حسین قرایی: بعضی روزها که با او تماس میگیرم تا اوضاع و احوالش را جویا شوم موبایلش آنتن نمیدهد، یعنی در حقیقت یک صبح تا شب آنتن نمیدهد. فردای آن روز تماس میگیرد و میگوید: «در یکی از روستاهای مرزی زابل داشتیم کار فرهنگی میکردیم!» عباس باقری بیش از 40 سال است در آن سامان فعالیتهای جدی فرهنگی را شروع کرده. او همه سالهای عمرش را در زابل زیسته و تاکنون عطای همه پستهای فرهنگی، غیرفرهنگی و سیاسی در پایتخت را به لقای کار فرهنگی در زابل بخشیده است. باقری که امروز و دیروز مدیر فرهنگ و ارشاد اسلامی زابل است، نخستین کتابش را با عنوان «تبعید در آفتاب» منتشر کرد، البته قبل از چاپ کتاب، اشعارش را از سال 1351 (یعنی 17 سالگیاش) در مطبوعات منتشر کرده است. درباره باقری شاعر که حدود 24 اثر در شعر و شاعری ارائه کرده، مفصل باید نوشت و نوشت. صحبت من در این یادداشت درباره یک شعر این شاعر انقلابی در عصر پسابرجام با عنوان «بیانیه» است که در کتابی با همین عنوان منتشر شده است. اولاً همین ابتدا باید یک نکته را صریح بگویم؛ عباس باقری در کتاب بیانیه «خیلی انقلابی است.» انقلابی بودن با این ضریب را در هیچکدام از آثار ایشان تاکنون ندیدهام و راستش برایم تعجببرانگیز بود! ثانیاً اگر توفیقی باشد این کتاب 240 صفحهای را در زمانی بسیطتر نقد و بررسی خواهم کرد. اما بیانیه؛ بیانیه، شعر بلندی است که شاعر در آن تکیهاش بر محتواست. نام این شعر و ریتم و قطار شدن فضای کلمات اعتراضی ما را تا حدودی یاد شعرهای «علیرضا قزوه» میاندازد. قالب این شعر سپید است اما شعر سپیدی که سیاهیهای جهان را به رخ میکشد. بیانیه با شعار «مرگ بر آمریکا» شروع میشود و بهزعم نگارنده این سطور تمام شعر معنی بلند و حکیمانه شعار مرگ بر آمریکاست، آمریکایی که پیر جماران لقب «شیطان بزرگ» را به او داد. شاعر با این گزارهها ریشه مرگ بر آمریکا و مرگ بر ظالمان و ستمگران را بخوبی تصویر میکند. تصویری که ما را به 14 قرن قبل رهنمون میشود و در آموزههای دینیمان آن را جستوجو میکند؛ «مرگ بر آمریکا را/ خودت به من یاد دادهای/ همان روز که عاشورا/ در زخمهایت شکفت/ گلوی ارغوانیات را بوسید/ رگهای ارغوانیات را بوسید/ رگهای ملتهبت را ورق زد/ و همه ما را/ با هم از فرات برگرداند/ سیراب/ سیراب/ سیراب.» (بیانیه، ص197)
شاعر در «بیانیه» میکوشد شعار اصلی ظلمستیزی (که الان مرگ بر آمریکاست) را از دیروز تا امروز (به دقیقه اکنون) با نگاه شاعرانهاش عمیق معنی کند اما معنایی که شاعر زابلی به دست میدهد مرگ بر آمریکا را در زمان و مکان خاصی نمیگوید، از عاشورا تا امروز در گسترهای پهناور تابلوی مرگ بر آمریکا را نقاشی کرده است. در این شعر، عباس باقری نقاش چیرهدستی را میماند که با آوردن تلمیحهای پی در پی ماهرانه به کشیدن این تابلوی پرتصویر همت گماشته است. او دست مخاطبش را میگیرد و به علقمه میبرد و در نهایت ایجاز، داستان ایستادگی حضرت ابوالفضل(ع) را روایت میکند که اهل مماشات نبود و در همان جا پل میزند تا به خرداد 42 و شهریور 57 برسد و یزیدیان (حکومت پهلوی) را که دست در دست آمریکا بودند اینگونه شاعرانه و ادیبانه و ایضاً انقلابی در شعر سپیدش نقاشی میکند؛ «حسین/ لبهای عطشانم را/ به سقایی سپرد/ که تکههای تنش/ بر روی خاک سوخته جا ماند/ تا اعتمادم را/ به اردوی مماشات نبرد./ هزار و چارصد سال بعد/ با او، به علقمه باز آمدم (به میدان ژاله)/ مشتی کلمه، از آن زلال برگرفتم/ به یاد جملههای خردادخیز افتادم/ کلمه/ بر روی کلمه پاشیدم/ تا یادم نرود/ آمریکا/ همان عمروعاص شکمباره است/ همان بوزینهبازِ قلادهساز/ که خوکچراناناش/ راه/ بر کاروان آفتاب بستهاند.» (همان، صص 199- 198)
مثالهای دیگری که شاعر در ادامه شعر سپید بیدارگرش میآورد ریشه در عدالتطلبی او دارد؛ عدالتطلبیای که آبشخورش «عاشوراست». شاعر با نام بردن از مناطق جنگی امالرصاص و اروند، در صدد است دفاعمقدس 8 ساله را به عاشورا پیوند بزند. از سوی دیگر در چینش واژهها و معماری و مهندسی کلمات هنرمندانه عمل کرده است؛ «خودت به من یاد دادهای/ بقای پیکرم را در «امالرصاص»/ از اروند بگذرانم/ تا در چشم «کربلای 5»/ آنقدر بزرگ شوم که دنیا/ از حقارت، دق میکند/ دق!» (همان، ص 199)
البته باید یادآور شد شاعر با آوردن کلمات «بزرگ شوم» و «حقارت» تضاد زیبایی را به کار بسته که بهرهوری هنرمندانه او از صنایع ادبی را نمایان میکند. شاعر انقلابی ما در سطرهای دیگر شعر سپیدش با تلمیحهای عدالتطلبانه، اینگونه به شیعه بودنش افتخار میکند و با صدای بلند میگوید هنوز هم در تحریم به سر میبرم ولی «فریاد مرگ بر آمریکا» را در عصر پسابرجام از من نگیرید. واضحتر بگویم؛ نمیگذارم فریادهای مرگ بر آمریکایی که حسین(ع) یادم داده است از من بگیرید؛ «خودت/ کف دست عقیل را نشانم دادهای/ تا از میله گداخته/ به بیداری برسم/ و با خاموش کردن پیهسوزی حقیر/ هزار سال از دارالحکومه دور شوم/ دور/ دور/ دور/ خودت به من گفتهای/ از گندم ری چنان روی برگردانم/ که نان سفرهها به تساوی/ بین گرسنگان زمین، قسمت شود/ و کولهبار عدالت/ بر روی شانههای ایمان، برود/ به خرابههای بیچراغ/ خانههای نمور/ افسرده/ خانههای بیاجاق/ خودت مشتهایم را برافراشتهای/ از پرزهای حنجرهام تیغزار ساختهای/ تا زخم بر روی زخم بگذارم/ اما/ دست از دامان بینیازی بر ندارم/ خودت گفتهای که بیایم/ در زیر بیرق آن پیر/ اندام فرسودهام را از دهان باد بگیرم/ تکه/ تکه/ تکه، نو کنم.» (همان، صص 201-199)
شاعر «بیانیه» با کوتاه و بلند کردن مصراعهایش، تن صدایش را نیز کوتاه و بلند میکند و با ترکیب «ضیافت حلوای غرب» این سالها را به نقد میکشد، عرض کردم که تاکنون از عباس باقری اینگونه شعرهای رک و صریح و بیپرده را شاهد نبودم. باقری که در ورزش زورخانهای، پهلوان است در به کارگیری بموقع واژهها نیز پهلوانانه میچرخد و من انگار میکنم در چرخیدن و میل زدنش هم «مرگ بر آمریکا» میگوید! از شما پنهان نباشد که فضای شعر و محتوای غالب بر شعر مرا یاد شعرهای اعتراضی «سلمان هراتی» هم میاندازد. سطر سطر این شعر بیانیهای است که برای مردم عصر انقلاب اسلامی خوانده میشود، شاعر 61 ساله ما هنوزم که هنوز است به تعبیر دکتر شفیعیکدکنی «دریاست و هیچ باکی از توفان ندارد» و اصلاً در بستر آرامش نمیخوابد؛ «حالا/ مگر کدام درفش عزت، واژگون شده است/ که مرا/ به ضیافت حلوای غرب میبری/ و نمیپرسی/ این سیوهفت سال/ در شعب ابیطالب وطن، چه گذشت...!/ انقلابی که سهم زاغهنشینها را/ از حلق سعدآباد پس گرفت/ تا به کام دنیای تیرهروز برساند/ اکنون/ تناش را/ در جکوزی کدام اشرافزاده نرم میکند؟!/ در بستر کدام آرامش/ میخواهد پیه روی پیه بگذارد/ از کدام سمت اراده میآید/ تا آب در آسیاب سیاست بریزد» (همان، صص 202-201)
اگر دقیقتر به شعر بنگریم، شاعر عصر انقلاب، با سوالهای پی در پی که مصوتهای بلند «آ» آن را همراهی میکنند، در پی پاسخ است. پاسخی که جوابش دوستی با آمریکا نیست و مرگ بر آمریکاست! شاعر در سطرهای پایانی شعرش به مسلمانیاش، شیعه بودنش، افتخار میکند و سختی راه را به خاطر معشوق به جان خریده و از همین چشمانداز است که دوست دارد در این راه بمیرد و به تعبیری زیباتر «شهید» شود؛ «خودت مرا، همدوش پابرهنهها/ از دیولاخها و درههای هول عبور دادهای/ در کربلا/ به خیمهگاه بصیرت بردهای/ تا از بزرگراه عاشورا/ به مدینه عاشقی برسم/ به اتحاد جماهیر سرها و نیزهها/ حالا اگر گواهی میخواهی/ آنک گواه: خاورمیانه/ گودال قتلگاه/ و یزید/ همین آمریکاست:/ همین ابنسعد منحوس/ همین پسر مرجانه انگلیس/ همین موریانه مستکبر/ همین:/ خودت به من یاد دادهای، چگونه بمیرم/ پس با من بگو بمیر/ اما/ فریاد مرگ بر آمریکا را هرگز از من مگیر/ هرگز.» تکرار پیاپی سوالها و جملات گونهگونی که در بیانیه است باعث شده زنجیرهای از کلمات که از آنها بوی عدالتطلبی به مشام میرسد، تمرکز و تأمل مخاطب را دستخوش تحولات پی در پی قرار دهد. واقعاً الان هم برایم سوال است چرا عباس باقری که در شعرهایش آرام بود و آسه میآمد و آسه میرفت اینگونه مطالبهگر شده است. آن هم در این 5-4 سال اخیر؟ چون تاریخی که پای شعرهایش آمده از سال 90 تا امروز است. قطعاً جواب این سوال را باید در اوضاع فرهنگ- سیاسی این روزها جستوجو کرد.