رضا مشتاقی : 1- «مثنوی طاقدیس» منظومهای است از «ملا احمد نراقی»، مرجع و عالم بزرگ جهان تشیع که در روزگار ما قدرش دانسته نشده است. حکایات و داستانهایی دارد که به چشم ظاهر شاید ساده به نظر بیاید ولی حکمتهایی در دل خود دارد که مردان جهاندیده را هم حیرتزده خواهد کرد. آیتالله فاطمینیا نقل میکردند «بزرگانی را دیدهام که طاقدیس میخواندند و چون ابر بهار میگریستند».
حکایتی در طاقدیس هست از مردی که در بیابان گرفتار شده و شترش در گل نشسته بود. مرد به هر سو نگاه میکرد، جز بیابان و شن نمیدید. ناگهان از دور شترمرغی پیدا شد و سمت او آمد. مرد بیچاره از شدت اضطرار، به شترمرغ گفت «بیا و محض رضای خدا، این بار مرا بر پشتت بگذار و تا یک آبادی برسان». شترمرغ جواب داد «مرد! در کدام شهر دیدهای مرغها بارکشی کنند؟ من مرغم و چنین کاری از دستم ساخته نیست...»
گفت رو رو ای تو مرد خار کار/
دیدهای هرگز تو مرغی زیر بار؟
«پس ای مرغ نازنین! زحمت بکش و پرواز کن، نزد دوستانم برو و کمکی برای من بیاور...»
ناقهام بشکست و بارم در گل است/
آتشم در جان و خارم در دل است
شترمرغ بار دیگر جواب داد: «ای مرد! کی شنیدهای شتری پرواز کند؟»
2- ای بسی از اهل دنیا ای قرین/
چون شتر مرغند اندر کار دین
گاه در جبرند و گه در اختیار/
سود خود بینند در هر کار و بار
امروز هم «شترمرغگون بودن» مرض شایع و شاید دلچسبی است. روزی که در پی به دست آوردن قدرتیم، دم از «کلید» میزنیم و وقتی به قدرت رسیدیم و نوبت کار کردن و حل کردن مشکلات شد، «قفلها» را یادآوری میکنیم و از بازنشدنی بودنشان میگوییم و قفلساز را لعنت میکنیم. وقتی برکناریم، از بیبرنامگیها مینالیم، وقتی بر راس کار آمدیم، از زحمت برنامهنویسی و مشکل بودنش برای دولت میگوییم و واگذارش میکنیم به مجلس. وقتی میخواهیم بیاییم میگوییم «مشکل سوءمدیریت است» و وقتی روی کار میآییم میگوییم «تحریم کمرشکن است و فلجکننده!» قبل از انتخابات به مردم وعده رفاه میدهیم و بعد از انتخابات نطق میکنیم که وظیفه ما ایجاد اشتغال و مسکن و کذا و کذا نیست. حین مذاکرات از گشایشهای بعد از توافق میگوییم، بعد از توافق یادآوری میکنیم که «مذاکرات برای رفع تحریمها نبوده است، غرض خروج از انزوا و بازگشت به آغوش جامعه جهانی است». روزگاری رئیسجمهوری را ملامت میکنیم که به «در راس امور بودن مجلس» بیاعتقاد است و چون نوبت خودمان شد، بر سر نمایندگان فریاد میزنیم و میگوییم «اجازه نمیدهم از همکاران من سوال کنید»!
از علائم بارز این بیماری «شترمرغگونگی»، تعریف شدن متفاوت اصول، ارزشها و حقایق، با توجه به تغییر جایگاه و مسؤولیت و سود و زیان ما است. گاهی مرغیم و گاه شتر؛ بسته به اینکه چه از ما بخواهند.
3- میتوانیم حتی مثل یک وزیر مبلغ لیبرالیسم شویم. وضع مسکن در دوران مسؤولیتمان هیچ بهبودی حاصل پیدا نکند، هنوز هم گرانترین مسکن جهان را با توجه به سطح درآمد مردممان داشته باشیم ولی راه بیفتیم در مجلات و روزنامهها در فضیلت لیبرالیسم بگوییم و فغان سر بدهیم که «حمایت از مصرفکننده و تنظیم بازار و امثالهم کار کمونیستهاست». کار مزخرفی است. وظیفه دولت این کارها نیست. دولت یک حداقلی از وظایف را دارد. نیازی هم نبینیم به این سوال پاسخ بدهیم که «آقای وزیر! بر فرض که لیبرالیسم منتهیالآمال جامعه بشری است. بر فرض که «کلید» حل همه مشکلات در دستان لیبرالها «علیهمالسلام» است. حداقل به لوازم همان لیبرالیسم پایبند باشید و مقدماتش را فراهم کنید، بعد وقتی نوبت کار کردن برای مردم میشود لیبرال شوید. نمیشود 90 درصد اقتصاد کشور در قبضه دولت باشد؛ خودروسازی دولتی باشد و هر روز به نحوی گوش مردم را ببرد، راهآهن دولتی باشد و رستورانهایش را بدهیم به اتریشیها، تمام کارخانجات و صنایع بزرگ دولتی باشند و چوب ناکارآمدیشان را مردم بخورند، از سوسیالیستیترین اقتصادها هم دولتیتر باشیم، بعد وقتی نوبت حمایت از مصرفکننده و تنظیم بازار و ایجاد اشتغال و تامین مسکن رسید، لیبرالبازیمان گل کند».
4- میشود البته! میشود از پاسخ دادن به این سوالها گریخت و در هر تصمیمگیری منفعت خود را در نظر داشت نه یک اصل واحد را. میشود شترمرغوار جلو آمد و بیآنکه باری از زمین برداشت و گرهی را باز کرد، صرفا تماشاچی بود و سخنران. در موقعیتی خود را مرغ خواند و در موقعیت دیگر شتر ولی باید ترسید. باید ترسید از آن روز که مردمان گرفتار و به گل نشسته، بفهمند که این شترمرغ دردی را دوا نخواهد کرد. باید ترسید از آن روز که این موجود بیخاصیت را کنار بگذارند.