printlogo


کد خبر: 165995تاریخ: 1395/7/25 00:00
نگاهی به زندگی «سلیمان بن صرد خزاعی» صحابی امام‌حسین(ع) که در کربلا غایب بود
کار از کار گذشت

«شک خواص، پایه حرکت صحیح جامعه اسلامى را مثل موریانه می‌جود. اینکه خواص در حقایق روشن تردید پیدا کنند و شک پیدا کنند، اساس کارها را مشکل می‌کند!» این بخشی از بیانات رهبر انقلاب است که چند سال پیش خطاب به مبلغان مُحرم ایراد شده است. ایشان در این سخنان، با نگاهی به تجربیات تاریخی صدر اسلام، بار دیگر به حساسیت نقش خواص در برهه‌های تاریخ‌ساز اشاره کردند. آنچه در پی می‌آید مروری کوتاه بر چند برهه حساس و تاریخی از زندگی سلیمان بن صرد خزاعی، صحابی بزرگ 3 امام اول شیعه است که به دلیل شک و کندی در تشخیص حق، به جهاد در رکاب سیدالشهدا(ع) در کربلا نرسید؛ گرچه بعدها رهبر قیام توابین در خونخواهی حسین(ع) شد و به شهادت رسید.
سلیمان که بود؟
در دوران جاهلیت نامش «یسار» بود و این پیامبر اکرم(ص) بود که پس از اسلام، نام «سلیمان» را بر او گذاشت. قبیله او خزاعه، از بزرگ‌ترین قبایل عراق بود و از دیرباز جایگاهی ویژه در میان عرب داشت. دعبل، شاعر نامدار اهل بیت و عمرو بن حِمَق، مجاهد بزرگ که به دست معاویه به شهادت رسید نیز از قبیله خزاعه‌اند.  فضل بن شاذان، سلیمان بن صرد را از تابعان و زاهدان بزرگ معرفی می‌کند و صاحبان تراجم نیز او را به فضل و دین و شرف و عبادت ستوده‌اند.(1) احادیث سلیمان از رسول خدا حتی در منابع مهم روایی اهل سنت- مانند صحیح بخاری و صحیح مسلم- نقل شده است، از این رو سلیمان نزد اهل سنت نیز شخصیت والایى دارد. ذهبى در سیر اعلام النبلاء پس از تجلیل بسیار از سلیمان، درباره او مى‌نویسد: «سلیمان موفق نشد و نتوانست حسین را یارى کند، چرا که در زندان بود!»(2) اما اندیشمندان در این‌باره هم‌رأی نیستند؛ بسیاری از آنها مانند صاحب کتاب اُسدالغابه معتقدند تردید سلیمان در پیوستن به حسین(ع) موجب شد او فرصت همراهی با امام را از دست بدهد. برای شناخت بیشتر از شخصیت سلیمان بن صرد و بررسی ریشه‌های تردید وی، به واکاوی برهه‌هایی از زندگی سیاسی وی می‌پردازیم.
در کنار  امیرالمؤمنین(ع)
سلیمان، رئیس قبیله خزاعه، پیرمردی 63 ساله بود که بیعت با علی(ع) پس از عثمان مطرح شد. سن، تجربه، پیشگامی در پذیرش اسلام، همراهی پیامبر و زهد موجب شد قبیله خزاعه از او فرمانبری و پس از بیعت سلیمان بن صرد با حضرت علی(ع)، آنها نیز با آن حضرت بیعت کنند. از نامه‌ای که حضرت علی علیه‌السلام به او در «جبل» نوشته، معلوم می‌شود او در زمان حکومت حضرت، فرماندار آنجا و یکی از کارگزاران امام بوده است. اگرچه شرکت همیشگی او در رکاب امیرالمؤمنین در منابعی مانند تاریخ ابن‌اثیر بیان شده ولی دیدگاه شیخ طوسی و دیگران از جمله نویسنده «وقعه صفین»، شاهدی بر تمرد او از حضور در جنگ جمل است. «منقرى» تخلف او را چنین گزارش کرده است: پس از آمدن على(ع) از جنگ جمل به کوفه، سلیمان بن صرد به حضور ایشان رسید. على(ع) او را مورد نکوهش قرار داد و فرمود: «تو در نصرت من تردید و درنگ کردى؛ حال آنکه تو، به گمان من بیش از هرکس دیگر سزاوار تقویت و استظهار من بودى! چه چیز تو را از کمک به اهل بیت پیامبر(ص) بازداشت؟ چرا به آنان کمک نکردى؟» سلیمان گفت: «اى امیرمؤمنان! از گذشته‌ها بگذر و مرا به خاطر گذشته سرزنش مکن و دوستى مرا نگهدار و مرا اندرز ده. هنوز کارهایى در پیش است که مى‌توانى ضمن آن، دوستانت را از دشمنانت بازشناسى!» پس سلیمان خاموش شد و اندکى نشست. آنگاه برخاست و به مسجد نزد حسن بن على رفت و گفت: «آیا جا دارد از امیرمؤمنان به خاطر سرزنش و ملامتش شگفت‌زده نشوم؟» حسن(ع) به او فرمود: «همواره کسانى مورد نکوهش قرار مى‌گیرند که به دوستى آنها امید مى‌رود!» سلیمان گفت: «هنوز کارهایى فرارو داریم که در آن به نیزه‌هاى رخشان و شمشیرهاى آخته و رزم‌آورانى چون من نیاز است؛ پس عدم حضور مرا در آوردگاه نبرد تقبیح نکنید و به اخلاص من تردید روا مدارید». حسن(ع) به او گفت: «خدا تو را مشمول الطاف خود کند! ما نسبت به تو بدگمان نیستیم!»(3) حتی شیخ طوسى طبق آنچه از امام حسن(ع) نقل شده، مى‌گوید: «سلیمان بهانه‌اى دروغین براى عدم شرکت خود بیان کرده است!»(4) به هر حال در جنگ صفین، سلیمان بن صرد از فرماندهان سپاه امیرالمؤمنین شد. سلیمان در نبردهای تن به تن در صفین، «حوشب ذوالظلم» قهرمان شامی را به هلاکت رساند و پس از نیرنگ عمرو عاص در به نیزه زدن قرآن‌ها و مساله حکمیت، به امام عرض کرد:
«ای امیرمؤمنان! اگر یاورانی داشتم، هرگز این تومار (عهدنامه) نوشته نمی‌شد. سوگند به خدا، میان نیروها رفتم تا نظر آنها را به جنگ با معاویه- که نظر همه آنها قبل از حکمیت بود- برگردانم، ولی جز اندکی، کسی به یاری‌ام نیامد».(5)
آنگاه امام به چهره خسته و خونین سلیمان نگاه کرد و این آیه را تلاوت فرمود: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلاً: بعضی پیمان خود را به آخر رساندند و برخی دیگر در انتظارند و هرگز تغییری در پیمان خود
نداده‌اند». (6) سپس به او فرمود: «سلیمان! تو از افرادی هستی که در انتظار شهادت بسر می‌بری و هرگز تغییری در عهد و پیمان خود نمی‌دهی!» سلیمان در رمضان سال 40 هجری به فرماندهی سپاه حضرت برای جنگ با معاویه منصوب شد. گرچه پیش از حرکت سپاه، امیرالمؤمنین در سپیده‌دم
19 رمضان ضربت خورد و به شهادت رسید.
دوران امام حسن(ع)
سلیمان از شیعیان امام حسن مجتبی علیه‌السلام شمرده می‌شد و در سخت‌ترین شرایط در حلقه اول یاران ایشان بود، اما ابن‌قتیبه‌ دینورى در «الامامه و السیاسه» گزارش جالبی از برخورد تند سلیمان با امام پس از پذیرش صلح با معاویه می‌دهد: سلیمان بن صرد که بزرگ و رئیس اهل عراق بود و در جریان صلح در کوفه حضور نداشت، نزد حسن بن على آمد. چون بر حسن وارد شد، گفت: «سلام بر تو اى خوارکننده مؤمنان!» حسن جواب سلام داد و سپس گفت: «حال بنشین، پدرت آمرزیده باد!» سلیمان نشست و گفت: «ما پیوسته در تعجبیم که چگونه با معاویه بیعت کردى با اینکه یکصدهزار جنگجو از اهل عراق با تو بودند و همه حقوق‌بگیر؛ به همین اندازه فرزندان و غلامانشان، غیر از شیعیان تو از اهل بصره و حجاز!»  از آنجا که صلح در ظاهر عقب‌نشینی اما به واقع عامل عزت شیعیان و شکست‌ناپذیری ابدی آنان شد، امام با بردباری در برابر سلیمان بن صرد فرمود: «سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب‌تر است از اینکه عزیز باشید و کشته شوید».(7)
اما سلیمان بن صرد به خاطر اینکه امام حسن(ع) وثیقه‌اى براى اجراى شرایط صلح از معاویه نگرفته و براى خود سهمى از بیت‌المال قرار نداده بود، اعتراض کرد. البته این اعتراض بعد از زیر پا گذاشتن شرایط صلح از سوی معاویه بود. سلیمان- گرچه در نهایت تسلیم نظر امام است- پیشنهاد مى‌کند والى معاویه را از کوفه بیرون کنند و قدرت را در کوفه به دست بگیرند، اما امام مجتبى(ع) برای حفظ خون مؤمنان، سکوت را ترجیح مى‌دهند».
شور دعوت از حسین(ع)
هنگامی که خبر شهادت امام حسن(ع) به کوفه رسید، بزرگان شیعه در خانه سلیمان بن صرد جمع شدند و نامه‌ای در مقام عرض تسلیت به برادرش امام حسین علیه‌السلام نوشتند. همچنین شیعیان کوفه بار دیگر بعد از مرگ معاویه در خانه سلیمان جمع شده و درباره مرگ معاویه و بیعت یزید به مشورت پرداختند.  سلیمان به آنها گفت:
«ای جماعت شیعه! بدانید که معاویه ستمکار از دنیا رفت و یزید شرابخوار به جای او نشست. حسین بن علی علیه‌السلام با او بیعت نکرده و به طرف مکه رفته است. شما که شیعه او هستید و پدرانتان نیز از شیعیان او بوده‌اند، اگر می‌خواهید با دشمنان او جهاد کنید و او را یاری کنید، به او نامه بنویسید و او را بخوانید!»‌ حبیب‌ بن مظاهر گفت: «اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیک‌خواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد، او را فریب ندهید و در مهلکه‌اش نیفکنید». شیعیان پاسخ گفتند: اگر او به سوی ما بیاید، همگی با او بیعت خواهیم کرد و در یاری او با دشمنانش جانفشانی‌ها به ظهور خواهیم رسانید. حبیب‌، سلیمان و دیگران، نامه‌ای به امام حسین علیه‌السلام نوشته و آن حضرت را به کوفه دعوت کردند:
«یابن رسول الله! ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم! به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آنکه شاید از برکت جناب شما، حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند. نعمان بن بشیر، حاکم کوفه در دارالاماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته، لیکن ما او را امیر نمی‌دانیم و به امارت نمی‌خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمی‌شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمی‌رویم. اگر خبر به ما رسد که حضرت تو متوجه این صواب شده، او را از کوفه بیرون می‌کنیم تا به اهل شام ملحق شود».(8) این نامه را 2 پیک با شتاب به محضر امام که آن زمان در مکه بود، رساندند. امام حسین(ع) مسلم را برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد و طی پیامی خطاب به مردم کوفه‌ چنین نوشت: «من تمام مقصود و هدفی را که عنوان کرده بودید، فهمیدم. بیشتر سخن شما این بود که‌ ما را امام و پیشوایی نیست، پس بشتاب! شاید خدا ما را به واسطه تو بر هدایت، هماهنگ و مجتمع کند. اینک، من برادرم، عموزاده‌ام و شخص مورد اعتمادم از خانواده خویش- مسلم بن عقیل- را به سوی شما فرستادم و او را مأمور کردم که از حال شما و از کار و نظرتان به من گزارش بفرستد. اگر به من چنین گزارش دهد که رای بزرگان و صاحبان فضل و خرد شما، ‌مانند چیزی است که قاصدان شما گفتند و در نامه‌های شما نوشته شده، به خواست خدا بزودی به سوی‌تان خواهم آمد. به جانم سوگند پیشوا و امام، تنها و تنها کسی است که به کتاب خدا حکم و عمل و به قسط رفتار کند و به حق گردن نهد و خود را وقف و پایبند فرمان خدا سازد. والسلام».(9)
سلیمان، رهبر توابین
با آنکه سلیمان در حرکت مسلم بن عقیل نیز فعالیت داشت‌ از یاری‌کنندگان امام حسین(ع) در کربلا نبود. برخی گفته‌اند هنگامی که ابن زیاد از مکاتبه مردم کوفه با امام اطلاع یافت، سلیمان و عده‌ای از شیعیان مانند ابراهیم، فرزند مالک اشتر را زندانی کرد. در نتیجه یاران سلیمان نیز از همراهی امام حسین(ع) خودداری کردند. اما بعد از شهادت حضرت سیدالشهدا گروه زیادی از آنان خود را سرزنش کرده و از اینکه امام را یاری نکردند، پشیمان شدند. آنها برای جبران این تقصیر، به رهبری سلیمان بن صرد، به عنوان توابین هم‌قسم شدند تا به خونخواهی سومین امام قیام کرده و کشندگان او را به مجازات برسانند.  اما گروهی دیگر بر این باورند سلیمان در آخرین لحظه‌ها برای تصمیم نهایی در پیوستن به امام، تردید و تعلل کرد و فرصت ناب این همراهی را از دست داد. علاوه بر اینکه تردید سلیمان، مسبوق به سابقه- در جریان فتنه جمل- است، مهم‌ترین شاهد این ادعا سخنان سلیمان در میان گروهی از شیعیان کوفه است که پشیمان از عدم همراهی با سیدالشهدا در خانه او گرد آمده بودند: «با این گناه که ما کردیم، خدا را به خشم آوردیم. کسی نزد زن و فرزند خود نرود تا خدا را خشنود سازد... ما در محضر خدا هیچ عذری نداریم. ما حسین بن علی را یاری نکردیم و چاره‌ای جز این نیست که قاتلان آن حضرت را بکشیم. اگر چنین کردیم، شاید خداوند از ما بگذرد!» (10)  
حاضران رهبری امر را به عهده سلیمان بن ‌صرد گذاشتند. سلیمان نیز به شیعیان مدائن نامه نوشت و آنان را دعوت به قیام کرد که آنها هم پذیرفتند. سلیمان نامه‌های دیگری هم نوشت و مردم را به خونخواهی دعوت کرد. عده زیادی دعوت او را پذیرفتند تا آنجا که در کوفه، شعار «یالثارات الحسین» به آسمان بلند شد. بنابراین توابین هم براى مبارزه با دشمنان اهل بیت(ع) و قاتلان شهداى کربلا و هم براى جهاد با نفس و مبارزه با شیطان‏هاى نفسانى و جبران قصور و کوتاهى‏هاى واقعه عاشورا، قیام خویش را از سال 61 قمرى آغاز و به تدریج فراگیر کردند. سلیمان و یارانش گرچه از سال 61 تصمیم به خونخواهی گرفتند و مردم را به‌طور مخفیانه دعوت به این کار می‌کردند اما پس از مرگ یزید و به قدرت رسیدن مروان بن حکم در شام و عبدالله بن زبیر در حجاز که اوضاع حکومت سست شد، مردم را آشکارا به این کار فراخواندند.  توابین یک شبانه‌روز در کربلا ماندند تا آنکه عده زیادی به آنها ملحق شدند. بعد از رسیدن به منطقه
«عین الورده» لشکر شام مقابل آنها قرار گرفته و نبرد سختی آغاز شد. در ابتدای جنگ، پیروزی با توابین بود ولی چون دائما به لشکر شام، سپاه اضافه می‌شد، کم‌کم سلیمان با سپاهش محاصره شدند. رجزهای سلیمان در میدان این نبرد نیز گمان آزادی و در عین حال تردید او در همراهی با حسین(ع) را بیش از پیش تقویت می‌کند. مورخان نوشته‌اند هنگامی که سلیمان با سپاهى سنگین از دشمن رو‌به‌رو شد، از اسب پایین آمد و غلاف شمشیرش را شکست. سپس شمشیرش را برهنه کرد و به یاران خود گفت: «اى بندگان خدا! هر کسى مى‏خواهد بامداد فردا نزد پروردگارش باشد، از گناه و جرمش توبه کرده و به پیمان خویش وفا کند، با من بیاید».  سلیمان بن صرد خزاعی در حالی که در این جنگ 93 ساله بود، توسط «حصین بن نمیر» به شهادت رسید.
***
با نگاهی به این تاریخچه فشرده‌ از زندگی سیاسی سلیمان بن صرد خزاعی به عنوان یکی از برجسته‌ترین یاران ائمه علیهم‌السلام می‌توان دریافت که تنها دلیل عدم همراهی برخی خواص اهل حق با ولایت در مواقع حساس، دنیاگرایی، عقده و کینه، حب مقام و... نیست، بلکه گاه یک اشتباه در فهم یا لحظه‌ای تردید و شک در پیوستن به جبهه حق می‌تواند باعث غربت حق و حقیقت در جامعه شود.
چه بسا هنگامی که این خواص و نخبگان به خود می‌آیند و از کرده خود پشیمان می‌شوند، کار از کار گذشته باشد!
.........................................................................................
پی‌نوشت‌ها
1- رجال الکشى، ص 39 و جامع الرواه، حرف س، ج 1، ص 381/ البته اگر سلیمان از تابعین باشد، رسول خدا(ص) را درک نکرده است.
2- سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 395
3- وقعه صفین، ص 6
4- رجال ‌الطوسى، ص 43
5- وقعه صفین، ص 519
6- سوره احزاب، آیه 23
7- نگاه کنید به الامامه و السیاسه، صص 151 تا 163
8-الارشاد، شیخ مفید، صص 204 و 203
9- همان
10- تاریخ تحلیلی اسلام، شهیدی، سیدجعفر،
ص 206
 


Page Generated in 0/0061 sec