printlogo


کد خبر: 164588تاریخ: 1395/7/12 00:00
نامه تاریخی سیداحمد خمینی به آیت‌الله منتظری

3- اینکه نوشته‌اید چه بسا خون و اعدام خون در پی دارد، حضرت آیت‌الله با کمال معذرت این دیگر خیلی عوامی است، چرا که باید قصاص اسلام را تعطیل کرد چون اولاً خون خون می‌آورد، ثانیاً کشته را نمی‌توان زنده کرد.
اینکه من به این مسائل می‌پردازم برای این است که می‌خواهم ثابت کنم که شما در اطرافیان خود چنان حل شده‌اید که بدیهیات را هم منکرید. از همه اینها گذشته آقای مهدی هاشمی در صفحه 24 پرونده خود می‌گوید:
سند شماره 35:
«ضعف تعبد و معنویت و خصلت‌های شیطانی مانند قدرت‌طلبی که نتیجه عجب و غرور بود، خودمحوری، استبداد فکری، ریا، تکبر و خودبزرگ‌بینی مرا احاطه کرده بود و منشأ بسیاری از برخوردهای عملی‌ام در قتل‌ها، انباشتن اسلحه و مهمات، افشاگری علیه مسؤولان و... از این خصلت شیطانی سرچشمه می‌گرفت».  آیا انقلاب در آینده محتاج ایشان بود؟ آیا مصالح اسلام اقتضا می‌کرد چنین شخصی اعدام نشود؟ در نامه دیگری با پرخاش به امام نوشته‌اید:
سند شماره 36:
«چرا مصاحبه‌ای که به ضرر من و بیت من و مدارس من بود اجازه دادید پخش گردد».  قربان وجود مقدستان گردم! چه شد که «بائک تجر و بائی لاتجر؟» اگر شما هر کسی و هر نهادی را به باد فحش و ناسزا بگیرید، اگر هر حرفی را که بزنید ولو صددرصد به ضرر اسلام و انقلاب باشد رادیو و تلویزیون و روزنامه‌ها باید همه آنها را پخش کنند ولی اگر کسی به مدارس شما و بیت شما و خود شما بگوید بالای چشمتان ابروست اعتراض می‌کنید؟ آیا این دوگانگی از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ فحش و ناسزا و انتقادهای کوبنده شما، از طیبات، ولی اعتراض دیگران به شما از خباثت است که باید سرب گداخته در دهان گوینده بریزند؟ راستی این دوگانگی ریشه در عمق مسائل نفسی ندارد؟ در همین نامه بدون تاریخ آورده اید:
سند شماره 37:
«چرا کتابخانه مربوط به من که حدود هزار عضو و مطالعه کننده داشت و رادیو منافقین علیه او تبلیغ می‌کرد مهر و موم شد و الی الان هم بسته است».  
حضرت آیت‌الله!
مطمئناً کتابخانه زیر نظر شما نبوده است  چرا که مهدی هاشمی در پرونده خود صفحه 15 می‌گوید:
سند شماره 38:
«طلاب قم و کتابخانه سیاسی: ما به قم و حوزه علمیه به عنوان یک پایگاه اصلی قدرت نگاه می‌کردیم و از آنجا که عطش قدرت و احراز پایگاه در درازمدت نصب‌العین ما شده بود تا افکار خود را (که بعداً توضیح خواهم داد) در همه جا گسترش داده و یک بازوی نیرومند روحانی در اختیار داشته باشیم و با همفکری و همکاری آقایان... در طی جلسات متعددی که در بافت‌های گونه‌گونی تشکیل می‌شد، روی هم رفته به این نتایج رسیدیم که اولاً باید سطح آموزش سیاسی را بالا ببریم که کتابخانه سیاسی متکفل آن شد، البته این حرکت تند و انحرافی منحصر به مدارس آقا نبود که درخارج از آن نیز طلاب زیادی را جذب می‌کردیم و پیوستگی به این تفکر و خط را در آنان تقویت می‌کردیم».  اکنون باید بدانید که چرا کتابخانه مربوط به جنابعالی را وزارت عزیز اطلاعات به حق مهر و موم کرد. آیا شما می‌دانستید که این کتابخانه در اختیار طیف آقا مهدی است؟ آیا شما می‌دانستید که اینها با کمال بی‌انصافی از پاکی شما استفاده کرده‌اند و هر گونه می‌خواستند شما را حرکت می‌دادند؟ آیا می‌دانستید که مهدی هاشمی و افراد وابسته به او که متأسفانه هنوز بسیاری از آنان در بیت جنابعالی بوده یا نفوذ بسیار دارند به علت عطش قدرت و احراز پایگاه به بازوی نیرومند روحانی احتیاج دارند و به جنابعالی گفته‌اند دست به تأسیس چنین کتابخانه و مدارسی بزنید که زیر چتر حمایت شما این حرکت تند و انحرافی خویش را در مدارس شما و حتی بیرون از آن گسترش دهند؟
شما در همین نامه بدون تاریخ آورده اید:
سند شماره 39:
«سید مهدی مجرم بود فرضاً اعدام می‌شد... بعد اضافه کرده‌اید: ولی چرا عده‌ای عقده‌گشایی کردند و جوانان مدافع انقلاب و روحانیت و در خط خودتان را به پوچی و یأس کشاندند به نحوی که در جبهه‌ها هم اثر گذاشت». آیا شما باور دارید که مهدی هاشمی با مدافعین در خط امام اصولاً همگونی داشتند که با اعدام او به یأس و ناامیدی کشیده شوند؟ آیا اعدام سیدمهدی آنقدر مهم بود که جبهه‌ها را متأثر می‌ساخت؟ آیا بچه‌های حزب اللهی خط مقدم جبهه و خطوط بعد، آقا مهدی را می‌شناختند تا از اعدام او متأثر شوند تا اثر بد داشته باشد؟
ادامه دارد ...


Page Generated in 0/0057 sec