید؟ البته حضرت امام همه اینها را حمل بر سادگی شما میکنند. در همین نامه 4/7/66 آورده اید:
سند شماره 34:
«بالاخره آنچه گفته شد نه به خاطر علاقه شخصی است که من فعلاً هیچ علاقه شخصی ندارم بلکه فقط از نظر مصالح اسلام و آینده انقلاب است و اینکه اعدام و خونریزی بالاخره بسا کدورت و خون در پی دارد. اعدام همیشه میسر است ولی کشته را نمیشود زنده کرد».
1- چگونه شما میگویید دیگر علاقه شخصی ندارید آیا آن همه مصیبت که شما برای اسلام و انقلاب در سطح جهان برای حفظ آقای مهدی هاشمی به بار آوردید که همگی با صبر و بردباری آن را تحمل کردیم ـ از روی علاقه به مهدی هاشمی نبود؟
2- اگر شما نسبت به ایشان علاقه ندارید پس چرا برای امام نوشتهاید که او را نکشید چرا که پیروزی بزرگی برای دشمنان اسلام به وجود میآید، چرا برای دیگران چنین نامهای را نمینویسید.
ادامه دارد ...